فاجعه گرایی، برگردانی نه چندان رضایت بخش برای واژه catastrophism است که از یونانی باستان به معنای «زیر و رو شدن» و «نابودی» می آید و همچنین به واژه ای در تراژدی یونانی نزدیک است که همان «تطهیر» (یا کاتارسیس) (catharsis) است. «تطهیر» به معنای پاک شدن از گناه از طریق مجازاتی سخت یا بیرون آمدن از مصیبت و فاجعه ای است که امکان گریز از آن وجود نداشته و همان مجازات است. این مفهوم، به گونه ای نیز با اسطوره ققنوس (phoenix) پیوند خورده است: پرنده ای که هر هزار سال در آتشی خود ساخته، می سوزد و سپس از خاکستر خویش دوباره زنده شده و پر می کشد. از این رو هم نماد حیات جاودانگی است و هم نماد زیر ورویی در زندگی که در چارچوبی فاجعه بار همراه است. ریشه معنایی واژه فاجعه گرایی، در روایت ها و متون دینی مسیحی و در پیدایش جهان است. خوانش متون مقدس در حوزه علمی، در قرون هجده و نوزده به تنشی میان دو گروه، در زمینه جغرافیا، دامن زد: از یک سو «فاجعه گرایان»(casthrophists) که پدید آمدن زمین را بر اثر یک واقعه پرهیاهو و زیرو رو شدن ناگهانی پدیده های طبیعی و به سرعت باور داشتند و برای این امر به روایت مقدس آفرینش تاکید می کردند و از سوی دیگر پیوستارگرایان(uniformitarianism) یا روندگرایان (gradualism) که بر این باور بودند که پدید آمدن زمین، بر اثر حوادثی تدریجی و رفته رفته در یک پیوستار طبیعی انجام شده است و یک روند تغییر را دنبال کرده است که تا امروز ادامه دارد. در نتیجه این واژه در اصل به ریشه های دینی و جغرافیایی مربوط است. اما تداوم یافتن معنای آن در حیات سیاسی و اجتماعی و روزمره به دو گونه از اندیشه دامن زده است که در اینجا مورد اشاره ما هستند. دو گونه اندیشه ای که اخیرا (۲۰۱۲) موضوع کتابی با عنوان: «فاجعه گرایی: سیاست های آخرالزمانی ِ نابودی و نوزایی» ویراسته « ساشا لیلی و دیگران» بوده است و در آن نفوذ اندیشه «فاجعه گرایی» بر نگاه چپ مدرن به وقایع اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی و غیره مورد انتقاد قرار گرفته است.
این نگاه صرفا ما را به بحثی نظری که در چارچوب رویکردهای راست و چپ سیاسی جهان قرار داشته باشند، نمی رساند، بلکه می تواند گویای رابطه ای با آسیب شناسی رفتارهای روزمره نیز باشد. آنچه ما اغلب در زبان خود افراط و تفریط می نامیم، نشانی از این گونه اندیشه و نگاه به مسائل و مشکلات را در خود دارد. برای بسیاری از افراد در هر جامعه ای، رویدادهای سخت و نامطبوع، حوادثی که شاهد آن هستند، از اتفاق ها و مشکلات فردی گرفته تا بزرگترین وقایع بین المللی، از یک مشکل در سلامتی شخصی شان تا روندهای هراسناک سیاسی و اقتصادی و زیست محیطی و خشونت که امروز در جهان با آنها سروکار دارد را شاهدی بر گونه ای گریز ناپذیر از «فرا رسیدن مصیبتی ناخواسته» می دانند: اینکه همه چیز رو به بدتر و بدتر شدن می رود و چاره ای نیست جز آنکه شاهد ناتوان و منفعل این وضعیت باشیم. اما این روند را که در یکی دیگر از آسیب ها با عنوان «شکست باوری» (defeatism) به آن اشاره کردیم، عموما افراد و گروه ها را به موقعیت انفعال می کشد که با گونه ای ناامیدی حاد و خطرناک نیز همراه است و البته می تواند انرژی منفی ذخیره شده در خود را به یک انرژی مثبت