انتشار کتاب بهروز غریب پور به روایت ناصر فکوهی، نشر گهگاه، ۱۴۰۲
بهروز غریبپور زاده سال ۱۳۲۹ در سنندج است. مردی آرام، جدی پایبند به تبار کُرد خویش و عاشق فرهنگ ملی و کهن ایران. در نگاه نخست و دیدارهای اولیه، به سختی صمیمی میشود و گویی همیشه لایهای از احتیاط نسبت به مخاطب در برابرش است، اما وقتی صمیمی شد و اعتماد کرد، میتوان به صورتی حیرتانگیز بر دقت و همکاری و سختکوشیاش در کار علمی به وی باور داشت. گفتگو با غریبپور و همدمی و زیستن با نمایشهای عروسکی او برای من تجربهای فراموش ناشدنی به حساب میآید: اینکه مردی با چنین گسترهای از کار فرهنگی و مدیریتی، و برغم ناملایماتی توانفرسا هرگز دست از مقاومت برنداشته و دائما خلاقیتهای فرهنگی خود را از نوشتن و ترجمه و کارگردانی تئاتر گرفته تا فیلمسازی و مدیریت فرهنگی و برپا کردن پروژه های بزرگ شهری – فرهنگی چون فرهنگستان بهمن و خانه هنرمندان، با یکدیگر ترکیب کرده و توانسته است از عهد این همه برآید برای هر ناظری بر حیات اجتماعی و فرهنگی این بوم، حیرتآور است.
بهروز غریبپور هنوز در ابتدای دوران جوانی بود که روستاهای دورافتاده کشور و کودکان را به مثابه آموزگار تجربه کرد و عشق و علاقهاش به آموزش و به کودکان و انتقال تجربه و هنر و فرهنگ به آنها، شاید به همین دوران برگردد. بهر رو این عشقی است که در چهار دهه بعدی زندگی او به صورت پیگیرانه ای در همه کارهای وی مشاهده می شود: کودکی و دموکراتیزه کردن میراث فرهنگ و هنر و ادبیات. و از این لحاظ شاید مفهوم «عروسک» درعمیقترین معنای آن یعنی طبیعتی فرهنگی شده از کودک، را بتوان نمادی گویا برای تعبیری گسترده از شخصیت وی به شمار آورد. در همین دوره جوانی است که غریبپور تحصیلات دانشگاهی خود را ابتدا در دانشکده هنرهای زیبا و سپس در دانشکده هنرهای دراماتیک رم، پشت سر میگذارد. آشنایی او با فرهنگ اروپایی از خلال ایتالیا و سنت بزرگ نمایشی و موسیقی آن در آینده وی بسیار متاثر است. در همین حال این آشنایی سپس در رابطه با اروپای شرقی و سنت های نمایشی به ویژه سنتهای نمایشی عروسکی در آنجا نیز ادامه می یابد.
با شروع انقلاب در ایران، بهروز غریبپور بسیار زودتر از آنکه شاید ایجاب میکرد و برای ادامه تحصیلاتش لازم بود به ایران بر میگردد تا به یک کنشگر فعال حوزه فرهنگی و حوزه شهری تبدیل شود. به این ترتیب در ابتدای دهه ۱۳۶۰ در شرایطی که هنوز وضعیت آشفتهای بر کشور حکمفرماست: یک انقلاب بزرگ اجتماعی پشت سرگذاشته شده و درون یک جنگ بزرگ فرو رفتهایم. در این زمان است که وی شروع به کار در یکی از مهمترین نهادهای آموزشی کشور میکند، نهادی که به دوران پیش از انقلاب بازمیگردد، اما پابرجا مانده است یعنی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. در چند سالی که غریبپور در این نهاد مشغول به کار است ترجمهها و تالیفات زیادی در زمینه کتابهای کودک منتشر میکند که بسیاری از آنها در زمینه هنر نمایشی هستند و ارزش آموزشی بسیار بالایی در انتقال عملی این دانش به کودکان و حتی نوجوانان و جوانان دارند. برای مثال میتوان به کتابهایی چون «کچل کفترباز» (۱۳۵۳)، «استاد خیمه شب بازی میآموزد» (۱۳۶۳)، «مرغ دریایی» (۱۳۶۳)، «دونده» (فیلمنامه همراه با امیر نادری) (۱۳۶۶) «نمایش عروسکی گام به گام» (۱۳۷۱) اشاره کرد.
سهم مهم دیگری که غریبپور در گسترش فرهنگ ایران مدرن داشته است در همکاری او در طول یک دهه کامل در شهرداری تهران بود که از سال ۱۳۶۹ به عنوان مشاور فرهنگی شهردار آغاز شد. در این مدت این تجربه و در حالی که پایتخت کشور تلاش میکرد از ویرانیهای ناشی از جنگ بیرون بیاید و شکل یک شهر مدرن را به خود بگیرد، غریبپور یکی از بزرگترین پروژههای فرهنگی – شهری را در ایران معاصر به انجام رساند. این پروژه، تبدیل یک کشتارگاه متروکه به یک فرهنگسرای فعال و و جذاب در جنوب شهر تهران بود: فرهنگسرای بهمن. در این تجربه در آن واحد جنبه ای نمادین و ابعادی واقعی از بسیاری از جهت گیریهای جدید وجود داشت. تبدیل محلی برای کشتن به محلی برای زایش و خلاقیت، تبدیل مکانی پر از نفرت و خون و زشتی ، به محلی برای زیباترین هنرها و ادبیات و نمایش ها و موسیقی. در عین حال قرار گرفتن این فرهنگسرا در جنوب تهران که گسستی بود با سنت طولانی مدت تقسیم شهر به دو حوزه فقر و نبود ابزارهای فراغت و برخئورداری از غنای فرهنگی در جنوب و آکندگی مالی و ثروت شمال شهرک تفاوتی که در حوزه امکآنهای فرهنگی بیش از سایر موارد قابل مشاهده و دردناک بود.
