گزارشی از سخنرانی ناصر فکوهی درباره هویت ملی و خطر جریان های شوونیستی قومی و ملی
دنیای اقتصاد: دکتر ناصر فکوهی انسان شناس چندی پیش در محل کتابخانه ملی درباره«سازوکارهای شکل گیری هویت ملی و خطر جریان های شوونیستی قومی و ملی»سخنرانی کرد. وی در سخنان خود ایران را دارای دو مدل دولت یکی در مفهوم تاریخی و سنتی و دیگری در مفهوم مدرن دانست و طی آن کوشید تا مرزها و تفاوت های این دو مدل دولت را آشکار سازد. آنچه در ادامه خواهید خواند بخش هایی از متن پیاده شده سخنرانی این استاد دانشگاه تهران است.
بسیاری از مفاهیمی که امروزه ما از آن صحبت می کنیم در دوران مدرن معانی متفاوتی با آنچه در دوران گذشته داشته اند پیدا کرده اند. بی شک واژه هایی نظیر مردم و دولت از این دسته اند. دولت در معنای وبری آن یعنی «سازمانی که مدیریت یک پهنه اجتماعی را در دست دارد و حق اعمال مشروع خشونت را دارد.» در چنین معنایی از مفهوم دولت، ما دولت های بسیاری را قبل از پدید آمدن مفهوم nation-state در سطح جهان داشتیم. از جمله در ایران ما یکی از قدیمی ترین یا قدیمی ترین دولت های جهان را داشته ایم، البته نه به شکل مطلق و به این معنا که پیش از هخامنشیان دولتی نبوده است بلکه در این مفهوم که دولت هایی که پیش از آن بوده اند از بین رفتند و این تنها دولتی است که در یک تداوم زبانی، تمدنی و… تا امروز باقی مانده است. به نوعی state یا دولت کنونی تداومی از آن دولت باستانی است.
در این مفهوم دولت در ایران قدیمی ترین نهاد است و حتی می توان مدعی شد قدیمی ترین دولت جهان در ایران بوده، اما زمانی که ما از مفهوم دولت در یک گفتمان مدرن استفاده می کنیم، منظور دولت باستانی نیست. در دولت باستانی، نه خود دولت به معنایی است که ما امروز به کار می بریم، نه مفاهیمی مثل ملت یا چیزی که جای ملت باشد مثل رعایا، اتباع و… به آن مفهومی بوده که ما امروز داریم. نه سیستم هایی که به دولت مشروعیت می دهد و شکل تغییر و تحول دولت، مسوولیتی که دولت در خود می بیند یا مردم از آن انتظار دارد، ربطی به دولت مدرن ندارد. در اکثر سیستم های دولتی پیش از انقلاب صنعتی، حکومت کردن حقی است که یا با زور به دست می آید و زور خودش عامل مشروعیت بخشی به دولت است و نیاز به چیز دیگری برای حکومت بودن ندارد، یعنی حاکم به صرف اینکه توانسته حکومتی را سرنگون کند و مستقر شود، دارای مشروعیت است.
بنابراین این مشروعیت یا از راه زور می آید یا حاصل نوعی اشرافیت که عمدتا اشرافیت خونی، نژادی و برتری فرهنگی بود که قوم یا گروهی احساس و اعلام می کرد نسبت به دیگران دارد یا از یک کاریزمای مذهبی، دینی و استعلایی برخوردار بود. یعنی قدرت خود را به خدا متصل می کرد. در ایران باستان مانند اکثر تمدن های هند و اروپایی سیستم کاستی و دارای سه کاست اصلی بود. کاست جنگجویان، کاست روحانیون و کاست کشاورزان و شاه همواره از کاست جنگجویان بیرون می آمد و پس از آن نماینده سه کاست می شد و معمولامی کوشید که مشروعیت خود را از این سیستم کاستی بگیرد. چه در ایران و چه در پهنه هند و اروپایی همواره گروه دیگری که در کنار جنگجویان بودند، روحانیت بود. در حقیقت قدرت چیزی بود که بین کاست اشراف و روحانیت تقسیم می شد. نزدیک ترین مفهومی که به مفهوم کشور امروزی داریم، مفهوم قلمرو پادشاهی است. یعنی حوزه سرزمینی که زیر قدرت یک خاندان، پادشاه و شخص قرار می گرفت و مردمش خود را تابع و خدمتگزار او می دانستند.
