گروه کتاب و رسانه
گفتوگو با ناصر فکوهی درباره کتاب «گفتوگوهایی درباره انسان و فرهنگ»
تنفس در فضای متن
– به عنوان نخستین سؤال بفرمایید که «گفتوگو» به مثابه یک تکنیک و روش در علوم اجتماعی چگونه تعریف شده است و از چه جایگاه علمی برخوردار است؟ و در ادامه نیز بفرمایید که تفاوت «گفتوگو» با «مونولوگ» چیست و چه حد و مرزی با هم دارند؟
در روش شناسی علوم اجتماعی و در میان روش های کیفی ما روش «مصاحبه» را در اشکال گوناگون آن داریم مثل مصاحبه بالینی، مصاحبه تفصیلی، مصاحبه ساختارمند و غیره که در برخی از اشکال خود برای مثال مصاحبه غیر ساختارمند بسیار به گفتگو نزدیک می شود اما گفتگو بیشتر روشی مطبوعاتی و ترویجی بوده است تا علمی. با وجود این اگر به سنت کلاسیک سقراطی با روایتی که افلاطون برای ما بر جای گذاشته استناد کنیم می بینیم که گفتگو در معنایی سقراطی آن روشی در تفکر اجتماعی و فلسفی به حساب می آمده است که بر اساس آن فکری زاده شود و بدین ترتیب متفکر می توانسته به قول سقراط در با طرف مقابل همچون یک «قابله» عمل کند و فکری را در او به زایش در آورد. در روش های جدید علوم اجتماعی نیز، ما هر چه بیشتر با رویکردهای dialogical سر و کار داریم که در نهایت و به ویژه از خلال نوعی بازتابندگی فکری(reflexivity)ما را به گفتگو می رسانند. در معنای اخیر ما بیشتر به سوی مناظره می رویم که باید آن را از مباحثه و جدل جدا کرد و در خدمت روشن کردن موضوعی مشخص برای دو طرف و برای طرف سوم که خواننده متن است در نظر گرفت.
اما مونولوگ که بیشتر ما را به سوی نمایش و اجرا می کشاند، بیشتر روش و رویکردی آموزشی و مستقیم است که نمونه بارز آن را در «تدریس استاد» (cours magistral)یعنی سخنرانی مدرسی و یا امروز در سخنرانی ها در اشکال مختلف آن می بینیم. در نظام های آموزشی امروز معمولا روش نخست را در قالب کارگاه های آموزشی و کوچک که در آنها امکان رابطه چند سویه و چرخش فکری وجود دارد، با روش دوم که در آن اندیشه یک سویه است ترکیب می کنند تا بتوانند هم از اندیشه ها و اساتید جوان تر در روش اول و هم از اساتید قدیمی تر در روش دوم استفاده کنند.
در نهایت روش گفتگو در متون علمی – ترویجی روشی است که امروز خواستاران زیادی دارد زیرا امکان می دهد به سرعت با اندیشه های گاه پیچیده یک متفکر برجسته آشنا شد.
-به نظرم این جایگاه و مقامی که تکنیک «گفتوگو» در سنت علوم اجتماعی در غرب به دست آورده است تحت تاثیر فرایندهای فرهنگی و سیاسی در جوامع اروپایی رشد بیشتری یافته است. به تعبیری هرچه نهادهای جامعه از دولت گرفته تا خانواده، به فرد و جایگاه او به مثابه موجودی انسانی (با تمامی ویزگیهایش)، اعتبار بیشتری میبخشد، فضای گفتمان و رسمیت بخشیدن به «دیالوگ» فکری و کنش عملی در هئیت مشارکت در عرصه عمومی، پررنگتر میشود.
شکی نیست که برای گفتگو، نه فقط دو نفر بلکه گاه می توان تعداد بیشتری از افراد را گرد هم آورد، روش های کارگاهی چنین کاری می کنند تا نوعی چرخه فکری و یا به اصطلاح توفان اندیشه ها (brain storming)ایجاد کنند . لازمه این امر نیز رشد دموکراتیک یک جامعه و بالا رفتن درجه تحمل «دیگری» واظهار نظر های او یا درجه تحمل یک جامعه در مقابل تفاوت و از آن بیشتر به نظر من امکان و قابلیت های عملی یک جامعه به مدیریت «تفاوت» است.
-وقتی به عنوانهای کتاب «گفتوگوهایی درباره انسان و فرهنگ» توجه بیشتری داشته باشیم، این تغییر جهت حوزه فرهنگ و سیاست در جوامع اروپایی به ایجاد «گفتوگو» بیشتر به چشم میآید. به عنوان نمونه فصلی که عنوان «انسانشناسی آدمهای معمولی» را یدک میکشد، ما را با فضایی غریب و در عین حال ملموس و روزمره آشنا میکند که همهروزه با آن مواجه هستیم اما به موجودیت آن توجهی نداشتیم. به نظرم در بستری که حضور «دیگری» مورد پذیرش واقع میشود، به عنوان یک «مسئله» طرح موضوعی مییابد.
دقیقا همانگونه که در بخش آخر پرسش پیشین گفتم، هر اندازه قابلیت ما در پذیرش موجودیت دیگری به مثابه دیگری بیشتر باشد، توانایی بیشتری نیز به ایجاد گفتگو پیدا می کینم: فراموش نکنیم که در گفتگو باید گفت و شنید و بنابراین دو طرف باید به زبان واحدی سخن بگویند که بی شک منظور از آن نه یک زبان ایدئولوژیک یا یک یکسان اندیشی بلکه یک مجموعه از رمز ها و نشانه های زبان شناختی است که در حد بالایی تفاوت را بپذیرد و دقت داشته باشیم که اشنایی با یک اندیشه جدید نیز نوعی پذیرش تفاوت و مدیریت آن است.
