ادگار موردن(Edgar Morin) در مجموعه نظریه پردازانی قرار می گیرد که در محیط های آکادمیک بین المللی به آن «اندیشه فرانسوی» (french thought) لقب داده اند، ترکیبی نه لزوما همگن از فیلسوفان و جامعه شناسان از فوکو و بارت و بوردیو گرفته تا لیوتار و بودریار و دریدا. آنچه شاید میان اکثریت و نه همه این اندیشمندان با تفاوت هایی فاحش مشترک است آنکه گفتمان روشنگری را به صورت کلیشه ای نپذیرفته و به خصوص بر آن تاکید دارند که دستاوردهای این اندیشه در مدرنیته را باید مورد انتقاد قرار داد تا بتوان ریشه ها و فرایندهایی را که موقعیت کنونی جها ن را به وجود آورده است، درک و شاید برای آن چاره اندیشی کرد. نکته دیگر، بحث جهانشمولیت روشنگری و قاطعیتی است که در آن وجود دارد که طبعا از نطر اکثریت این اندیشمندان جای تردید دارد و درک مکانیکی از آنها می تواند فاجعه بار باشد.
از این نقطه نظر و با توجه به آسیب شناسی عمومی تفکر در ایران در صد سال اخیر که آن را می توان بر پایه چند اصل اساسی مطرح کرد قصد ما در این نوشته، پرداختن به طور خاص به اندیشه مورن و کاربرد پذیری آن در زمینه ای خاص یعنی خانواده جهانشول و تداوم آن در محیط ایرانی است که دیر یا زود از راه می رسد. اما اگر از نکته نخست حرکت کنیم، آسیب های فکری مدرنیته مبتنی بر فلسفه روشنگری در ایران را می توان در حال حاضر در پنج حوزه مشاهده کرد که به صورت اختصاری این ها هستند: ۱) این فرضیه که دولت مدرن (ملی) را می توان بر پایه آنچه به نظر میراث دولت و فرهنگ باستانی است پایه گزاری کرد ؛ ۲) اینکه فرض می شود مدل اروپایی حذف و طرد پیرامون فرهنگی به سود مرکز، می تواند محور اصلی این بنیانگزاری باشد؛ ۳) اینکه در این راه، پروژه تاسیس علم نیز می تواند بر اساس مدل اروپایی تفکیک رشته ای و الگوبرداری نظری و روش شناختی علوم انسانی از علوم طبیعی انجام بگیرد؛۴) اینکه شکست و بحران پروژه روشنگری در اروپا و غرب را با ابزارهای خود غرب خواسته باشیم در محیطی کاملا تصنعی که در حباب های شرقی ایجاد کرده ایم تعبیر و تفسیر کنیم و سرانجام ۵) اینکه اصل و اساس رویکرد ما نسبت به خود و دیگری نه واقع بینی و تجربه بلکه خودشیفتگی یا برعکس خود کوچک بینی و گستردن بی پایان اندیشه های اسطوره ای و عقل گریز و شیوه های قهرمان سازی به جای پذیرش عقلانیت و واقعیت جهان و خود بوده است.
اندیشه مورن در آنچه بدان «پیچیدگی» (complexity) نام داده اند و از ریشه plexus به معنی در هم تنیدگی می آید، به خوبی می تواند عدم کارایی و آسیب زا بودن این ساختاررا نشان دهد. در اساس اندیشه مورن، پیچیدگی و عدم قطعیت اصولی هستند که می تواند جهان را فهم پذیر کند و برای این کار نیاز به آن هست که پروژه درک جهان را بر اساس رویکردی زیست شناسانه (بیولوژیک)، انسان شناسانه، روان شناسانه و تاریخی تعریف کنیم. و بسیار سریع بتوانیم پاسخی بدین پرسش بدهیم در فرایند ساخته شدن اسطوره جاودانگی، که به دلیل مرگ باوری انسان از یک سو، و عدم توانایی او در پذیرش مرگ در پروژه عمومی زندگی اش وجود دارد، چگونه خود را به نظام های فکری انسان و نظام های اجتماعی منتقل می کند. کاری که مورن خود در کتاب معروفش «انسان و مرگ» (L’homme et la mort, 1951) انجام داد.
حال اگر به مفهوم خانوده بازگردیم. باز هم می بینیم که در اندیشه مدرن ایرانی به گونه ای که در سطوح مرکزی ؛ شهری و نخبه تعریف شده است، در این زمینه و در زمینه آموزش و تربیت، از مدلی اروپایی که خود تقلیدی از مدل آتنی بوده است، تبعیت شده است که با اندیشه پیچیده می توان بحران آن را توضیح داد. اما پیشتر بگوئیم که خانواده مدرن هسته ای حاصل انقلاب صنعتی بود که دویست سال پیش به وقوع پیوست همانگونه که شهر مدرن حاصل این انقلاب بود؛ انقلاب پیشین نیز یعنی انقلاب کشاورزی یا نوسنگی که ده هزار سال پیش به وقوع پیوست، با خروج انسان از دوره گردآوری و شکار و تبدیل کشاورزی به شیوه اصلی معیشت او، خانواده گسترده را با یک پدر سالار در راس آن و روستا را به مثابه زیستگاه اصلی ایجاد کرد. از این رو بیراه نخواهد بود که بپنداریم انقلاب اطلاعاتی نیز خانوده خود و زیستگاه خود را خواهد داشت. این امر را از همین امروز در تغییرات اساسی خانواده مدرن برای زایش و بازتعریف جدیدی از خانواده می توانیم ببینیم که در مشخصات زیر ظاهر می شود.
خانواده مدرن ، خانواده ای است هسته ای (nuclear) زیرا شهر ایجاب می کرد که تقسیم فضایی میان اعضای خانواده گسترده اتفاق بیافتد؛ این خانواده تک همسر است (monogamy) اشکال چند همسری سنتی و کلاسیک از میان می رود تا در خانواده پسامدرن به شکل دیگری و در روابط پیرازناشویی (paramatrimonial) ظاهر شوند؛ این خانواده تولید کننده (generator) و به همین دلیل ناهمجنس گرا (heterogenous) است، یعنی هدف اصلی فرایند حیاتی از ایجاد خانواده یا بازتولید هنوز در آن اصل است، این خانواده بر اساس هم زیستی فضایی / زمانی زوج در مسکن و فضاهای درونی آن اتفاق می افتد؛ خانواده مدرن مفهومی فیزیکی است یعنی دارای یک واقعیت مادی و منسجم و پیوستاری، خانوادهر مدرن میان دو حوزه خصوصی و عمومی، میان درون «خانه» و «بیرون» از خانه تفکیک ایجاد می کند و بنابراین تنشی دائم میان دولت به مثابه اقتدار بیرونی و خانواده به مثابه اقتدار درونی، یا میان مدرسه و خانه در آن دیده می شود.
اما تمام این مشحصات در خانواده پسا مدرن که در پی انقلاب اطلاعاتی ظاهر می شود به زیر سئوال می رود. شهر یا مفهوم سرزمینیت (terroitoriality) جای خود را به قول دولوز به مفهوم سرزمین زدایی (deterritorialisation) می دهد؛ بنابراین لزوما در خانواده با پیوستگی فیزیکی میان اعضا و حتی یک خانه واحد روبرو نیستیم، خانواده ممکن است دو مکانه یا چند مکانه بشود. افراد آن در عین حال که پیوندهای حقوقی را میان خود قطع نکنند در مکان های مختلفی به طور دائم یا موقت زندگی کنند (نظیر خانواده های کوچ نشین غرب کشور ما) ؛ خانواده لزوما تولید مثل کننده نیست و کارکرد جنسی در آن بر کارکرد تولید مثلی پیشی می گیرد، با تمام پی آمدهای که این امر از لحاظ حقوقی و شکل خانواده در بر دارد. افزون بر این حوزه عمومی و خصوصی دیگر دارای مرزهای مشخصی نیستند، از یک سو، تمایل دولت و حوزه عمومی به دخالت هرچه بیشتر و بیشتر می شود و تمایل دارد فرد را به نوعی از خانواده اش برباید و از زمان تولد تا مرگ او را در اختیار بگیرد، از سوی دیگر خانواده مقاومت می کند و بر آن است که ورود حوزه عمومی به حوزه خصوصی هویت ها را به زیر سئوال برد.
در اینجا اندیشه مورنی پیچیدگی است که می توان بر اساس، نه قطعیت و سخت بودن مرزها تفکیک ها به طبقه بندی های توصیفی و تحلیلی، بلکه بر اساس ، در هم پیچیدگی این تقسیم بندی ها و روش شناسی و نظریه پردازی های لازم برای این کار به ما یاری کند تا بتوانیم به سوی درک خانواده جدید، تحلیل آن و احتمالا آینده نگر ی در این زمینه و سیاست گزاری برویم. فناوری در اینجا، به ویژه فناوری اطلاعاتی و تاثیری که اطلاعاتی شدن جامعه (اینترنت، موبایل) بر تغییر فضای درونی و برونی دارد، باید در چارچوب نظریه های جدید بیولوژیک / ژنتیک و همچنین نظریات کردار شناسی جانوری که از ریشه های بیولوژیک آنچه فرهنگ می پنداشته این حرکت می کنند، و رویکردهای تاریخی، ساختاری و روان شناختی و شناختی و زبان شناختی حرکت کند؛ که همه این موارد ، جز با اندیشیدن به شیوه ای کاملا جدید یعنی نه بر اساس طبقه بندی رشته ای بلکه براساس تداخل و در هم پیچیدگی بین رشته ای امکان پذیر نیست. این درسی است که می توان و باید از نظریه مورنی در موقعیت کنونی خود گرفت و این نکته نهایی را باز تاکید کنیم که خانواده و تغییراتی که در سطح جهانی شاهد آن است دیر یا زود تجربه جامعه ما نیز خواهد بود زیرا بستر «اندیشه سیاره ای» و «تجربه سیاره ای» بستری گریز ناپذیر و از لحاظ ساختاری الزامی است که مارژ مانور هر چه کمتر و کمتری در آن ممکن است.