رابطه تقریبا به شکل کامل، رابطه بالابه پایین است که قدرت براساس حق قدرت تعریف می شود و نه براساس مسوولیت قدرت. بنابراین به هیچ عنوان نمی توان این را با دولت مدرن مقایسه کرد، چون دولت مدرن اساسش بر این است که دولت براساس حق و مسوولیت تعریف می شود. یعنی دولتی که نتواند از حق مردمش دفاع کند، مشروعیت خود را به عنوان دولت از دست می دهد. در حالی که در دولت های باستانی اصلاچنین چیزی وجود ندارد، چیزهایی که امروزه از زبان برخی از ملی گراها در مورد ایران باستان یا هر سیستم باستانی دیگر می شنویم، نمی تواند مبنای تاریخی داشته باشد. در دوران باستان مساله ای به نام حقوق بشر نداشتیم چون اساسا چیزی به نام بشر نداشتیم. چیزی که وجود داشت، آدم هایی بود که به کاست های مختلفی تعلق داشتند و این افراد از زمان تولد می دانستند که من متعلق به کاست کشاورز هستم، با کسی غیر از کشاورز نمی توانم ازدواج کنم و به عنوان یک کشاورز هم خواهم مرد و وظیفه من هم اطاعت از کاست های بالادست است. در دو کاست دیگر هم همین ضوابط حاکم بود، بنابراین واحدی به نام بشر که بخواهیم حقی برای آن قائل شویم وجود نداشت و در نتیجه مفهوم حقوق به این معنایی که امروز وجود دارد اصلاوجود نداشت.
توجه به این موارد از این جهت حائز اهمیت است که بعدها متوجه می شویم که بد فهمیدن گذشته چگونه امروز ما را با مشکل مواجه می کند. بسیاری از مفاهیمی که در ۲۰۰ سال گذشته دولت مدرن برای ما به صورت مفاهیم بدیهی جا انداخته است، در دوران باستان اصلاوجود نداشته است. مثلاما مفاهیمی چون بی رحمی و محکوم کردن کشتار مردم را نمی توانیم در تاریخ به کار ببریم، چراکه در آن دوران اینکه پادشاهی شهری را تصرف کند و مردم آن شهر را بکشد امری کاملاعادی بود و به چنین دلیلی به یک پادشاه ظالم نمی گفتند. تمام این مفاهیم جدید به دوران پس از دموکراسی باز می گردد و تحولات ناشی از آن که موجب شد ما به عنوان شهروندان حقوقی پیدا کنیم و این حقوق را حفظ کنیم، افزایش دهیم، از آنان دفاع کنیم و طبعا تمایل پیدا کردیم که برای آنها ریشه های تاریخی پیدا کنیم. اینها ریشه تاریخی ندارند. در دوره باستان ما سیستمی داریم که عمدتا براساس روابط دینی و رابطه دین و حوزه سیاسی تعریف می شود. لااقل در آن دو سیستم باستانی بزرگ یعنی هخامنشیان و ساسانیان، در دوره پارتی شناخت خیلی کمتر هست ولی بعید است که در آن دوران هم از این ساختار فاصله گرفته باشیم، چراکه این ساختار خاص ایران نیست و در همه جا از شمال هند تا اروپا حاکم بود.
پس زمانی که ما از دولت ملی و هویت ملی سخن می گوییم از یک مفهوم جدید سخن می گوییم. مفهوم ملت (nation)، دولت (state) و ناسیونالیسم از مفاهیمی هستند که ما به شکل دقیق می دانیم کجا و کی به وجود آمدند و گسترش یافتند و دلیل این امر آن است که کاربرد این مفاهیم به نقطه دوری باز نمی گردد و به انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ می رسد، چند سال قبل از این هم در ۱۷۸۱ شورشی در آمریکا رخ می دهد که برخی به آن انقلاب آمریکا می گویند و در آنجا هم سندی تحت عنوان قانون اساسی نوشته می شود و از اینجا حقوق بشر معنا می یابد. هر دو این انقلاب ها البته پایه هایی نظری دارد که از حدود صد سال قبل از آن در حال آماده سازی بود و وقوع آن به شخصیت هایی مربوط بود که اغلب آنها در حول و حوش پروژه دایره المعارف شکل گرفتند. در واقع اصحاب دایره المعارف بودند که نظریه انقلاب بورژوازی یا دموکراتیک را تدوین کردند. نظریه ای که طی آن مشروعیت نه از بالابلکه از پایین به دولت داده می شد.
