بوطیقای شهر- بخش ۳۲

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

[به نظر می‌رسد] چون در شهر همه اشیا و همه ساختمان‌ها دارای سرنوشتی معلوم هستند و به دست انسان‌ها ساخته شده‌اند، کافی است تنها بدانیم که هدف از بنا کردن آن‌ها چه بوده است. شناخت یک بنای عمومی تنها در شناخت مصرفی که برایش پیش‎بینی شده خلاصه می‌شود: شباهتی میان وضع این بنا و حضور [اتفاقی] یک تخته سنگ در میانۀ یک دشت نیست.وانگهی انسان‌ها همه جا تلاش کرده‌اند این کاربردها را بر اشیا حک و درج کنند. شهر، آکنده از آفیش‌ها و نشانه‌هایی است که ما بی‌وقفه آن‌ها را می‌خوانیم، «خواربارفروشی، داروخانه، معاملات ملکی…»، ما فهرست غذای رستوران‌ها و قیمت ها را می خوانیم،می‌خوانیم که باید از چمن‌ها محافظت کرد و بر آن‌ها قدم نگذاشت، میخوانیم که این یا آن خیابان یک طرفه هستند (چرا که علایم راهنمایی و رانندگی که از قوانینی سخت و الگووار پدید آمده‌اند، دائماً در شهر بیشتر می‌شوند). در این جاست که وقتی به یک دیوار ساده، خاکستری و ترک برداشته برمی‌خوریم، چنین به وجد می‎آییم، زیرا اندکی ماده قابل اتکا در این جهان آکنده از نوشتار به ما عرضه می‌کند. و یا مثالی دیگر: این آفیش‌های قدیمی که روی یکدیگر چسبانده شده‌اند و حال به زردی در آمده و پاره پاره شده‌اند… آفیش‌هایی که دیگر هرگز با جدیت مرا به شرکت در این و آن جشنی که بیست و سه سال پیش برگزار شده فرا نمی‌خوانند.

اما این حرّافی‌ کارکردی ممکن است اطلاعات ارزشمندی را به کسانی که می‌خواهند درباره زندگی اقتصادی و اجتماعی آن شهر مطالعه کنند، بدهد؛ اما چندان ثمره‌ای برای درک شهری که ما می‌خواهیم شاهدی بر شناختنش باشیم ندارند: نه صرفاً به این علت که این اطلاعات مربوط به کاربرد و حیات بیش از اندازه آشکار شهر است، بلکه همین‎طور به این علت که این اطلاعات خود باید باردیگر رمزگشایی شده و در قالبی دیگرآن‌ها را گرد آورده و بررسی کرد.

