عکس : مهزیار مهدی پور
روایت: ناصر فکوهی
ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی، اسفند ۹۸
اهواز همیشه زیباست. همچون پل فلزی و قدرتمندش بر فراز رودخانهای خسته اما زنده که برغم همه ناپاکیهایی که مردمان نثارش کردهاند، سخت میکوشد تا خود را پاک کند، تا بار دیگر به همه لبخند بزند. آسمان خاکی است. آبی کجاست؟ شاید جایی در وجود این مُرغان که بر فراز پل، زیر آن، در کنار آبها، به سوی آسمان و به سوی زمین در پرواز هستند. پسرک کلاهی بر سرکرده و به دوردست نگاه میکند به آیندهای که تنها او میتواند ببیند. کودکی میتواند برای او و برای همه ما معجزهای باشد. دخترک، با نگاه روشن و لبخندی اندکی محسوس به ما مینگرد. گویی میخواهد بگوید به این هوا نگاه نکنید؛ به گرد و خاکها و زشتی آلودگی آبها نگاه نکنید؛ به ما بنگرید و آیندهای که ما میتوانیم داشته باشیم. زندگی در این کودکان موج میزند. رودخانه خاکستری، افقهای خاکی، آسمان بیرنگ، پلی به سوی ناکجا آباد، هیچ کدامشان گویایی نگاه پرامید دختر را ندارند. این نگاه نمیخواهد و نمیتواند نومیدی را بپذیرد. نمیخواهد و نمیتواند زندگی خویش را به دست پلشتیهای آدمیانی بدهد که نتوانستهاند میراث طبیعت را برای نسل او حفظ کنند و آن را به این روز و به این روزگار اسفبار بدل کردهاند. آسمان آبی است. رودخانه رنگین است و روان و پاک و پرندگان در آسمان آواز میخوانند. صدای امید از دوردست به گوش میرسد و کودکان به یکدیگر لبخند میزنند.