افرادی نظیر روسو، دیدرو، دالمبر، مونتسکیو، ولتر و… که در آن دوران در فرانسه به آنان فیلسوف می گفتند. این واژه در فرانسه قرن ۱۸ و ۱۹ تقریبا معادل واژه امروزی روشنفکر برای ما است. این نظریه طی صد سال در حال نضج بود اما نه در میان مردم بلکه در بین نخبگان. برای مردم چیزی به نام هویت ملی وجود نداشت. مردم تعلقشان معمولادر تمام پهنه هند و اروپایی یا به زمینی که روی آن کار می کردند بود، یا به یک نظام خویشاوندی مانند قومیت، قبیله و طایفه یا به یک دین و مذهب بود البته اگر تعلق به قدرت سیاسی هم وجود داشت، این امر هم در ابعاد محلی صورت می گرفت یعنی به حاکمی که از طریق قدرت مرکزی منصوب می شد وفادار بودند ولی چیزی به نام ملت در ذهن این افراد نبوده است.
شاید بپرسید پس زمانی که ما در یک سند یا کتاب تاریخی مانند شاهنامه شاهد تکرار نام ایران هستیم، منظور چیست؟ مفهوم ایران در یک مفهوم نیمه اسطوره ای نیمه واقعی است و یک مفهوم سرزمینی، آن گونه که امروز ما برداشت داریم، پادشاهی است یعنی ایران جایی است که سلطه پادشاه بر آن حاکم است و ایرانیان کسانی بودند که زیر این سلطه بودند. بنابراین ایرانیان افرادی با زبان مختلف، قومیت های مختلف و نژاد مختلف بودند. اینها چون زیر یک سلطه هستند، به آنها ایرانی گفته می شد. ممکن است شما بگویید پس به دولت ملی شبیه است، شباهتی در اینجا وجود ندارد، چون اینجا صرفا سلطه است که مفهوم هویت را تعریف می کند، بنابراین این اصلامدرن نیست، این کاملاباستانی است. چون در یونان و جاهای دیگر هم همین گونه بود. اینکه می گویم در ایران پادشاهی یا شاهنشاهی کلمه درست هست چون یونانیان، سیستم پادشاهی یا شاهی داشتند ولی سیستم شاهنشاهی نداشتند.
این سیستم خاص ایران بود و اسکندر مقدونی قصد داشت آن را به یک سنتز ایرانی یونانی تبدیل کند ولی نتوانست و در جوانی مرد. بنابراین ما زمانی که به بحث دولت ملی می رسیم، صد سال فیلسوفان و نظریه پردازان کار می کنند که ثابت کنند که دولت چیزی است که باید مشروعیت خود را از پایین بگیرد، یکبار برای همیشه انتخاب نمی شود، در دوره های مختلف خدماتش به آزمون گذاشته می شود، مفهوم رای گیری، انتخاب شدن و انتخاب کردن به وجود می آید، زیرسوال رفتن قدرت سیاسی به وجود می آید، تفکیک دولت و حکومت پدید می آید و خود دولت براساس تز بزرگ و مهم مونتسکیو به قوای مختلف تقسیم می شود و قوه مجریه، قضائیه و مقننه جدا می شوند، دولت مسوول می شود و دولت های ملی شروع به استقرار می کنند. این استقرار برای کشورهای مرکزی یعنی کشورهای توسعه یافته بین قرن ۱۸ تا ۲۰ اتفاق می افتد. در مرحله بعدی این اتفاق در جاهای دیگر هم می افتد، البته از لحاظ زمانی تقریبا یک تاخّر صد ساله وجود دارد، به این کشورها دولت های ملی جهان سومی می گویند. در اکثر این کشورها دولت ملی از اواخر قرن ۱۹ تا حدود پایان جنگ جهانی دوم به وجود می آید. منشا پدید آمدن این دولت ها با منشا اولیه کاملامتفاوت است.
