پیر بوردیو، درسگفتارهای کلژ دو فرانس (۱۹۸۹-۱۹۹۲)، درباره دولت (۵)

برگردان ناصر فکوهی

این یکی از سنت‌های انسان‌شناسی است که تقویم‌ها را گردآوری کند: مثلا تقویم زراعی ِ روستاییان، همچنان که تقویم مناسبت‌های زنان، جوانان، کودکان و غیره. این تقویم‌های گوناگون، لزوما از معنایی که ما [به صورت متعارف] به تقویم‌هایمان می‌دهیم، برخوردار نیستند. اما کمابیش و به طور کلی با یکدیگر انطباق دارند؛ برای نمونه: تقویم بازی‌های کودکان، تقویم پسر‌بچه‌ها، تقویم دختر‌بچه‌ها، تقویم نوجوانان، تقویم شبان‌ها، تقویم مردان بالغ، تقویم زنان بالغ – چه برای آشپزی چه برای کارهای زنانه – همه این تقویم‌ها کمابیش به طور کلی با یکدیگر انطباق دارند. اما هیچ کسی قلم و کاغذی برنداشته – [دقت داشته باشیم که] دولت به نوشتار پیوسته است – و تلاش نکرده است که این تقویم‌های مختلف را به صورت موازی با یکدیگر مقایسه و بررسی کند و به خود بگوید: «عجب! اینجا یک گُسست وجود دارد، انقلاب [ستاره‌شناختی] تابستانی با …». ما هنوز دست به نوعی همزمان‌کردن همه این فعالیت‌ها نپرداخته‌ایم. در حالی که تعیین این همزمانی‌ها شرط ضمنی آن است که بتوانیم به کارکرد مناسب ِ جهان اجتماعی برسیم. ما باید آماری داشته باشیم از همه کنشگرانی که زندگی‌شان از نظم‌دهی به زمانمندی [جامعه] تامین می‌شود، که به حفط این نظم وابسته‌اند و که تنظیم آن را برعهده دارند.
اگر بر برخی از مهم‌ترین متون از جمله کتاب لوسین فبور درباره رابله (۱) بازاندیشی کنید، خواهید دید که در دورانی که ما با ظهور دولت روبرو می‌شویم، نکات بسیار جالب توجهی نیز درباره مصرف اجتماعی ِ زمانمندی، تنظیم جمعی زمان، اتفاق می‌افتد که ما آنها را بدیهی می‌شماریم. مثل آنکه زنگ‌هایی تقریبا همه در ساعت یکسانی به صدا در می‌آیند؛ یا آدم‌هایی که تقریبا همه یک ساعت جیبی دارند. هیچ کدام این چیزها چندان قدیمی نیستند. چیزهایی مثل: دنیایی که در آن زمان نهادینه شده و جا افتاده است و برای این کار ضمانت‌هایی ساختاری و عینی وجود دارد – تقویم ها، ساعت‌ها – هما‌نطور که ساختارهای ذهنی ، آدم‌هایی که همه می‌خواهند یک ساعت داشته باشند، دائم به آن نگاه کنند، قرار بگذارند و سر ساعت به قرارشان برسند. این گونه محاسبه زمان که نیازمند وجود ِ هم یک زمان ِ عمومی و هم یک رابطه عمومی با زمان است، یک ابداع نسبتا جدید است که با ساخت ِ ساختارهای دولتی پیوند خورده است.
می بینیم که فاصله زیادی با «جای‌ها» (توپوس‌های) گرامشی درباره دولت و مفهوم «سلطه» داریم: و البته این امر نافی آن نیست که کسانی که این پاندول‌ها را کوک می‌کنند و یا خود بر اساس آنها کوک و تنظیم می‌شوند، از امتیاز بیشتری نسبت به کسانی که کمتر تنظیم یافته‌اند، برخوردار نباشند و برای آنکه بتوانیم کارکرد حقیقی دولت را درک کنیم، ابتدا باید با رویکردی بنیادین در انسان‌شناختی این مسائل را تحلیل کنیم. این راه میانبر که ممکن است گُسستی با خشونت نقادانه نسبت به سنت مارکسیستی به نظر بیاید، به باور من مطلقا ناگزیر است.

