پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی
در میان این پیامبران حقوقی، اموسناو، یک ریشسپید قبایلی را میتوان مثال زد. او کسی است که در شرایط سخت، رشته سخن را به دست میگیرد. شاعر است و اغلب با زبانی که ما آن را شاعرانه مینامیم ، سخن میگوید. او به صورت ضمنی یا با صراحت ماموریت دارد آنچه گروه میاندیشد را بر زبان بیاورد؛ البته این امر در شرایطی اتفاق میافتد که موضوع مشکلی در کار باشد، که گروه نداند چه باید بیاندیشد: به عبارت دیگر او کسی است که وقتی گروه دیگر نمیتواند بیاندیشد، او هنوز قادر به اندیشیدن است. کار شاعر آن است که مردِ شرایط حاد باشد، کسی که در شرایط تنش، شرایط تراژیک که در آنها همه هم حق دارند و هم اشتباه میکنند، بتواند گروه را با تصویر رسمیای که از خود دارد، آشتی دهد، به خصوص وقتی که گروه ناچار باشد نسبت به این تصویر رسمی، تخطی کند. در موقعیت یک اختلاف قومی ، تنشهای قومی بر سر ارزشهای مجادله برانگیز، فرزانه قبایلی، شاعر، به نکات دارای اقتدار استناد میکند. یکی از فرایندهای بلاغی را که از آنها استفاده میکند – درست مثل سیاستمداران- «دگرگویی»(۱) است، یکی از روشهای بلاغی که در آن به جای یک [شخصیت] واقعی که وجود ندارد از طرف چیزی دیگر حرف زده میشود. مثلا از یک فرد دیگر، از یکی از نیاکان در تبار گروهی، از مردم، از افکار عمومی. بدین ترتیب با صحبت کردن از یک «چیز» آن چیز به وجود می آید.«دگرگویی» زمانی که سخنگو دارای ماموریت [رسمی] در این سخن گفتن فراشخصی باشد، حالت نهادینه به خود میگیرد. برای مثال وقتی دوگل به جای آنکه بگوید: «من فکر می کنم…: میگفت: « فرانسه فکر میکند…». البته اگر کسی خودش را با دوگل اشتباه بگیرد و به جای گفتن«من فکر میکنم…» بگوید: «فرانسه فکر میکند…» بروشنی یک دیوانه فرض میشود. اما اگر کسی به صورت رسمی به نام فرانسه سخن بگوید، ولو آنکه این کار او را مبالغه آمیز بدانیم ، آن را متعارف ارزیابی میکنیم. پیامبران اخلاقی جالب توجه هستند، زیرا آنها سخن بدیهی سخنگویان مشروع و متداول را برجسته میکنند (برای مثال یک) رئیس جمهور دائما به عنوان یک شخصیت اخلاقی حرف میزند که مجموعه مردم را در وجود خود گرد آورده است. گاه ممکن است بگوید: «من رئیس جمهور همه فرانسویها هستم». اما قاعدتا نیازی به گفتن [این سخن بدیهی] ندارد. برای نمونه وقتی او در مراسمی ادای احترام از طرف مقامات کشور دریافت میکند، این فرانسه است و نه او که احترام قوای فرانسه را پذیرفته؛ حتی زمانی که [رهبران] مخالفان آنجا باشند و او را برسمیت بشمارند، در واقع یک شخصیت بیولوژیک را برسمیت شناختهاند که یک شخصیت حقوقی است.
