عکس : رضا معین پور
روایت: ناصرفکوهی
ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی، اسفند ۹۸
کودکان میدانند ایران، به رنگهای سبز و قرمز و سفید و همه رنگهای دیگر ِطبیعت و فرهنگ و زمین و آسمانش است. کودکان دریا را میشناسند و ماسهها را و امواج آبها را و جامگان رنگارنگ خود را. زبان پُررنگ ِ مادریشان را و زبانی را که با یکدیگر سخن میگویند، زبان فارسی را. همه فارسی را میدانند و همه دوست دارند زبانهای مادریشان را بدانند. هیچ کجا امنتر از آغوش یک مادر برای این پسرکان شادمان نیست. مادری به گستره دریا. به آرامش دریا و گرمی ماسههای نرم زیر پاهایشان. جایی که میتوانند به آسودگی، زمین را زیر پا بگذارند. پرچم برایشان نمادی است از همه اینها، نه نمادی سیاسی، بلکه نمادی فرهنگی. آن را بر دوش میکشند زیرا به فرهنگ خود، به فرهنگهای خود عشق میورزند. زبانهایشان را دوست دارند و اینکه رنگ لباسهایشان، همچون رنگ پوستهایشان، همچون لهجههایشان با یکدیگر متفاوت است، اما همه بر همین ماسهها کنار همین دریا ، زیر همین آسمان با یکدیگر بازی میکنند و سرشادند از اینکه مادر همیشه با آنهاست. رنگها، آینده آنها است و بیرنگی و تکرنگی، آنچه میتواند این آینده را بر باد دهد. غروب میشود و کودکان آسمان و دریا و ساحل را رها میکنند و به خانههایشان باز میگردند. مادران و پدران، با زبانها و لهجههای شیرینشان میتوانند کودکان را در آغوش بگیرند و به آنها امید وآرزوهایی برای آیندهای بدهند که زیر همان رنگها همه آنها را به یکدیگر پیوند داده و میدهد.