ناصر فکوهی (طرح: ایرج اسماعیل پور قوچانی)
کودکی، تصویری از گذشته ای پاک و از دست رفته و از معصومیتی تخریب شده، از بهشتی گمشده، جزیره آرامی در دریایی بی موج، از نبود زمان و مکان، از رنگین کمان بی پایانی و مرطوب بر صحنه و میدانی تصور می شود که با آغاز نمایش زندگی اجتماعی دوران پختگی، جای خود را به بی رحمی و بلاهت و پوچی و افسارگسیختگی بوالهوسی بازی بزرگان می دهد. کودکان، زیبایند و هولناک، زیبایند زیرا می توانند چیزی نباشند که خواهند بود و هولناک زیرا چیزی خواهند شد که خواهند شد. در هر کودکی، صداقتی موج می زند که برای ورود به سرزمین انسانی باید قربانی اش کند و در هر کودکی تمایلی برای آنکه زودتربه این مرز برسد. شاید هم بتوان به این خط به شکلی واژگون نگریست، تمایلی حسرت بار به بازگشت به کودکی به پیش از شروغ زندگانی، بازگشتی به زهدان زندگی؛ تمایل به بازیافتن معصومیت دست رفته و خیالی باطل به اینکه می توان معصومیت قربانی شده بر محراب زندگی اجتماعی، روح فروخته شده به جامعه فاستوسی را باز یافت و باز پس گرفت. کودکی، شاید، همان ناکجا آبادی باشد که انسان ها هرگز نتوانستند از ذهن خود بیرون برانند، همان مادر طبیعتی که پیوسته تلاش می کنند به آغوشش برگردند، اما آن هنگام که در این آغوش قرار می گیرند در نهایت کاری نمی کنند جز خنجر کشیدن و فرود آوردن آن بر قلب تپنده ای که حیات را برایشان به ارمغان آورده است. مادر طبیعت از کودکانی که زاییده است می ترسد، می ترسد که ما را در آغوش بگیرد، زیرا بیشتر و بهتر از هر کسی می داند که خیال کودکی فرشته گون، خیالی بیش نیست، بهتر از هر کسی می داند که نگونبختی کودکان در آن است که چاره ای جز خروج از کودکی ندارند، همانگونه که نگونبختی انسان در آن بود که برای انسان شدن چاره ای جز آن نداشت که از بهشت بیرون رانده شود. انتخابی مهیب میان پاکی و معصومیت از یک سو، فرهنگ و زندگی از سوی دیگر. و پرسش نهایی آنکه آیا می توان کودکی را به فرهنگ بازگرداند؟ آیا فرهنگی برون آمده و باز پیوسته به طبیعت هرگز وجود داشته و یا هرگز می تواند وجود داشته باشد؟ نگاهی به سرنوشت انسان ها، آنچه با خود و با دیگر موجودات کرده اند و هر روز می کنند، چندان نمی تواند امید و خوش بینی را در ما زنده کند.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد(صفحه آخر، شنبه ها)
این ستون در روز شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱ منتشر شده است.