عکس : طاهره رخبخش
روایت: ناصر فکوهی
ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی
وقتی فقرای جهان، گرانبهاترین کالای آن را از زمین میچینند تا بتوانند در بازار پول، چیز اندکی به دست بیاورند تا نان خشکی برای خود بخرند و زنده بمانند، میتوان اطمینان داشت که روی همان زمینی هستیم که انسانها تیرگی وجود خود را به همه موجودات و درختها و آبها و حتی آسمان منتقل کردهاند. کودکان خوشبختند. کودکان میخندند. سطلهایشان کثیفاند و آنچه درونشان ریخته میشود هزاران هزار بار ارزش بیشتری از سطلها دارد. به دوربین نگاه میکنند و میخندند. روی زمین ِ سبز، گلهای گرانبهایی را میبینند که گویی معجزهای هستند. دستان کوچکشان خشک شده و هر روز زخمها و چرکهای بیشتری بر آنها مینشینند. زندگی به زیبایی این دشت زعفران، زندگی به زشتی فقر این کودکان است. ابرهای بالای سر کودکان، سیاه هستند. آسمان میخواهد به حال آنها گریه کند. دخترکان زیبای امروز و فردا، زنانی هستند که هرگز نخواهند توانست به شکوفایی زندگی خود برسند. در وجود آنها از هم اکنون دستهای پیله بسته، قامتهای خمیده و چهرههای درهم شکسته پیرزنان دهها سال دیگر دیده میشود. زندگی به معجزهای چون این گلهای بنفش نایاب شباهت دارد.