– آیا طرح هر یک از موضوعات مطرح در هر فصل از این گفتوگوهای از پشتوانه نظری برخوردارند و یا صرفا برای نخستینبار به عنوان یک «موضوع» طرحشدهاند تا در آینده نظریهپردازی شوند و در سطح جامعه به محک بخورند؟
اگثریت این گفتگو ها از یک منبع که یک مجله معتبر علمی – ترویجی در فرانسه با عنوان «مجله علوم انسانی» است ترجمه شده و این مجله اهداف اعلام شده و مشخصی دارد و بنابراین در مجوع می توان گفت که نظریه ای در پشت این گفتگوها هست و آن اینکه ترویج بخشی اساسی از علم و نه یک زائه و بخش فرعی و پیش پا افتاده در علم است و هم از این رو ترویج را نباید بر عهده افراد رده های پایان یک رشته گذاشت ببکه باید آ« را به بالاترین اندیشمندان آن رشته واگذاشت. مجموعه معروف دائره المعارفی «چه میدانم؟» در فرانسه و یا داوره المعارف معروف «یونیورسالیس» باز هم در همین کشور هر دو چنین اهدافی را دنبال می کنند و موفقیت چشم گیر بی سابقه ای در این کشور که در آن دائما تولید فکر های تخصصی نیز می شود داشته اند.
-آیا هر یک از کسانی که در این کتاب با آنها گفتوگو انجام شده است، تلقی آنها از مفهوم «فرهنگ» واحد است که آن را از منظرهای گوناگون مورد بررسی قرار میدهند؟ و یا فرهنگ دارای معنای محتلفی است و نمیتوان آن را محدود به یک تعریف و یا چارچوبی خاص کرد؟
افرادی که در این گفتگو ها شرکت داشته اند بی شک دارای تلقی و رویکرد یکسانی نسبت به مفهوم فرهنگ نیستند و نمی توانند باشند زیرا هر یک از فضاهای شناختی علمی متفاوتی بیرون آمده اند. با این وجود این نه به معنی نبود انسجام میان آنها بلکه به معنی واقعی کلمه همان اندیشه ای است که کوپر در کتاب مطرح می کند یعنی چند گانگی و تعدد فرهنگ که تنها در همین تعدد معنی می یابد، همانگونه که تلاش برای کسان کردن فرهنگ یا به نوعی ایدئولوژیزه کردن سخت آن به معنی نابودی کوتاه یا دراز مدت آن است.
-یکی از نکات بسیار برجسته این کتاب در کنار تازه و نو بودن موضوعات مورد بررسی، جذاب بودن، خوشخوان بودن و ریتم تند گفتوگوهاست. این ضربآهنگ حاصل چیست؟ چگونه میشود هم گفتوگویی علمی داشت و هم خواننده را خسته نکرد و شوق او را در خواندن «متن» تا پایان حفظ کرد؟
این جذابیت حاصل تجربه بسیار پر باری است که در کشورهای اروپایی و امریکا در زمینه ترویج علمی وجود دارد. اهمیتی که به مسئله ترویج علم به مثابه بخشی از علم در این کشورها داده می شود سبب شده که هر چه بیشتر تخصص ها و رسانه های این حوزه تقویت شوند و بنابراین مهارت در عرضه اندیشه ها و حتی پیچیده ترین اندیشه ها به زبان سادهبرای متفکران به وجود بیاید. باید براین نکته تاکید کرد که پژوهش های متعددی نشان داده اند که هر اندازه متفکری عمیق تر می اندیشد به همان میزان نیز عموما از توانایی بیشتری برای بیان ساده اندیشه های پیچیده خود بر خوردار است و برعکس هر اندازه متفکری زبانی به ظاهر علمی و سخت ولی بی محتوا دارد به همان میزان نیز از بیان اندیشه هایش به صورتی ساده عاچز است زیرا در حقیقت اندیشه ای در کگار نیست و ما تنها با شکل های توخالی و بی ارزش سروکار داریم که به صورتی علمی بزک شده اند.
جالب اینجاست که در گشورهایی که بیشترینم میزان اندیشه در حوزه های آکادمیک پیشرفته تولید می شود مثلا در معتبر ترین دانشگاه های جهان، در همین کشورها نیز بیشترین میزان ادبیات ترویجی دائما منتشر می شوند. دلیل روشن است ، ادبیات ترویجی هم پایه ادبیات تخصصی است و هم انگیزه ای برای شناخت «دیگری علمی» . اگر خواسته باشم موضوع را تا اندازه ای که در این گفتگوی کوتاه می توان باز کنم باید بگویم این گونه ادبیات از یک سو، سبب می شود که خوزه های مختلف تخصصی برای دانشمندان آتی به ویژه جوانان شناخته شود و آنها را به حود جلب کند و از طرف دیگر به دانشمندان یک حوزه تخصصی امکان می دهد که با مطالعات همکاران خود در حوزه های دیگر آشنا شوند. به این دو جنبه این جنبه سوم را نیز بای افزود که این ادبیات امکان می دهند که یک متفکر از خلال روانی و سادگی متنی که در زبان گفتگئیی تولید می کند نسبت به اصالت و عمق اندیشه خود در قالب تخصصی آن نیز اطمینان بیابد.
این گفتگو در همشهری ماه ویژه کتالب، «الف» منتشر شده است.