ویرانگر و شورشی تبدیل کند که غیر قابل مدیریت و مهار کردن باشد. اما آسیب «فاجعه گرایی» روندی متفاوت در خود دارد: در این آسیب، افراد و گروه ها، به وضعیتی خیالپردازی می رسند که در آن، «مصیبت» آغازی بر یک «نجات» است: به عبارت دیگر در این نگاه آسیب زا، همچون «تطهیر» در تراژدی یونانی یا همچون آتشی که به جان ققنوس می افتد، فجایع، بدتر شدن اوضاع، ضرورت هایی نهایتا «مثبت» به شمار می آیند که هر انداز هم دردناک به نظر برسند، برای رهایی و نجات نهایی و رسیدن به موقعیت بهتر که ظاهرا همچون یک «واقعه بزرگ» از راه می رسد، حیاتی و لازم هستند. نتیجه ای که یک کنشگر معمولی از این اندیشه می گیرد آن است که دخالت برای تغییر زندگی در ابعاد کوچک و یا بزرگ نه تنها فایده ای در بر ندارد، بلکه زیان بخش نیز هست چون نجات را به تاخیر می اندازد. اندیشه انقلابی گری به خصوص در رویکرد چپ رادیکال، چنین بوده است و اندیشه محافظه کارانه نیز اغلب چنین است، یکی برای آنکه فاجعه را برانگیزد تا تغییر زودتر اتفاق بیافتد و دیگری برای آنکه از فاجعه جلوگیری کند تا موقعیت موجود حفظ شود. در زندگی روزمره، نیز، گروه های اجتماعی و افراد، بسیار بدان تمایل دارد که یا تغییرات را به مثابه نشانه های از «فروپاشی نهایی» تفسیر کنند و انتظار داشته باشند پس از این فروپاشی، وضعیت بهتری بیابند و یا اینکه از هر تغییری جلوگیری کنند، تا مبادا «فاجعه» ای از راه برسد و وضعشان را بر هم بریزد.
اما در حقیقت، فاجعه گرایی جز اندیشه ای آسیب زا در حیات روزمره به حساب نمی آید: وقایع و رویداد ها، شکل یگانه و یکپارچه و سراسری و منطقی برای همه زمان ها، همه مکان ها و همه افراد و گروه ها ندارند و به همان میزان که این داده ها بی شمارند، امکانات بالقوه درون هر واقعه و هر مجموعه از سکانس های واقعی، می تواند متفاوت بوده و به نتایج متکثر و غیر قابل پیش بینی متفاوتی برسد. این را باید به نوعی پیش بینی ناپذیر بودن آینده، به مثابه شرط لازم برای امکان پذیری آن، دانست: آینده صرفا به مثابه مجموعه ای از امکانات در هم تنیده قابل پیش بینی (و ممکن) است که هر آن در معرض تغییر هستند (باشند) و بنابراین شمشیر نسبیتی مطلق بر سر آنها قرار دارد (داشته باشد). هم از این رو، کنش نسبی در موقعیت های نسبی و در موقعیت های نزدیک زمانی و مکانی و نه بلند پروازی هایی در زمان و مکان ممکن است بتوانند به این وضعیت شکننده و غیرقطعی کمک کنند. هر چند این امر نباید ما را به درون آسیب دیگری بیاندازند و آن مقطعی فکر کردن و نبود چشم انداز برای کنش وعدم توانایی به برخورداری از قدرت فرافکنی است. ظاهرا در اینجا با یک تضاد روبرو هستیم، یعنی از یک سو می گوییم باید مقطعی عمل کرد و از سوی دیگر می گوییم باید دراز مدت فکر کرد. این دو گزاره به نظر متناقض می آیند، اما چنین نیست، این دقیقا همان کاری است که باید انجام داد یعنی عمل کردن در کوتاه مدت و بر اموری نزدیک به خودمان اما در چارچوب و چشم اندازی دراز مدت و برای اموری دور از دسترسمان. وضعیتی همچون جهانی اندیشیدن و محلی عمل کردن که آن نیز ممکن است به نظرمان متناقض بیاید.
Catastrophism: The Apocalyptic Politics of Collapse and Rebirth, Par Sasha Lilley,David McNally,Eddie