آنچه پیش از هر چیز در این گردهم آیی برای من اهمیت دارد، فراتر از مفهوم «امریکا شناسی»، مسئله خود ایران چه به مثابه یک «دولت ملی» و چه به مثابه یک «پهنه فرهنگی» است. گمان می کنم ما و بسیاری از کشورهای دیگر امروز به این دلیل به سوی «غرب شناسی»، اغلب با ابزارهایی نه چندان کامل و مناسب، رفته ایم که اولا چنین دولت هایی در فرایندی استعماری در شکل و محتوا و در قالبی جهانی شده، در صد سال اخیر در این پهنه نیز به وجود آمده اند و ثانیا غرب شناسی از جمله امریکا شناسی ما چیزی است در واکنش به «شرق شناسی» به تعبیر سعید که خود گونه ای از تفسیر نادرست را از شرق نشان می دهد.
از این نقطه نظر تفاوت اساسی ایران با کشوری چون امریکا و اغلب دولت های اروپایی کنونی در آن است که پهنه فرهنگی ایران در دورانی بسیار طولانی و در حافظه ای تاریخی و فرهنگی دراز مدت و چند هزار ساله تعریف می شود که در اروپا به زحمت به هفت یا هشت قرن می رسد(اگر مبنا را رنسانس بگیریم) و در امریکا به زحمت به دو قرن (اگر مبنا را انقلاب امریکا در ۱۸۷۱ و استقلال این کشورا ز استعمار بریتانیا، قرار دهیم). اما باید در نظر داشت که روند تحمیل دولت ملت ها (دولت های ملی) به جهان در همان فرایند استعماری و پسا استعماری انجام گرفت و با فرایند «اروپایی شدن» که بعدها جهانی شدن نام گرفت و تثبیت مفهوم بازار و مبادلات فرهنگی – تجاری مبتنی بر کالایی شدن عمومی حیات اجتماعی طبیعی و سرانجام خود ابزارهای مبادله یعنی پول همراه بود. و این سرمنشا اکثریت قریب به اتفاق مشکلات و بن بست های جهان کنونی است.
از این نقطه نظر امریکا شناسی، به مثابه جایگاهی در جهان که پس از جنگ جهانی و در برابر مدل کینزی اقتصاد، مدل پولی اقتصاد را عرضه کرد و اصل را بر گسترش هر چه بیشتر مبادلات و تبدیل مصرف به موتور اقتصادی جهان و سرانجام تبدیل کردن دلاربه کالای مرجع، انجام گرفت، بسیار اهمیت دارد . از این رو امروز سرنوشت و سقوط امریکا به نوعی سرنوشت و سقوط اقتصادی جهان نیز هست، نه تنها به دلیل مشکلات خود امریکا بلکه به این دلیل ساده که امروز امریکا مقروض ترین کشور جهان است، اما این قرض به واحد پولی خودش(دلار) است و بنابراین سقوط این اقتصاد درون خودش باقی نمی ماند و حفظ این پول بیشتر از آنکه مبنای مالی و اقتصادی داشته باشد، مبنای نظامی پیدا کرده و جهان را بیش از پیش به سوی خشونت برده است.
پهنه فرهنگی ایران از دوران باستان و پیش از اسلام تا امروز توانسته است بر اساس چندین اصل اساسی که یکی از آنها برخورداری از قدرتی مرکزی و دیگری مدیریت تکثر فرهنگی، زبانی، اجتماعی ، دینی بدون حذف «دیگری فرهنگی» بوده است به حیات خود ادامه دهد. از این لحاظ فکر می کنم ما و به طور کلی شرق (مثلا چین یا هند) نیاز به درس گرفتن به ویژه از غرب که در پهنه های فرهنگی خود تکثر فرهنگی زیادی را شاهد نبوده و اغلب آنها را پس از الگوی فرانسه بر اساس مدل حذف و خشونت انقلابی مدیریت کرده است، ندارد. الگوی ژاکوبنی انقلاب فرانسه بعدها بارها و بارها نه فقط در سیستم های چپ بلکه در سیستم های راست تکرار شد و به نسل کشی های متعدد انجامید. از جمله در به نسل کشی یهودیان در قرن بیستم و تبدیل مسئله یهودستیزی در عالم مسیحی و ایجاد یک دولت آپارتایدی در منطقه خاور میانه شد و این روند را به یک مسئله جهان اسلام تبدیل کرد.