این در حالی است که ما معتقد به یک رمزگشایی بلافصل هستیم که با یک تجربه شخصی انطباق داشته باشد و در یک تداوم زمانی انجام بگیرد که خود ما آن را تجربه کنیم… البته ما این تقابل را تا حداکثر ممکن به پیش می‌رانیم، زیرا در گذشته شاهد همه آن پژوهشگران پرسه‌زن بوده‌ایم که با قدم زدن در شهر، در یک پایتخت، آن را می‌آموخته‌اند: گاه روش‌مند و گاه بنابر آن‌که با چه کسانی و چه چیزهایی مواجه شوند، چرا که کسی نمی‌داند که از صبح که به راه می‌افتد با چه آدم‌هایی یا با چه فضاهایی سروکار خواهد داشت. این افراد در نتیجه بیشتر پرسه زن به حساب می‌آمدند تا پژوهشگر. زیرا نگاه و چشم‌انداز آن‌ها (سرگرم، بدبین، پرشور یا طنزآمیز) همیشه در آن‌ها حضور دارد. ما در این‌جا همیشه شاهد ملاقات یک شخصیت و یک شهر بوده‌ایم. کسانی همچون مرسیه (Mercier ) ، دانیل هالوی (Daniel Halevy ) ، لویی شوالیه (Louis Chevallier ) برغم دغدغه‌ای که برای گردآوردن اطلاعات علمی داشته‌اند، بسیار به کسانی چون رستیف دو لابروتون (Restif de La Bretonne) یا بالزاک نزدیک هستند.
ما می‌توانیم همچنین به گونه‌ای دیگر از خوانش‌پذیری شهر نیز بیاندیشیم. اینکه شهر بنابر تعریف، سرنوشتی جز آن که خوانش‌پذیر باشد ندارد: شهر که برای انسان‌ها و تا حد زیادی به وسیله انسان‌ها ساخته شده است، نمی‌تواند هدفی جز درک‎پذیری برای آن‌ها داشته باشد، و هرگز نمی‌تواند ما را به صورتی بنیادین شگفت‌زده کند، زیرا به ما اختصاص دارد.در صفحات آینده ما این گزاره‌ را با انعطاف بیشتری در نظر خواهیم گرفت، اما همین‌جا باید بگوییم که در آن‌ها نوعی امر بدیهی ارزشمند وجود دارد. شهر با خودش همزیستی دارد، شهر با خود«به گفتگو می‌نشیند» تا جایی که می‌تواند درون خویش محله‌ها، ساختمان‌ها، بناهایی با سبک‌های بسیار متفاوت داشته باشد، بی‌آنکه ما لحظه‌ای به خود تردید راه دهیم که با شهر یگانه‌ای روبرو هستیم. و این امر چیزی نیست که ما پس از مشاهده همجواری فضایی [اجزای شهر] (زیرا این تکه‌های پراکنده از پهنه شهری تداوم داشته و به یک مجموعه تعلق دارند) به آن برسیم،بلکه امری بدیهی است که شهر از وحدت خاص خویش آن را برمی‌انگیزد…. مکان‌های شهری را می‌توان به همان روشنی دید که عناصر مادی را. دراین جا من به آنچه مرلوپونتی در کتاب «پدیدارشناسی دریافت» (phénoménologie de la perception ) خود می‌گفت می‎اندیشم: این عسلی که ما با چشم غیرمسلح می‌بینیم و چسبناک است، این تکه چدن که می‌بینیم سنگین است، این گلدان کریستال که زنگ صدایش در دریافت دیداری‌اش جای گرفته. همه این‌ها را می‌توان برای این محله که از سرورویش فقر می‌بارد، یا آن محله که ثروت خود را می‎نمایاند نیز گفت، درباره این کوچه «بدنام یا پرتکلف»، درباره این یا آن مکان شهری که یک آبجوخوری است و نه یک بیسترو. اصولاً اگر چنین نبود، چگونه می‌توانستیم جوهر چیزها را بشناسیم؟ اگر امر پیشینی (a priori ) درون مکان‌ها جای نداشت چگونه می‌توانستیم در این فکر باشیم که آن‌هارا به مثابۀ امور بدیهی به نمایش گذاریم؟ از این رو، ملاحظه ما حقیقت خود را حفظ می‌کند و به همین علت نیز دو رویکرد ذهنی و عینی ما در یک سطح قرار نمی‌گیرد. اشاره به مسیرهای بزرگ شهری مستلزم زندگی بیشتری با شهر است،این کار آن شهر را وامی‎دارد تا آنچه را که به همه نشان نمی‌دهد آشکار سازد. و برعکس، عریان ساختن جوهره‌های شهری بیشتر به یک خوانش می‌ماند. مکان‌ها خود را از لذت افتخار آفرین به نمایش درآمدن محروم نمی‌کنند و همان گونه که دیدیم مکان‌ها دوست دارند در برخی از کانون‌ها، معنای بیان‎‌گر خود را دوچندان کنند. از همین رو، کار ما گاه به یک بوطیقای شهر شبیه می‌شود و گاه به یک پدیدارشناسی فضای شهر.