هیچ فرد و به خصوص هیچ گروه اجتماعی نمی تواند وجود داشته باشد مگر آنکه خود یا دیگران برای وی یک یا چند «هویت فرهنگی» تعریف کرده باشند و او بتواند خود را خواسته یا ناخواسته بازشناسایی کند. بدین ترتیب منظور از هویت فرهنگی، مجموعه ای از مولفه های فرهنگی هستند که به یک فرد یا به یک گروه، «شخصیت» می دهند و به عبارت دیگر او را از سایر افراد یا گروه ها «متمایز» می کنند تا از این راه وی بتواند وارد روابط میان کنشی با خود و دیگران شود و به عبارتی بتواند مسئولید و توانایی «موجودیت» فیزیکی و ذهنی خود در نظامی که در آن حضور دارد را بر عهده بگیرد. تنها موقعیت هایی که فرد یا گروه ممکن است به صورت کوتاه یا درزا مدتی هویت نداشته، دچار ضعف یا اختلال هویتی شده و یا آن را از دست بدهند، موقعیت های آسیب زا یا بیمارگونه است که بدون شک پیش و عموما پس از خود با نشانگان و پی آمدهای زیادی همراه هستند.
در موضوع هویت فرهنگی، همواره چند پرسش پیش روی ما است: نخست آنکه این هویت با چه اجزایی شکل می گیرد؟ سپس آنکه این هویت چگونه، به چه وسیله و در چه فرایندی به وجود می آید و تحول پیدا می کند؟ سوم آنکه آیا هویت فرهنگی، موقعیتی واحد و یکپارچه است و یا متکثر و چند پاره و در هر یک از این دو حالت چه ویژگی ها و چه پی آمدهایی دارد؟ و سرانجام اینکه هویت فرهگی چه رابطه ای با کنش های اجتماعی، نهادها و فرایندهای جامعه می یابد؟ بی شک پاسخ به هر یک از این پرسش ها خود نیازمند بحثی جداگانه است اما ما در اینجا تلاش می کنیم، نخست پرسشی عمومی به این مجموعه از سئوالات (که تنها بخشی از سئوالاتی هستند که می توان مطرح کرد) بدهیم.
نخستین پرسش آن است که مولفه های تشکیل دهنده هویت فرهنگی کدامند؟ شاید مهم ترین مولفه در این زمینه بدون شک و تردید زبان است که به مثابه نه تنها ابزار ارتباط اصلی، بلکه ابزار اجتماعی شدن افراد و ظرف اصلی اندیشیدن، انباشت فکر و مرکز پردازش داده های دریافتی از جهان بیرونی و به مادیت در آوردن آنها از طریق نظام شناختی عمل می کند. البته زبان بحث مفصلی دارد که در اینجا مجال ورود به آن نیست. مولفه بسیار مهم دیگر که خود از زبان نشات می گیرد، نظام های نام و نام گزاری است که خود یک فرایند «طبقه بندی کننده» یه حساب می آید. وقتی به یک فرد یا به یک گروه نامی داده می شود، این نام در نظام اجتماعی از پیش تعریف شده است و نقطه آغاز یک هویت را با گروهی از مفاهیم بارگزاری می کند. مولفه های شکلی و محتوایی به دنبال نام، و طبعا در یک نظام زبان شناختی و شناختی، می آیند. فرد یا گروه، دارای کالبد یا بدنی هستند که در چارچوب اجتماعی در ظاهر و با سازوکارهایی مشخص، تعریف و تبیین می شود، بنابراین شکل و محتوای این بدن به صورت ایستا یعنی در یک لحظه مفروضِ ثابت و در قالب واقعی تر پویا، یعنی در میلیاردها حرکت روزانه اش، هویت فردی و گروهی را در چارچوب روزمرگی و سبک زندگی می سازند. کنش ها و پنداشت های فرد و گروه نیز، رابطه ای چرخه ای با هویت او دارند و دائما این هویت را بازتعریف می کنند و به اصطلاح آن را در «صحنه» قرار داده و باز سازی اش می کنند.
چگونگی و ابزار ساخت هویت فرهنگی، عمدتا از خلال فرایندهای آمموزش غیر رسمی (خانواده و جامعه) و رسمی ( نظام آوزشی۹ انجام می گیرد. در طول این فرایند ، مجموعه گسترده ای از نظام های زبان شناختی، شناختی و بازنمایی (representation) وارد عمل می شوند، اما پیچیدگی فرایند به حدی است که تقریبا امکان ندارد که از پیش بتوان نتیجه نهایی شکل گیری هویت و تحول آن را پیش بینی کرد و همواره صرفا می توان در یک پیوستار سخن گفت. با وصف این تجربه تاریخی در قرن اخیر نشان می دهد که تلاش دولت ها و صاحبان قدرت به در کنترل گرفتن ابزارهای ساخت هویت به ویژه در حوزه عمومی و رسمی و حتی تلاش آنها برای دخالت کردن در ساخت هویت از خلال حوزه خصوصی، که نهایتا به صورت ایدئولوژی های بسیار سخت و استیلا طلب ظاهر شده اند، عموما به اهداف خود نرسیده اند یعنی هویتی را که می خواسته اند حتی پس از چند نسل ، نتوانسته اند بسازند، اما این امر سبب آن نشده که در حوزه هویت فرهنگی، آسیب های جدی بر جامعه وارد نکنند. نمونه توتالیتاریسم های متفاوت قرن بیستم و جوامع بازمانده از آنها از آلمان هیتلری گرفته تا شوروی استالینی ، و از چین مائویی گرفته تا ژاپن نظامی گرا از این لحاظ گویا هستند.
در مورد یکپارچگی و وحدت هویت، بلافاصله مسئله بالا تایی می شود: هویت های انسانی تقریبا هرگز یکدست و یکپارچه نبوده اند و نیستند زیرا انسان در فردیت و در جمع، در حداقل قابل تصوری از موجودیت خویش نیز باز هم موجودیتی بیولوژیک است که بنا بر جنسیت، سن، سلامت و … با دیگر انسان ها یکسان نیست و وقتی مشخصات فرهنگی به این امر اضافه شوند کار به مراتب پیچیده تر می شود. هویت واحد، در حقیقت یک توهم توتالیتری آسیب زا بیش نیست که هرگز تحقق نیافته است. هویت متکثر برای آنکه بتواند به موقعیت اجتماعی امکان وجودی بدهد، نیاز به برقرار گرفتن در قالب های از پیش تعریف شده (هر چند تغییر پذیر) الگوها و نقش های جامعه مربوطه است. با وصف این، میزان قابل توجهی از تکثر بنا بر جامعه و سازوکارهای مدیریت آن همواره قابل بازماندن و عمل کردن است. هر اندازه میزان همسازی میان هویت های چند پاره و الگوهای هویتی در جامعه بیشتر باشد موقعیت آن جامعه بهتر است و تنش و بحران کمتری خواهد داشت و برعکس.
و سرانجام هویت فرهنگی نیاز به همسازی و انطباق با فرایندها و نهادها و سازوکارهای هر جامعه ای دارد. اگر میان این دو گروه از واقعیت های اجتماعی وچه در سطح کنش، چه در سطح بازنمایی تضاد سختی به وجود بیاید، بی شک ما به ازاهای آسیب شناختی سختی برای جامعه خواهد داشت که خود را به گونه ای مختلف بازتولید و تنش را تاحدی که می تواند انفجار انگیز باشد در آن جامعه بالا می برند.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه شرق (سه شنبه ها)