کارو لوکس

فیریکدان، استاد دانشگاه

۱۳۲۸-۱۳۸۹

«کارو » هم رفت !

ما مست شدیم و دل جدا شد / از ما بگریخت تا کجا شد

چون دید که بند عقل بگسست / در حال دلم گریزپا شد

او جای دگر نرفته باشد / او جانب خلوت خدا شد

در خانه مجو که او هواییست / او مرغ هواست و در هوا شد

او باز سپید پادشاهست / پرید به سوی پادشا شد

هر بار درباره مرگ می اندیشیم یا می نویسم، پوچی هستی و در عین حال گستره بزرگ و بی پایان آن، بیشتر به شگفتی می کشاندمان. و آن گاه که درباره مرگ عزیزی می نویسیم، که باید سال ها و سال های دیگری زنده می ماند تا بر این گستره شگفت انگیز بیافزاید، همچنان که در عمر کوتاه اما بسیار پر بارش افزوده بود، بیشتر از این پوچی به خشم می آییم و بر آنچه او می توانست برغنای دانش هستی انسانی بیافزاید و هرگز نخواهد توانست، بیشتر حسرت می خوریم.
انسان های اندکی هستند که می توان درباره آنها چنین سخن گفت و چنین نوشت بی آنکه سخنی گزاف گفته باشیم و بی آنکه به رسم ناخوش بزرگداشت مبالغه آمیز «بزرگان» از دست رفته، تن دهیم و کارو لوکس، که برای دوستان و دانشجویانش، و برای بسیاری دیگر، صرفا «کارو» ی همیشه خندانی بود که گویی کالبد و روحش با جوشنی نفوذ ناپذیر پوشیده شده اند که در برابر تمام دردها، غم ها و نومیدی ها و بی اخلاقی ها و تنگ نظری و بدخواهی ها، مقاوم است و امکان ورود به خود را به آنها نمی دهد، از این گونه نادر انسان ها بود.
هرگز از یاد نمی برم که در سال های نخست ورود به ایران ، زمانی که در مجموعه ای به کلی متفاوت از حوزه علوم اجتماعی و در میان گروهی از فرهیخته ترین مهندسان و دانش آموختگان کشور (البته به عنوان یک متخصص علوم اجتماعی) کار می کردم، هر بار سخن از «کارو» به میان می آمد، از جوان ترین تا مسن ترین آنها، گویی از شخصیتی تقدس یافته یاد می کردند، خاطراتشان را با او به یاد می آوردند. و من همواره می اندیشیدم در جامعه ای که شنیدن و دیدن بی اخلاقی و بدگویی و بدخواهی و تنگ نظری و ناسزا و دشنام و دروغ از جانب هر کسی باشد، دیگر سال هاست هیچ کس را شگفت زده نمی کند و گویی همه این صفات زشت از فرط تکرار متاسفانه بدل به بخشی از زندگی ما شده اند،هرگز، هرگز به یاد نداشتم که حتی یک بار کسی کوچکترین انتقاد و خرده گیری از اخلاق علمی و اجتماعی کارو کرده باشد. در همان سال ها، زمانی که برای نخستین بار در یک نمایشگاه فنی، کارو را از دور دیدم، چهره و حرکاتش با سرعتی عجیب همان موقعیت تقدس یافته و احترام برانگیز را القاء می کرد. صورتی خندان و آرام، حرکاتی بی شتاب و به دور از هر گونه تندی و تند خویی و متانتی در گوش سپردن به سخنان دیگری، حتی به سخنانی که کاملا با آنها مخالف بود که هرگز در هیچ کس دیگری ندیدم.
سال ها بعد، زمانی که وارد دانشگاه تهران و گروه انسان شناسی شدم، با همسر مهربان «کارو» خانم دکتر نرسیسیانس، مدیر کنونی گروه آشنا شدم و بسیاری از صفات پیش گفته را نیز در او یافتم. یادم می آید که وقتی با این زوج دانشمند، رابطه ای دوستانه تر پیدا کردیم و پس از آنکه کارو به «چهره ماندگار» بدل شد، همواره به او می گفتم، «ماندگار» ی شما برای ما بسیار پیشتر از این مراسم آغاز شده بود و بسیار بیشتر از یاد و خاطره این مراسم باقی خواهد ماند. در این سال ها، یعنی تقریبا ده سال اخیر، کارو بسیار در جلسات مختلف مربوط به رشته ما شرکت می کرد و در این جلسات بود که به گستره سخاوتمندانه اندیشه او و قابلیت های بالای او برای پذیرش افکاری که از حوزه های دیگر علوم از جمله علوم اجتماعی و انسانی می آمد آگاه شدم و جالب آنکه متانت او در گوش سپردن آرام به دیگری، با شوری که در پاسخ هایش بروز می داد، در تضادی زیبا قرار می گرفت و نشان می داد که آن آرامش نه از سر بی تفاوتی بلکه ناشی از بزرگی و عمق اندیشه هایش است.
کارو شاید در ایران از معدود کسانی بود که می توانستیم در آینده ای نه چندان دور پایه های روابطی بین رشته ای میان فیزیک و علوم انسانی و اجتماعی را از جمله بر الگوی اندیشه های ادگار مورن به همراهی اش پایه گزاری کنیم، از اندک اندیشمندان ایرانی که توانسته بود جهان جدید را در تمام هزارتوهای پیچیده اش درک کند و اهمیت تبیین اجتماعی و فرهنگی را در علوم دقیقه با ژرف نگری دریابد.
در نهایت از دست دادن کارو، نکته پراهمیت دیگری را نیز به ما یادآوری می کند و آن سهم بزرگ ارمنیان ایرانی در رشد و تعالی فرهنگ و دانش کشورمان است. اینکه بدانیم هر یک از گروه های فرهنگی که در طول تاریخ طولانی این سرزمین در آن ساکن شده اند تا چه اندازه برای بقا و بالا بردن مقام و جایگاه آن کوشیده اند و تا چه حد باید نسبت به حفظ و تقویت این حضور و این تنوع فرهنگی ارزشمند کوشا باشیم و قدر آن را بدانیم.
«انسان شناسی و فرهنگ» این ضایعه بزرگ را به خانواده محترم دکتر کارو لوکس و به ویژه به همسر محترمشان خانم دکتر امیلیا نرسیسیانس، دوست و همکار ارجمندمان در دانشگاه تهران و به فرزند گرامی ایشان، و همچنین به جامعه علمی کشور تسلیت می گوید و اطمینان داریم که راه و اندیشه او، انرژی مثبت عظیمی که در زندگی خود به وجود آورد تا سالیان سال برای کشور ما و برای جهان پایدار خواهد ماند.