پشت ایدئولوژی دولت ملی در گروه اول یک منشا فکری و نظری بود اما در جهان سوم عمدتا براساس چند فرآیند شکل می گیرد؛ نخست استعمار، بیشتر دولت هایی که بین دو جنگ تا سال های ۱۹۶۰ پدید آمدند، دولت هایی هستند که خود دولت های استعماری به وجود می آوردند چون دیگر نمی توانند دنیا را اشغال نظامی کنند. به همین جهت پیش از خروج، دولت هایی را ایجاد می کنند که زیر نفوذشان باشد ولی ناچار به اشغال نظامی نباشند. فرآیند دیگری که به ظاهر کاملامعکوس با فرآیند اول است، فرآیند ایجاد دولت های ملی از طریق جنبش های آزادی بخش است. چیزی که در شمال آفریقا و آفریقای سیاه بود. نتیجه این جنبش ها پدید آمدن یک دولت است اما بسیاری از اینها به سرعت به دولت های دیکتاتوری تبدیل می شوند. این امر در گروه اول هم وجود داشت و به سرعت کشورها دارای دولت های فاسد، وابسته و دیکتاتوری شدند.
از نظر وابستگی به همان کشورهای استعماری قبلی وابسته هستند، به لحاظ فساد دولت را ابزاری برای غارت مردم می دانند و از لحاظ شیوه حکومت هم شیوه کاملازورگویانه و آمرانه دارند. در ایران هم غیر این نبود، درست است که ایران مستعمره نمی شود، اما موقعیت این کشور عملابا یک مستعمره تفاوتی نداشت، چون حاکمان ایران بدون اجازه روسیه یا انگلیس قادر به انجام هیچ کاری نبودند و زیر سلطه آنان بودند. دولت ملی که آغاز به شکل گیری می کند برخلاف تئوری که خیلی وقت ها مطرح شده حاصل دست رضاشاه نیست؛ اگرچه او نقش مهمی در این زمینه داشت. در حقیقت نطفه های دولت ملی یا دولت مدرن در ایران در همان چارچوب استعماری بود که یک دولت استبدادی با فرم دولت ملی از آن بیرون می آید و از اواخر دوره قاجار یعنی زمان ناصرالدین شاه شروع می شود، با مشروطه ادامه می یابد و با پهلوی اول به مرحله ای می رسد که دولت شکل می گیرد.
این دوره تقریبا ۴۰ سال به طول می انجامد و بین سال های ۱۸۹۰ تا ۱۹۳۰ یا نهایت ۱۹۴۰ که شهریور ۱۳۲۰ هست و متفقین وارد ایران شدند و رضا شاه سقوط کرد. در این زمان دیگر ایران دولت مدرن را داشت. در این فاصله ما شاهد شکل گیری دولت به شکل فیزیکی هستیم، اما اولااین فرآیند به شدت یک فرآیند آمرانه و زورگویانه و به شدت فاسد است. چه کسی می تواند سال های آخر قاجار و پهلوی اول را بررسی کند و ادعا کند که فساد وجود نداشته است. اینکه فرض کنید رضا شاه راه آهن سراسری و دانشگاه ساخته هیچ ربطی به نبود فساد ندارد، چراکه فساد به شکل گسترده و غیرقابل نفی وجود داشت. بنابراین دولتی آمرانه و در فساد مطلق در حال ساخت نهادهای دولت مدرن است. این البته مختص رضا شاه نیست و قبل از وی نیز وجود داشت اما همزمان باید به نقش خود رضا شاه هم توجه کرد، چقدر فردی که تنها یک بار از ایران خارج شده و تا ترکیه سفر کرده و سطح دانش وی از جهان در حدود همین سفر است را می توان در این فرآیند موثر دانست؟ باید به این نکته توجه داشت که تئوری های دولت مدرن در ایران از رضاشاه نمی آید بلکه از افرادی مانند فروغی و دیگران می آید.
