از تناقضات عجیب روحیه برخی از ایرانیان حتی نخبه و دانشگاهی، که گاه جهانی را شگفت زده خود می کند، یکی هم آن است که از سویی چنان در میهن پرستی و ملت دوستی مبالغه می کنند که حتی حاضر نیستند کمترین اهمیتی به آخرین نظریه ها و مباحث علمی درباره فرایندهای موسوم به ساختن دولت و ملت به مثابه پدیده های مدرن بدهند؛ اما از سویی دیگر چنان از سر تازه به دوران رسیدگی فکری در ذهنشان، تمدن بریتانیایی- امریکایی را به مثابه نمادهای ابدی و ازلی پیشرفت و ترفی و عدالت و سازمان یافتگی و علم، جا انداخته اند که حتی زمانی که سیاستمداران خود این کشورها به کودتایی مخرب در تاریخ کشور آنها، اعتراف می کنند که با برنامه ای کاملا روشن، اهدافی دقیق و منطقی به اجرا در آمد تا دولت دکتر مصدق را سرنگون و جای آن را به یک دیکتاتوری نظامی بدهد و دستکم ما را صد سال در تاریخ به عقب برد، باز هم حاضر نیستند، بپذیرند و برعکس تمام توان و انرژی خود را به کار می برند تا نشان دهند کودتایی در کار نبوده است و از این گذشته، نهضت ملی هم کاری نکرده است جز آنکه نفت را «دولتی» کند و همین ریشه همه بدبختی های ما ایرانی ها است.
این گونه استدلال ها، البته تنها در جاهایی می تواند انجام شود که پوپولیسم و بهتر است بگوئیم «لومپنیسم سیاسی» حرف اول و آخر را می زند. و این مناسکی است که سال های سال است شاهدش هستیم: یک بار در زمستان و یک بار در تابستان. یک بار در سالروز ملی شدن نفت در ۲۹ اسفند و یک بار در ۲۸ مرداد در سالروز کودتا؛ یک بار برای اینکه گفته شود هر بدبختی که ما می کشیم از «دولتی شدن» نفت است و یک بار برای آنکه بگویند اصلا کودتایی در کار نبوده است. و البته «روشنفکرانی» و «متخصصان» ی هم در کار بوده اند که با استفاده از محیط مناسب و دنباله روی از جهت حرکت باد های سیاسی، تا جایی پیش روند که مرحوم مصدق را نوکر آمریکا و انگلیس اعلام کنند و حتی «ضد دموکرات» و اخیرا: « ناسیونال سوسیالیست». ظاهرا در این کشور، دیواری کوتاه تر از دکتر مصدق پیدا نمی شود و نه تنها هیچ و نام و نشانی از او در هیچ کجا نباید باشد، بلکه باید در معرض فحاشی دائم گروهی لومپن های «روشنفکر» و «متخصص اقتصادی و سیاسی» و در نهایت تمام دشمنان آزادی و استقلال و سربلندی این کشور و قدرت پرستان و کاسه لیسان سیاسی فرصت طلب قرار بگیرد.
امسال هم به رسم هرسال، این دفعه به بهانه انتشار اسنادی جدید از کودتای بیست و هشتم مرداد، قدمی جدید برداشته شده است و باز هم با استفاده از محیط مساعد و اپورتونیسمی وقیحانه، این بار ادعا می شود که در واقع کودتا را مصدق به انجام رسانده است و امریکایی و انگلیسی ها به کمک دولت قانونی زاهدی آمده اند تا نظم را برقرار کنند و از اغتشاش جلوگیری کنند. بی پایه بودن و مسخره بودن چنین استدلال هایی برای کسانی که کمترین اطلاعات را درباره تاریخ معاصر ایران و همچنین سیاست های راهبردی کشورهای بریتانیا و امریکا دارند، به حدی است که به نظر ما نیازی به پاسخ وجود ندارد و هر چند گروهی از متخصصان دائم پاسخ و استدلال های خود را مطرح می کنند، به نظر ما بحث برای اثبات کودتا و مسئولیت دولت های بزرگ غربی در آن به خودی خود فاقد ارزش تاریخی است، مگر وارد جزئیان بیشتر و دقیق تری شود. با وصف این، به نظر ما بهترین پاسخ به چنین ادعاهایی اسنادی است که سال ها پیش رسما به وسیله سازمان های اطلاعاتی دو کشور سازمان دهنده به کودتا، منتشر شدند و به فارسی نیز ترجمه شده (اسناد محرمانه سیا، ترجمه حمید احمدی، نشر نی ۱۳۷۹) و برای کسانی که نیاز به اطلاعات تحلیلی بیشتر دارند نیز مراجعه به دو کتاب ارزشمند یرواند ابراهامیان («ایران در میان دو انقلاب» و «ایران مدرن»، هر دو در همان انتشارات) می تواند پاسخ های بیبشترو عمیق تری را ارائه دهد.