دکتر لوکس در ویکیپدیا فارسی
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88_%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%B3

دکتر لوکس در ویکیپدیا انگلیسی
http://en.wikipedia.org/wiki/Caro_Lucas

شرح حال علمی دکتر لوکس در سایت دانشکده فنی دانشگاه تهران
http://eng.ut.ac.ir/Fa/ECE/lucas/

خبر درگذشت و تشیع دکتر لوکس(سایت آفتاب)

” دکتر کارولوکس، استاد دانشکده مهندسی برق و کامپیوتر پردیس دانشکده‌های فنی و چهره ماندگار مهندسی کشور، شام‌گاه پنجشنبه هفدهم تیرماه رخ در نقاب خاک کشید و جامعه علمی کشور را در سوگ نشاند. “

مراسم تشییع پرفسور کارولوکس روز دوشنبه ۲۱تیرماه در پردیس مرکزی دانشکده فنی دانشگاه تهران برگذار خواهد شد.
دکتر کارولوکس تحصیلات کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را از دانشکده فنی دانشگاه تهران و دکترای خود را از دانشگاه برکلی کالیفرنیا دریافت کرده بود و در سال ۱۳۸۵به دلیل فعالیت‌های‌ منحصر به فرد آموزشی و تحقیقاتی در زمینه مهندسی کامپیوتر، رباتیک و هوش مصنوعی، به‌عنوان چهره ماندگار مهندسی کشور برگزیده شده بود.

روابط عمومی و امور بین‌الملل پردیس دانشکده‌های فنی، این ضایعه بزرگ را به اساتید، دانشجویان و جامعه علمی کشور تسلیت گفته و برای آن استاد فقید علّو درجات و رحمت و غفران واسعه الهی مسئلت می‌نماید.

مصاحبه با پروفسور کارولوکس(سایت تبییان)
در مقاله ای تحت عنوان پروفسور کارو لوکس پدر رباتیک ایران در مورد این فرد بزرگ سخن گفتیم چندی پیش مطلع شدم که سایت رشد مصاحبه ای با پروفسور داشته، چند تا از سوالات مطرح شده و پاسخ پروفسور به نظرم جالب آمد و خالی از اطف ندیدم بخش هایی از این مصاحبه را در اختیار شما بگذارم
پروفسور «کارو لوکس» (Caro Lucas) در سال ۱۳۸۵ (۲۰۰۶ میلادی) توسط فرهنگستان علوم ایران به‌عنوان چهره‌ی ماندگار شناخته شد.