این افراد فرهیخته و دلسوز بودند و دوست داشتند که ایران پیشرفت کند اما تنها مدلی که برای ساختن دولت وجود داشت، مدل انقلاب فرانسه بود. اینکه امروز فروغی و دیگران را محکوم کنیم که چرا از غرب تقلید کردند تا در ایران دولت مدرن بسازند، به نظرم یک روش غیرعلمی و ندیدن تاریخ در چارچوب های خودش است. ما در آن زمان در ابتدای قرن هستیم و مدل درست کردن دولت ملی جز با الگوی فرانسوی در هیچ کجای دنیا وجود ندارد و هرکجا که می خواهند، یک دولت ملی درست کنند، مدل فرانسه را می گیرند. برای نوشتن قانون اساسی، قانون اساسی فرانسه ترجمه می شد، روابط قوا را از فرانسه می گیرند و… بنابراین یکی از کارهایی که اینها متوجه انجام آن در انقلاب فرانسه شدند، فرآیند یک دست سازی است و این یکی از نقدهای بزرگی است که به انقلاب فرانسه شد؛ البته نکته مهم آنجا است که توجه داشته باشیم این نقد از سال های ۱۹۶۰ به بعد شکل گرفت و اکنون کتاب هایی که در رابطه با انقلاب فرانسه نوشته می شود به صورت جزئی در این امر بحث می کنند. انتقاد این افراد امروزه آن است که انقلاب فرانسه با خشونت بسیار بالایی دولت را ساخت. این خشونت چگونه اعمال شد؟
از این طریق که هرکس زبان فرانسه را به عنوان زبان خود، قومیت فرانک را به عنوان قومیت خود و تمرکز پاریس را به عنوان پایتخت نمی پذیرفت، به معنی فیزیکی کلمه نابود می شد. قتل عام هایی که در ۲۰ تا ۳۰ سال اول انقلاب به ویژه در شرق فرانسه شد، بسیار گسترده است. چون مردم مقاومت می کردند و حاضر به پذیرش نبودند و برای آنان قابل پذیرش نبود که چرا ما که در شرق فرانسه هستیم باید برای کسانی که در غرب آن هستند بجنگیم؟ مفهوم nation و ملی گرایی، هویت ملی، تاریخ ملی و… را دولت ها به وجود می آوردند ولی بعد در یک فرآیند طولانی تقریبا صد ساله این امر را به ملت ها منتقل کردند. اگر با محک هنر و ادبیات ببینیم، مفهوم و کارکرد اصلی آن چیزی که امروزه رمانتیسم نامیده می شود، همین بود، اینکه یک گذشته تاریخی، حس تعلق و باور به آینده ملی پدید آورد. این یک برساخت است، یعنی چیزی که ما می سازیم نه چیزی که حقیقتا وجود دارد.
اندرسون در کتاب مشهور خود «جماعت های خیالی» توضیح می دهد که چگونه در قرن نوزدهم تاریخ ملی، سرنوشت ملی و هویت ملی از طریق سیستم های قدرت ابداع می شود. به نوعی کار او را همان قدر می توان با اهمیت دانست که کار ادوارد سعید را در مورد شرق شناسی و پدید آمدن مفهوم شرق مهم می دانند. بنابراین در ایران فرآیند دولت مدرن گروهی از مختصات را دارد. این فرآیند به وسیله کسانی شکل می گیرد که خودشان اساسا نه باوری به دموکراسی دارند، نه شهری هستند، نظامی، زورگو و فاسد هستند و البته در خدمت خودشان تعداد زیادی روشنفکر دارند و این روشنفکران بنابر دلسوزی معتقدند باید به این حاکمان کمک کنند که دولت ملی را بسازند. شکل گیری دولت ملی در ایران از ابتدا مشکل دارد. دو پروژه بزرگ هست که دولت ها آن را انجام می دهند؛ یکی دولت سازی و دیگری ملت سازی است اما چنین دولتی که در ایران پدید آمد، در به ثمر رساندن هر دوی این پروژه ها ناکام ماند.
روزنامه دنیای اقتصاد، شماره ۳۹۷۰ به تاریخ ۱۰/۱۱/۹۵، صفحه ۳۰ (تاریخ و اقتصاد)