حال بپرسیم چرا باید به شرایط آغازین بازگشت؟ شرایطی نظیر موقعیت اموسناو قبایلی، یا موسس حقوقی یا موقعیت ایجاد دولت مدرن در قوانین قرن دوازدهم میلادی، یعنی همه این وقایعی که به نظر ما بدیهی میآیند؟ دلیلش آن است که در این شرایط سئوالهایی اساسی مطرح میشود و آن اینکه: «چه کسی سخن میگوید؟» ، «از چه چیزی سخن میگوید؟» ، «به چه عنوانی سخن میگوید؟»: در این حالت تمام این روشهای بلاغی در بیان کالبدهای قوای دولت برجستهتر میشوند: کارکردهای آنها به تحقق میرسند و دیده میشوند. یکی از فضیلتهای آغازین – لوی استروس در «گرمسیریان اندوهبار»(۲) از «عظمت توصیفناپذیر سرآغازها» صحبت میکند –آن است که از لحاظ نظری جالب توجه هستند، زیرا اموری که بعدها تبدیل به امور بدیهی میشوند و نمیتوان آنها را مشاهده کرد، به صورت آشکار و آگاهانه در میآورد و حتی میتوان گفت اغلب به شکلی دراماتیک قابل مشاهدهمیکند. اموسناو یا پیامبر اخلاقی کسی است که بنا بر شعر معروف مالارمه – که آنقدر تکرار شده که کاملا به صورت بدیهی درآمده – «معنایی نابتر به واژگان قبیله میدهد»، یعنی او از واژگانی استفاده میکند که اعضای قبیله عموما برای بیان بالاترین ارزشهای خود از آنها استفاده میکنند. اما این پیامبر کاری شاعرانه بر آن واژگان انجام میدهد. این کار بر واژگان لازم است تا این کلمات معنای آغازین خود را بازیابند- کار اموسناو اغلب آن است که به سرچشمهها، به موقعیت ناب برگردد، در مقابل متعارف شدن و ابتذال – و با این کار او می تواند به معنایی نادیده گرفته شده برسد که به دلیل پنهان ماندن در پشت معنی عادی ، دیده نشده و به افراد امکان دهد به این ترتیب به موقعیتی استثنایی بیاندیشند. برای نمونه در تحلیل فیلسوفان بزرگ پیش سقراطی، مثلا کسانی چون آمپدوکل، – در اینجا به مطالعات کسانی چون جان بالاک (۳) فکر میکنم- یا در نزد شاعران جوامع شفاهی اغلب مشاهده میکنیم که شاعران افرادی هستند تا حدودی ابداعگرا: آنها برای نمونه یک ضربالمثل معروف را میگیرند و در آن تغییر کوچکی میدهند که معنایش را به کلی عوض میکند و بدین ترتیب آنها سود هر چه بیشتری از دنباله روی خود هم نسبت به امر رسمی هم نسبت به تخطی میبرند. مورد معروفی هست که بالاک به آن اشاره کرده: شعری از هومر. در این شعر واژه «فوس» وجود دارد که معمولا به معنای «روشنایی» است اما معنای ثانویه ولی بسیار نادری دارد که «مرد» است. بنابراین این شعر خوانده میشود و همه به شنیدنش عادت دارند اما تغییری کوچک در آن داده میشود – مثلا یک تغییر در تلفظ یا در لهجه- بدین ترتیب اصطلاح متعارف و روزمره دچار اختلال میشود و جمله فعال میشود بدون آنکه معنای متعارف نیز از میان برود. حال ما در سطح شکل معادل دقیق چیزی را داریم که در سطح کارکرد خواستهایم: یک تخطی دنبالهروانه، یک تخطی در چارچوب شکلهای متارف . برای این کار باید اشراف زیادی بر زبان داشت. مثل حقوق دانها که اشراف زیادی بر زبان دارند.
نمی خواهم در اینجا زیاد تند پیش بروم، چون بعد احساس میکنم مسائل با یکدیگر مخلوط شدهاند. فکر میکنم مسائل در مغز من مرتبتر هستند تا در صحبتهایم. اما میخواهم به موضوع مهمی برسم. به یکی از ملاحظات کانتروویچ در متن بسیار زیبایی که اخیرا در فرانسه منتشر شده با عنوان «پرو پاتریا موری» . کانترویچ به مسئله حقوقی شاعر میپردازد اما چیز زیادی در این باره نمیگوید (۴) او با تاریخ همان کاری را میکند که بنونیست با زبان: یک حقیقت فلسفی عمیق را در یک قانون حقوقی مییابد اما کاملا از آن بهرهبرداری نمیکند. فکر میکنم برای درک کامل کاری که کانترویچ میکند باید رویکردی تدریجی داشته باشیم و سعی کنیم مسئله ضمنی نهفته در مفهوم امر رسمی را بیرون بیاوریم. من برای آنکه زیاد از این شاخه به آن شاخه نپرم به این موضوع باز خواهم گشت.