آقای دکتر! شما تا چه حد با آزمون های المپیاد کشوری مرحله‌ اول، دوم، سوم و المپیادهای جهانی آشنایی دارید؟
من خیلی کم آشنا هستم و اول که شما فرمودید خواستم بگویم برای مصاحبه آدم بدی را انتخاب کردید! چون من اعتقاد ندارم تا این اندازه توجه به «المپیاد»، کار مثبتی در کشور است.
توجه کنید المپیاد از چند نظر اهمیت دارد:
یکی این‌که اصولاً روند تدریس موجود در مدارس تیزهوشان و مراکز مشابه روند خیلی‌خوبی نیست. چون در این روش، افراد را تا حد زیادی از یکدیگر جدا می‌کنند.
در حالی که لازم است به‌روش «باهم زیستن» (Mainstreaming) این ها را با هم آموزش بدهند و هر کسی در هنگام آموزش «با هم زندگی کردن» را یاد بگیرد.
یونسکو الان می گوید:
«آموزش فقط یادگرفتن یک تخصص، یک توانایی، یک مهارت و یک دانش نیست؛ یادگیریِ چگونگی زیستن و چگونگی با هم زیستن هم هست».
بنابراین آموزشی که چگونگی با هم زیستن را که در نتیجه با هم بودن به‌دست می آید را قطع کند آموزش چندان خوبی نیست.
بنابراین مدارس تیزهوشان روندی مخالف روند فعلی آموزش و اهداف فعلی آموزش در دنیا دارد که به‌سمت «باهم زیستن» (Mainstreaming) پیش می رود.
چیزهایی (راه هایی) از قبیل: «المپیاد» از نظرهای دیگر هم مضر هستند:
یکی از آن ضررها، این اندازه اهمیت دادن به «آموزش از طریق حل مسأله» (Procedure Learning) است. «آموزش از طریق حل مسأله» (Procedure Learning) یعنی یادگیریِ روشی است که در آن به‌جای یادگیری مطلب و مفهوم، روش حل مسأله یاد گرفته می شود.
دانش اموز یا شرکت‌کننده به یک «ماشین حل مسأله» تبدیل می‌شود و به‌تدریج از او قدرت «ابتکار» و «خلاقیت» سلب شود.
اما ممکن است معایب المپیاد در برابر مزایایش اصلاً به‌چشم نیاید؛ لذا لازم است آن فرد مزایا و معایب را محاسبه کند و متوجه شود که مزایای آن تا حدی زیاد است که ابراز کند: مزایایش به معایبش ارجحیت دارد.
به‌نظر من «المپیاد» خوب است و استدلال من هم این نیست که «المپیاد» به‌نفسه «بد» است؛ این اندازه توجه کردن «بد» است.
این توجه دنیای «آموزش» را به‌سمت «پژوهش» و «کارافرینی» و «تداوم و تداوم جویی» می برد.
بنابراین هر چیزی که حالت سنتی آموزش را – که تست جواب دادن، امتحان دادن، مسأله حل کردن و یادگیری و حفظ کردن است- تشویق کند خوب است!
البته ممکن است شما بگویید در حل مسأله هم «راه حل ابتکاری» موردنظر است این در حالی است که خیلی محدود است.
جنبه دیگر از ضررهای «المپیاد» آن است که مسأله کوچکی – که یک مسابقه بین‌المللی در بین بقیه مسابقه‌ها است – را به بعضی از مسابقه‌ها خیلی علمی تر ترجیح می دهند.
مسابقه‌های علمی معتبر یک موضوع پژوهش علمی را به‌عنوان موضوع مسابقه درنظر می گیرند. البته این کار در دنیا خیلی رایج شده است که انواع موضوع‌های پژوهش علمی را تبدیل به مسابقه‌های مهم بین المللی کنند.
امروزه به این مسابقه – که همان «المپیاد» است نه یک «مسابقه تخصصی» – از خود «آموزش رسمی» بیش تر اهمیت می‌دهند به‌طوری که به فعالیت شاگرد اول مدرسه آن قدر امتیاز نمی‌دهند که به شرکت‌کننده در المپیاد امتیاز تعلق می‌گیرد.
این هم یک جنبه منفی دیگر «المپیاد» ‌است که مقصر المپیاد یا شرکت‌کننده های المپیاد یا استاد نیست؛ حتی تقصیر کسانی که المپیادی ها را پرورش می دهند و مربیان (Trainer) این دوره‌ها هم نیست.
تقصیر مقام‌های سیاست گذار است که خودشان تا این حد به آموزش کم اهمیت داده و آموزش‌ها را به «صفر» نزدیک کرده‌اند و یک المپیاد خارجی را از آن مهم تر دانسته‌اند!
منظور من از خارجی، خارج از کشور نیست منظورم «خارج از آموزش رسمی» کشورمان است.

تنظیم برای تبیان: سیدخاموشی