حال پرسش این است، چرا ما هر سال دوبار، در زمستان و تابستان، باید شاهد این مناسک «تسخیر زدایی» و تطهیر دو کشوری باشیم که این کودتا را به راه انداخته بودند؟ کشورهایی که نه تنها خود چندین بار در سال های اخیر انجام کودتا را تایید کرده اند وحتی به صورت مضحکی «عذر» هم خواسته اند (در عین حال که امروز با تحریم های خود مردم ایران را زیر بالاترین فشارها قرار داده اند و تمایل دارند همان بلایی را بر سر ایران بیاورند که پیشتر در عراق بر سر مردمانش آوردند) بلکه اصولا در منطق چند دهه نخستین جنگ سرد چنین کودتاها و سرکار آوردن چنین رژیم هایی کاملا منطقی و جزئی از سیاست عمومی آنها بود و اگر چنین نمی کردند، عجیب می نمود. به نظر ما، پاسخ این پرسش بیشتر از آنکه در مسائلی بین المللی و نیاز به پاک شدن امریکا و انگلستان از این گذشته، نه چندان غیر دموکراتیک، باشد، در تمایل این «لومپنیسم روشنفکری» یا متخصص گونه به مطرح کردن خود به مثابه آلترناتیوی است که در شرایط کنونی می تواند منافع کشور را با منافع قدرت های بزرگ سازش دهد. «نوکر منشی»، «اجنبی دوستی»، «کاسه لیسی» متخصصانه و به ویژه از نوع سیاسی و اقتصادی اش، به باور بسیاری از کسانی که چند سالی را اغلب به خرج بورس های دولتی از محل همین درآمدهای نفتی، در کشورهای غربی گذرانده اند، بدون آنکه چیز چندانی از منطق دکارتی و پراگماتیستی و پوزیتویستی قدرتمندان و منطق و رویکرد انتقادی اصلاح طلبان آنها بیاموزند، هنوز همچون دوران قاجار، به نظر راه حل مناسبی برای دلربایی و رسیدن به قدرت و حداقل به دست آوردن رانت هایی از همان محل نفت است. به نظر منطقی می آید که ما ایرانیان باید اندکی انصاف و دستکم هشیاری داشته باشیم واین درآمد عظیم را که پایه ساختارهای بی پایان زیر بنایی برای کشور ما و مدرن شدن آن بوده است را مدیون مبارزات نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق بدانیم. اسطوره سازی هایی نظیر آنکه: «اگر ما درآمد نفتی نداشتیم، ممکن بود امروز کره جنوبی بشویم»، و یا «اگر درآمد نفتی نداشتیم، دولت ها آنقدر تصدی گری نمی کردند« و «اگر نفت دولتی نبود بخش خصوصی ما رشد زیادی می کرد» و… سخنانی کودکانه است برای کسانی که نه روحیه و توانایی ها و نگاه ایرانیان را به زندگی می شناسند و نه چندان از جهان و فرهنگ های دیگر اطلاعی دارند. پس بهتر است واقع بین باشیم و بی خبری و ندانم کاری خود را در اتلاف ثروت ملی به حساب «بد شانسی» برخورداری از این ثروت بزرگ و به خصوص به حساب ملی شدن آن و خروج این منبع درآمد ارزشمند از دست قدرت های بزرگ نگذاریم و چندان نیز درباره «خصوصی شدن» داد سخن ندهیم، زیرا می دانیم آنجا که خواسته اند – بدون به وجود آمدن شرایط اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی این کار – در این کشور «خصوصی سازی» کنند، چه بلایی بر سر منابع و نیروهای کار آمده است.
در نهایت امروز، همچون گذشته، مهم نیست که دکتر مصدق بهترین هدف برای حملات و توهین های تمام عشاق قدرت و تمام فرومایگانی است که ابلهانه امید به دخالت بیگانه برای حل مشکلات خود بسته اند، آنها که پیرتبعیدی احمد آباد را می شناسند، می دانند که برای او افتخار شخصی و قهرمان شدن برای آدم هایی که هنوز، برخی بعد از شصت سال، نتوانسته اند قدرت تشخیص خوب و بد گذشته و آینده خود را داشته باشند، هیچ اهمیتی نداشت، بلکه مهم آن بود که مردمش از فقر و تنگدستی و وابستگی و نکبت و نادانی نجات یابند.
کاش این طور باشد.