ایران در طول تاریخ دستکم مدرن خود هرگز کشوری نبوده است که به کشوری دیگر حتی به سرزمینهایی که بنابر شواهد معتبر تاریخی تا کمتر از صد سال پیش جزئی از ایران بوده اند، یورش برد یا حتی درباره آنها ادعا داشته باشد. بنابراین فشاری که امروز بر ایران وارد می آید به نظر من بیشتر از آنکه به موضوع هسته ای مربوط باشد به این ربط دارد که این کشور نتواند از یک ژئو پلیتیک مستقل برخوردار باشد و روابطی به ویژه با امریکا داشته باشد که پیش از انقلاب داشت. چیزی که هیچ قدرتی نه قدرت های بزرگ غربی (اروپا و روسیه) و نه قدرت های بزرگ شرقی (هندو پاکستان) نمی پذیرند. بزرگ کردن مسئله اتمی نیز کاری بی فایده است زیرا اولا ایران رسما اعلام کرده است که قصد ساختن سلاح اتمی ندارد ، اما حتی اگر این گونه نبود در منطفه ای که در آن چندین دولت (روسیه، هند، پاکستان، اسرائیل) دارای سلاح اتمی هستند، پرونده از میان بردن این سلاح ها که بی شک بهترین سناریوی ممکن است باید به طور هم زمان انجام بگیرد. مسئله امروز ایران با جهان، مسئله آن است که ژئوپلیتیک مستقل ایران مورد پذیرش دولت های بزرگ غربی و شرقی و به ویژه بخش بزرگی از قدرت سیاسی امریکا نیست.
امریکا به گواهی اقتصاددانان و تاریخ شناسان برجسته ای چون والرشتاین؛ استیگلیتز، کروگمن و … از دهه ۱۹۷۰ زوالی تاریخی را آغاز کرده است که اوج آن پس از بحران های اقتصادی ۱۹۹۰ قابل مشاهده بود و فروپاشی شوروی نه تنها آن را تضعیف نکرد بلکه با ایجاد موقعیت های جنگ نامتفارن و با رودررو کردن گروهک هایی که خود آمریکا آنها را ساخته بود ( القاعده، وهابی ها، بنیاد گرایان افراطی «اسلامی» و «یهودی») هر روز شکل حادتری به خود گرفته است و در مقابل نداشتن بدیل اقتصادی در کنار متحدان غربی، امریکا دائما بر بدیل نظامی تکیه زده است بدون آنکه در نظر بگیرد که این امر دارای هزینه هایی غیر قابل کنترل است. در همین چند دهه گذشته تبدیل روسیه به مرکز مافیای سازمان یافته جهان، تبدیل چین به کارخانه شکننده و استبدادی جهان، و در عین حال عدم توانایی به مدیریت غول های جدید صنعتی که در حال سر بر آوردن با نیازهای بالای انرژی (مثل برزیل) امریکا را به موقعیتی بسیار بحرانی کشاننده است. سقوط در واقع اتفاق افتاده است و فقط باید دید چگونه به بهترین شکل باید آن را مدیریت و مهار کرد که بدیل نظامی خارجی تبدیل به بدیلی داخلی ( امنیتی ، پلیسی و …) نشود.
