تصویر: زلزله آدربایجان غربی ۱۳۹۱
فهرست زلزله ها و مصایب «طبیعی» در ایران دائما طولانی تر می شود اما این امر با توجه به موقعیتی شناخته شده از جغرافیا و اقلیم این کشور چندان «غیر طبیعی» نمی آید. آنچه اما غیر طبیعی یا بهتر بگوئیم خارج از درک ما می نماید، عدم توانایی ما در درک عقلانی این حوادث و حوادث دیگری نظیر این موارد که در کشور ما یا در هر کجای دیگر از عالم اتفاق می افتد است. یک عدم توانایی که اغلب به صورت ناخود آگاه خود را در قالب توانایی به درک و تحلیل نشان می دهد و برای اینکه این انتقال را از موقعیت شگقت زدگی و خیران ناشی از «درک ناپذیری» از میان ببرد ، تلاش می کند، دست به تقلیل موضوع بزند. این تقلیل به روش های مختلف صورت می گیرد. برای نمونه همین سخن گفتن از یک «واثعه» جایی که همواره با پدیده ای تقریبا «روزمره» سروکار داریم. واقعه یا حادثه نامیدن پدیده ای چون زلزله در ایران گویی تمایل بدان دارد که آن را چیزی در ردیف حوادث رانندگی و یا خشونت های شهری نشان دهد که تازه آنها را نیز می توان در روندی از داده های فرهنگی، اجتماعی و سیساسی درک کرد. تقلیل گرایی، می تواند شکل های بی نایت دیگری نیز داشته باشد: از خرافه گرایی و وابسته کردن فرایند هایی که حاصل رفتار نادرست انسان ها در طبیعت است به اراده های استعلایی و خدایی گرفته تا دیدن نشانه ها و علائمی که گویای فرار رسیدن عصری جدید یا حادثه بزرگ در آینده هستند، چیزی که در جنبش های موسوم به «هزاره ای » (millenarism) در طول تاریخ انسان به صورت گسترده ای با آنها روبرو بوده ایم.
آنچه مسلم است اینکه انسان ها نمی توانند «فاجعه» ، یعنی یورش و فشار بیرونی یا درونی را بر روی موقعیت متعارف و انبساط و عدم تنشی که در بیولوژی و ذهن خود از طریق ساختارهای زبان شناختی و شناختی ایجاد کرده یا تصور می کنند ایجاد کرده اند را تحمل کنند و برای این کار از تمام قابلیت هایی که همین زبان و نظام های نمادین در اختیارشان می گذارد استفاده می کنند و گاه تا ایجاد نظام های بزرگ اسطوره ای و خیالین برای یافتن راه حل های کوتاه یا دراز مدت پیش می روند. کاری که در موقعیت های مدرن نیز، با روش های دیگری از جمله علم زدگی یا پناه بردن به گفتمان های فناورانه، فیلسوفانه، معنویت گرایی یا بنایاد گرایی های جدید اتفاق می افد.
در یک کلام، در جهان کنونی مردم و به خصوص نخبگان تلاش می کنند موقعیت های «بحرانی» برای انسان را بدل به وضعیت های روزمره و عقلانی و قابل توضیح کرده و یا آنها در متافیزیکی جای دهند که برای سایر وقایع در نظر گرفته اند. شکنندگی خانواده و روابط زناشویی، مصیبت های «طبیعی»، مرگ به مثابه یک تجربه «غیر مترقبه» و به دور از انتظار، فقر، درد شکنجه، سرکوب های سیاسی و ایدئولوژیک، خشونت های خانوادگی، بیماری های حاد و … فهرستی طولانی از این موفعیت های «فاجعه بار» را می سازند که در اکثر موارد در جوامع پیش مدرن نیز وجود داشته اند اما امروز انسان ها به دلیل قرار گرفتن در روابط پیچیده شهری و لزوم حفظ روابط اجتماعی خود در حلقه های کوچک و بزرگ، به ناگزیر آن موقعیت ها را نیز به صورت های دیگری تجربه می کنند. بررسی وضعیت فرهنگی و اجتماعی افراد و گروه ها در این چارچوب ها امری است که از آغاز هزاره سوم میلادی هر چه بیشتر ضرورت خود را نشان می دهد.
افزون بر ضرورت این امر به طور عام، چارچوب انسان شناسی فاجعه که می توان آن را در رابطه و در تقاطع و تداخل با شاخه های دیگری همچون انسان شاسی آسیب های اجتماعی، فقر، خشونت، مرگ و غیره نیز قرار داد، برای زبان و فرهنگ و تاریخ معاصر ما ارزش و اهمیتی دو چندان دارد. ما کشوری هستیم با پیشینه بیش از صد سال مبارزه سیاسی برای دستیابی به مدرنیته سیاسی و دموکراسی؛ جنگ هشت ساله و صدها هزار قربانی مستقیم و میلیون ها قربانی غیر مستقیم آن؛ ما کشوری هستیم که هنوز پر خطر ترین پهنه های جهان از لحاظ فجایع طبیعی است. داغ مرگ هزاران تن از هم وطنان ما در زلزله های بم، ماسوله و رودبار و … هنوز در خاطره ها ودر زندگی روزمره مردم این مناطق زنده است. همچنین ما فرهنگی هستیم که به دلیل ورود به مدرنیته ای شتاب زده و اغلب برونی ، بسیاری از تجربه های دیگر زندگی را نیز به مشکل و آسیب تبدیل کرده است: پدیده هایی چون حاشیه نشینی و فقر، مرگ و تجربه بیمارستانی، پیری، بیماری های لاعلاج، ناتوانی های فیزیکی و اصولا درد فیزیکی در زندگی روزمره از این جمله اند.
در اینجاست که اهمیت شاخه ای از انسان شناسی که امروز در حال گسترش فوق العاده ای است مشخص می شود و آن انسان شناسی «مرگ» (anthropology of dath) و «فاجعه»(anthropology of catastroph) است که البته نباید آنها با شاخه های نزدیکی چون «انسان شناسی جنایی»(forensic anthropology ) و «حقوقی» (legal anthropology) که در بسیاری موارد به موضوع های یکسانی می پردازند، اشتباه گرفت. در انسان شناسی فاجعه مسئله آن است که انسان شناس با استفاده از رویکردها و ابزارهای روش شناسی خاص خود وارد موضوع شود. این رویکردها، پیش و بیش از هر جیز، رویکردهای کل گرا(holistic) و تطبیقی (comparative) هستند . یعنی از یک سو لازم است موضوع یا پدیده در کلیت های بزرگتری از نظام های اجتماعی برزسی و تحلیل شود و از نگاه ذره ای (اتمی) به موضوع که افلب نگاه تحصصی و فناورانه است در حوزه فرهنگ پرهیز شود. و ثانیا تا جایی که ممکن است تطبیق های مختلف در قالب های جغرافیایی (مقایسه با سایر کشورها) و تاریخی(مقایسه با سیار دوره ها) به انجام برسد. اما ابزارها در اینجا گستره بزرگی از روش های تحقیق کیفی است که عمدتا می توان به گفتگو های تفصیلی، مشاهده مشارکتی و تهیه مواد اتنوگرافیک (عکس، فیلم، صدا برداری ، یادداشت برداری ، گردآوری اشیا و …) نام برد. بدین ترتیب می توانیم یک فاجعه را با دیدگاه عمیقی که تلاش می کند آن را از درون و از بیرون درک کند تبدیل کنیم و این رویکردها می تواند ما را به موقعیتی برساند که با شناخت بهتر آن پدیده راه های مقابله ای اساسی و کارا نیز برای برخورد و درمان و جبران نتایج منفی آن در سطح اجتماعی به دست بیاوریم.
بخش کوچکی از این یادداشت پیشتر در گشایش صفحه انسان شناسی فاجعه آمده بود.
این یادداشت در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه بهار منتشر می شود.