مقوله‌های دولتی

ما می توانیم همین رویکرد را درباره فضای عمومی نیز بیان کنیم و از معنای نسبتا سطحی نگرانه‌ای که هابرماس به آن داده و همه تکرارش می‌کنند فاصله بگیریم(۲). به نظر من جای یک تحلیل بسیار بنیادین در ساختار چیزی است که ما فضایی می‌نامیم که درونش امر عمومی و امر خصوصی در برابر هم قرار می‌گیرند، خالی است. منظورم جایی است که فضای عمومی هم در تقابل با خانه قرار می‌گیرد و هم در تقابل با کاخ. مطالعاتی درباره این تفاوت‌یابی‌های فضای شهری انجام شده‌اند. به عبارت دیگر آنچه ما دولت می‌نامیم، آنچه به صورتی مبهم وقتی به دولت فکر می کنیم به ذهنمان می‌آید، نوعی اصل در نظم عمومی است که نباید صرفا آن را در اشکال فیزیکی بدیهی‌اش در نظر بگیریم بلکه باید اشکال نمادین ناخود‌آگاه آن را نیز در نظر داشته باشیم، اشکالی که آشکارا در عمق آن مفهوم مشهودند. یکی از عمومی‌ترین کارکردهای دولت، تولید و قانونی کردن طبقه‌بندی‌های اجتماعی است.
نباید این را امری تصادفی پنداشت که میان دولت و حوزه آمار رابطه وجود دارد. تاریخ شناسان معتقدند که دولت با ظهور سرشماری‌ها و تحقیق بر کالاها در منطق مالیاتگزاری آغاز می‌شود. زیرا دولت برای آنکه مالیات بگیرد، ابتدا باید بداند که مردم چه چیزهایی دارند. تاریخ‌شناسان میان دو مفهوم «سرشماری» (census) و «ممیزی»(censor) رابطه‌ای قائل می‌شوند؛ می دانیم که ممیزی [در معنای عام آن] یعنی ایجاد اصول مشروع در تقسیم‌بندی‌ها، اصولی از تقسیم بندی که چنان بدیهی و دارای چنان مشروعیتی باشند که هیچ کسی درباره آنها بحثی نداشته باشد.برای مثال ممکن است ما به بحث درباره تقسیم جامعه به طبقات اجتماعی بپردازیم، اما کسی درباره وجود پنداره(ایده) تقسیم‌بندی بحثی را مطرح نمی‌کند. برای مثال آنچه در موسسه آمار فرانسه رده‌های شغلی-اجتماعی نامیده می‌شود، یک محصول کاملا گویا از ابداع به دست دولت هستند. و تنها یک ابزار نیست که امکان سنجیدن را فراهم می‌کند، که به حاکمان امکان می‌دهد حکومت‌شونگان را بشناسند. بلکه مقولات مشروعیت یافته نیز هستند که این امکان را فراهم می‌کنند، یک اصل قانونی (نوموس)، یک اصل در تقسیم‌بندی[های اجتماعی] که به صورت جهانشمول در محدوده یک جامعه، مورد پذیرش باشد و هیچ کسی درباره آن، اما و اگری را مطرح نکند: روی شناسنامه ما این یا عبارت آمده ، و روی برگه حقوق ماهیانه مان این یا آن داده دیگر ( رتبه…، رده…) تقسیم بندی‌هایی که دولت آنها را تعیین کرده است. بدیهی است که در اینجا ما با تولید هویت اجتماعی مشروعیت یافته سروکار داریم به عبارت دیگر چه با این مشخصات موافق باشیم و چه نه باید با آنها بسازیم. بخشی از رفتارهای اجتماعی ، برای نمونه شورش، را می توان بر اساس ساختار (مقوله طبقه بندی کننده)ای تعیین کرد که این رفتار علیه اش انجام شده است. این یکی از اصول بزرگ توضیح جامعه‌شناختی مسائل است: کسانی که با نظام تحصیلی مشکل دارند، اغلب به وسیله همین مشکلات تعیین می یابند، و برخی از مشاغل فکری به طور کامل به دلیل رابطه شوربختانه‌ای که با نظام تحصیلی داشته‌اند ، تعیین پیدا می‌کنند، یعنی در تلاش (ناآگاهانه‌ای) که در نفی یک هویت مشروعیت یافته تحمیلی به وسیله دولت داشته‌اند.
دولت همان توهمی است که بنیان‌های قدرتمندی دارد، همان مکان اساسی که وجود دارد، زیرا گمان بر آن است که وجود دارد. این واقعیت توهم‌آمیز اما، توهمی که بر اساس اجماع جمعی به مثابه واقعیت تایید می‌شود، همان جایگاهی است که افراد به دلیل برخی از پدیده‌ها به آن حواله داده می‌شوند – مدارک تحصیلی، عناوین حرفه‌ای یا تقویمی. بدین ترتیب با هر بار حواله داده‌شدن و هر عقبگردی، سرانجام به جایگاهی می‌رسیم که در همه این‌ها بنیادین به شمار می‌آید. این واقعیت اسرارآمیز که به دلیل تاثیراتش و به دلیل باور جمعی به وجودش، که سرچشمه این تاثیرات است، وجود دارد. این چیزی نیست که بتوان آن را لمس کرد یا مثل یک مارکسیست درباره اش ادعا کرد که «دولت چنین و چنان می‌کند» من می‌توانم برایتان هزاران هزار متن بیاورم که در آن واژه «دولت» به مثابه عامل کُنش‌ها و گزاره‌ها دائم تکرار شده است. و این ذهنیتی است کاملا خطرناک که مانع می‌شود بتوانیم درباره دولت بیاندیشیم. در نهایت می‌خواستم بگویم: مواظب باشید همه جملاتی که در آن واژه «دولت» را می‌بینید، جملاتی تئولوژیک هستند که البته این به معنای آن نیست که این جملات نادرست باشند، زیرا خود ِ دولت هم یک تمامیت تئولوژیک است یعنی تمامیتی که بر پایه و اساس یک باور استوار است.

ادامه دارد…
>>>>>>>>>>>>>>>>>>