اگر باز به مسئله ایران برگردیم که از مسئله کشورهای پیرامونی جدا نیست اولا باید بگوئیم مسئولیت تاریخی کشورهای مرکزی غیر قابل انکار است. این کشورها مسئول فرایند مخرب استعماری و پسا استعماری، روی کار آوردن دولت های استبدادی به نام دولت ملی در اکثر نفاط جهان و حمایت از آنها، پیاده کردن سیاستهای مخرب اقتصادی از طریق دو نهاد بانک جهانی و صندوق بین الملل پول، کودتا و تخریب امکانات ایجاد دموکراسی در کشورهای پیرامونی (نظیر کودتای بیست و هشت مرداد در ایران ،…) ایجاد سازمان های خطرناک تروریستی (وهابیون و القاعده ..) هستند و این مسئولیت را باید پذیرفته و برای جبران آن اقدام کنند. اما افزون بر این به نظر من، ما دو دسته مشکل داریم مشکلات اول، مشکلات اجتماعی است که از راه سیاسی حل نمیشوند و نیاز به برنامه های دراز مدت و مدیریت پیچیده اجتماعی دارند که در آن ابتدا باید کار به کارشناسان سپرده شود و موقعیت دقیق ایران از لحاظ اجتماعی آسیب های آن به دست آید و سپس اراده سیاسی لازم برای ترمیم این آسیب ها وجود داشته باشد و با کاهش فساد اقتصادی و سیاسی و افزایش رادیکال آزادی های سیاسی، امکان ترمیم و جبران به صورت عملی نیز فراهم آید در غیر این صورت مشکلات ما با تجدید رابطه یا شعار دادن علیه امریکا و غرب حل نمی شود کشورهای همسایه ایران همگی با امریکا سال هاست رابطه دارنند و وضعیت آنها به مثابه خرابه هایی که تا ده ها سال دیگر نیز به کشور تبدیل نخواهد شد گویای آن است که تجدید رابطه سیاسی راه حلی اساسی نیست، البته همانگونه که شعار دادن های ضد غربی و به هم ریختن قواعد بازی بین المللی با کارهای عجیب (نظیر حادثه اشغال سفارت بریتانیا) هم راه حل نیست ( و کمتر ممکن است ما بتوانیم از این حد جلوتر برویم). برای این دست مشکلات ما باید راه حل های اساسی بیابیم و از جمله جامعه را از خطرات مصرف گرایی و سبک های زندگی غیر قابل مدیریت در میان و دراز مدت بر حذر داریم البته با روش هایی غیر آمرانه و غیر خشونت آمیز که برعکس این سبک ها را ترویج می کنند ، کما اینکه تاکنون کرده اند.
دسته دوم مشکلات، مشکلات سیاسی بین المللی است که باید بر اساس قواعد بازی و مذاکره و دوری از کارهای عجیب و غریب و شعارگونه جلو رفت و در کنال عقلانیت اما بدون پذیرش زیر سئوال رفتن حقوق اساسی ایران به خصوص استقلال ژئوپلیتیک ایران. از این لحاط به نظر من، دولت های نهم و دهم بهترین سیاست ها را برای راست روها و نظامی گراهای اسرائیل می دادند تا بهانه حمله به ایران را برای افکار عمومی جهان توجیه کنند. و پرهیز از سخنان تحریک آمیز بدون شک این ابزار را از دولت آپارتایدی اسرائیل خواهد گرفت.
متاسفانه عدم درک از سیاستهای جهانی و موقعیت آنها سبب شده که ما از سالها پیش نتوانیم برنامه ای منسجم برای رشد اقتصادی خود تدوین کنیم و به دام نولیبرالیسیم بیافتیم که از دوران آقای هاشمی آغاز شد و بدون توقف تداوم یافت و در دولت های نهم و دهم به اوج خود رسید. کما اینکه این دولت ها با استفاده از حجم بالای پول نفت، سیاستهای غلطی مبنی بر حذف یارانه غیر مستقیم را بدون برنامه ریزی لازم به اجرا در آوردند که هنوز دولت را فلج کرده است و کسانی که این سیاست ها را تدوین کردند، اقتصاددانان نولیبرال ایران بودند که امروز می بینیم همان ها با تبری جستن از دولت های قبلی در پی برنامه ریزی نولیبرالی برای دولت جدید هستند. و این خطر بزرگی است که ما را تهدید می کند. دولت جدید باید بتواند انتخاب درستی داشته باشد و این انتخاب، برخلاف ادعای نولیبرال ها انتخاب بین سیاست بازار و سیاسته ای سویالیستی نیست.
