عکس : مریم حسینی
روایت: ناصر فکوهی
ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی، اسفند ۹۸
کودکی شاید یک توهّم باشد. کودکی شاید یک رویا، شاید یک زیبایی هنوز از دست نرفته، شاید لحظه آخرین روشناییهای جهان، پیش از خاموشی ابدی، شاید آخرین نفس گرمی باشد که درون سینههایمان فرو میرود. کودکی شاید همین چهرههایی باشد که پنجره وساختمان عبوس را شکافتهاند و سر را بیرون آوردهاند تا به ما بگویند هنوز میتوان امیدی داشت. نگاهها چنان زندهاند که میتوان نه فقط به آینده این کودکان بلکه به آینده بشریت نیز ایمان آورد، ایمان؟ بله دستکم برای چند لحظه. زمانی که عکس را مرور میکنیم. پشت شیشههای مبهم و کدر، پشت شیشههای رنگ خورده و آن سیمهای شوم که از میان تصویر گذشتهاند و هشدار میدهند که آینده از آن همان فرایندهایی است که این کودکان را درون چنین قاب غمانگیزی فرو بردهاند؛ پشت این صحنه اندوهبار، هیچ چیز نمیتواند چهرههای شادمان کودکان را از ما برباید. چهرهها، و دست های کوچکی که لبه پنجره را محکم گرفتهاند تا بتوانند بهتر و بیشتر به دوربین نگاه کنند، خود زندگیاند، بالهای فرشتگانی که به آسمانها پرواز میکنند و خبر از آبی آن سوی ابرها میآورند. نگاه کودکان تنها شادی را به ما نمیرساند، نوعی خردورزی، نوعی نگاه افسوسوار به حال ما، نوعی کنجکاوی از آیندهای که ما برای خود میسازیم نیز در آنها موج میزند. وقتی اندامهای کوچک کودکان پشت شیشههای مات فرو میرود، ما نیز میتوانیم پلکهایمان را ببندیم و درون چیزی میان خواب و بیداری، میان امید و نومیدی، میان خیال و واقعیت فرو رویم. زندگی، همین است: با دستهای کوچک خود، محکم به هرچه میتوانیم بچسبیم، خود را بالا بکشیم و جهان بیرون را بنگریم و برایش، برای خود، آرزوی آیندهای بهتر کنیم.