امروز غلط یا درست همه دولتهای دنیا به روش سرمایهداری اداره میشوند. دو تیپ سرمایهداری وجود دارد، سرمایهداری پولی متاخر، وحشی و پیوند خورده با نظام های مافیایی و شرکت های فراملیتی در یک سو و سرمایهداری اجتماعی که هنوز در اروپا پایگاه هایی دارد که از آن به شدت دفاع می کنند به ویژه در میان افکار عمومی . کشورهایی که به سمت سرمایهداری پولی رفتند اکنون بهای زیادی را پرداخت میکنند. آمریکا همه اقتصاد خود را به بخش خصوصی واگذار کرد که باعث به وجود آمدن مسائل بی شماری از جمله در بهداشت و در امنیت داخلی آن شده است. این در حالی است که اغلب دولت های پیشرفته برخی سیستمهای اجتماعی خود مانند بهداشت و آموزش و حمل و نقل را به بخش خصوصی واگذار نکردند. در ایران نیز به جای اینکه پول سارانه که هر روز در اثر تورم بسیار بالا بی ارزش تر می شود به مردم پرداخت کنیم، باید کیفیت آموزش و بهداشت و سایر نیازهای اساسی را بالا ببریم که حتی از لحاظ قانون اساسی ما جزو حقوق اصلی آنها است. این در حالی است که در سال های اخیر صرفا بخش پولی تقویت شده است. ما زمانی هیچ بانک خصوصی در کشور نداشتیم ولی اکنون از لحاظ تعداد بانکهای خصوصی ما در منطقه رتبه اول را داریم.
اگر ما بخواهیم ملی انتخاب کنیم شاید مدل هندی بهترین انتخاب باشد، هند کشوری است که در حال تنش با آمریکا و اروپاست اما با جهان مذاکره میکند و هیچ وقت از اصولش پایین نمیآید. اگر ما با عقل و استدلال پیش برویم هیچکس نمیتواند ما را زیر سوال ببرد مردم ایران باید نشان بدهند دارای ظرفیتی هستند که بتوانند به صورت مستقل و آزاد باشند. ظرفیتی که در ایران وجود دارد، به گونهای است که میتوان فضا را باز کرد و سطح کیفی زندگی مردم را ارتقا داد و جایگاه ایران در جهان تثبیت شود. اما کسانی که میتوانند این کار را بکنند مطمئنا اقتصاددانهای نولیبرال نیستند که از مسئولان اصلی به وجود آمدن وضعیت موجودند. و الگوی خود را از کشوری می گیرند مثل امریکا که امروز تمام تلاشش آن است که به نحوی بتواند اقتصاد خود را ضابطه مند کرده و از وضعیت بازار بی ضابطه بیرون بیاید و در عین حال بخش های مهمی مثل بهداشت را با دخالت بیشتری از طرف دولت اداره کند. هم از این رو نولیبرال های اقتصادی ما بهتر است به جای دادن راه حل های غلط که کشور را بیش از پیش به سوی بحران می برد، اندکی به تجربه همتایان خود در کشورهای پیشرفته دقت کرده و دستکم آنها را مطالعه کنند تا مردم ما ناچار به تحمل فاجعه های جدید به دلیل اندیشه های افقاده افتاده آنها نباشد.
متن ویرایش شده سخنرانی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در همایش «امریکا شناسی» روز سه شنبه ۲۸ ابان ۱۳۹۲.