غریبپور در طول مدتی که مدیریت فرهنگسرای بهمن را به دست داشت توانست به مثابه یک مدیر موفق بهترین برنامههای فرهنگی را در زمینههای مختلف در این محل به اجرا در آورده و بسیاری از مردم را از دورافتاده ترین نقاط شهر به این منطقه که برای اکثرشان ناشناس بود، بکشاند. در همین حال قرار داشتن فرهنگسرای بهمن در جنوب شهر، مردم این منطقه را نیز راضی وخشنود میکرد زیرا میدیدند که میتوانند صاحبخانه هنر و فرهنگ و ادب باشند و میزبان کسانی که پیشتر حتی از وجود آنها نیز خبر نداشتند و امروزشاهد آن بودند که فرهنگ به سهولت میتواند مرزهای طبقاتی را پشت سر گذارد. فرهنگسرای بهمن هرچند غریبپور فرصت نمییابد که همه قابلیتهای بالقوه آن را به فعل در بیاورد، تجربهای منحصر به فرد است که پس از آن در بسیاری دیگر از نقاط شهر تکرار شده و شبکه وسیع فرهنگسراهای شهر تهران را میسازد. شبکهای که در طول یکی دو دهه اخیر به دلیل سوء مدیریتها و برنامهریزیهای نادرست کلان و خُرد ، البته بسیار از ارزش و فعالیت و تاثیرگزاریاش کاسته شده است، اما همواره روساختاری است که میتوان در یک مدیریت قدرتمند فرهنگی در آینده بار دیگر آن را زنده کرد.
در همین دهه ۱۳۷۰ غریبپور به برنامه مهم دیگری که پروژه شهر سالم است و در چارچوب برنامههای سازمان ملل برای ایجاد فضاهای سالم شهری در کلان شهرها تعریف شده پیوست و تمام تلاش خود را به کار برد که تعریفی انسانی و فرهنگی و به روز از شهر را در آنجا پیاده کند. مهمترین دستاورد حضور او در شهرداری تهران، پس از فرهنگسرای بهمن، تاسیس خانه هنرمندان در سال ۱۳۷۷ است که هر چند مدیریت وی بر آن چندان طولانی نشد و به او اجازه ندادند تا بتواند ایدههای پربار خود را به اجرای کامل در آورد و باز هم با مشکل چشماندازهای وسیع امور و محدودیتهای سیاسی ودیوانسالارانه مقابلش، سبب کنار رفتن او شدند، اما ایجاد خانه هنرمندان باز هم یک کار نهادینه و یک الگوی بسیار پایدار بود که تا امروز باقی مانده است. شکی نیست که چه خانه هنرمندان و چه به خصوص فرهنگسرای بهمن بسیار با آنچه در دیدگاه غریبپور باید میبودند و میشدند، فاصله داشتند، فاصلهای که از آن زمان تا امروز دائما بیشتر و بیشتر شد، اما مهم ایجاد و پایداری این نهادها بود که شاید در آینده بتوان با مدیریت برنامهریزی بهتری کارهایی جدید و آغاز نو را تجربه کنند.
سرانجام از سال های دهه ۱۳۸۰ سومین دهه فعالیتهای بهروز غریبپور، وی را به فعالیتهایی کشاند که هرگز در طول این سالها آنها را رها نکرده بود. فعالیتهای سینمایی و نمایشی: او که کار بازیگری، طراحی صحنه، کارگردانی و نمایشنامهنویسی و ترجمه نمایش و داستان و فیلمسازی را از هنگامی که هنوز بیست سال هم نداشت، از سنندج آغاز کرده بود، در تمام این سالها تجربههای متعددی را در همه این زمینهها به صورت پیوسته در کار خود وارد کرد. نوشتن فیلمنامه «دونده» با امیر نادری و تهیه فیلم «زینت» (۱۳۷۲) و کارگردانی فیلم «تنبل قهرمان» (۱۳۸۰) از جمله تجربههای فیلمسازی اوست. اما غریبپور به ویژه در نمایش بود که از همه ابعاد (طراحی صحنه و لباس، کارگردانی، نویسندگی و…) وارد کار شد و موفقیتهای متعددی به دست آورد.
اما آنچه در ۱۵ سال اخیر بیش از پیش در کار غریبپور مهم و تاثیرگزار بوده است، بنیانگزاری نمایش و اپرای عروسکی در ایران است که در ابتدا اهمیت لازم به آن داده نشد تا زمانی که غریبپور توانست مسئولان و مخاطبان را با اهمیت این هنر آشنا کند و به خصوص خود به نخسیتن بنیانگزار اپرای عروسکی در جهان تبدیل شود. بر روی صحنه رفتن نمایشهایی چون عاشورا (۱۳۸۷)، مولوی(۱۳۸۸) ، حافظ (۱۳۹۱)، لیلی و مجنون (۱۳۹۲)، سعدی(۱۳۹۴)، خیام (۱۳۹۶) و … موفقیت او در جذب بیشترین تعداد مخاطبان در ایران و همچنین در اجراهای خارجی این نمایشنامهها در اروپا و کشورهای منطقه، تصویری جدید از این هنر به ایران و به جهان ارائه داد و قابلیتهایی نهفته در کار نمایش عروسکی را روشن کرد که خود حاصل بیش از چهار دهه کار فرهنگی غریبپور بود. لیبرتوهایی که غریبپور برای اپراهای عروسکی خود ترجمه یا تالیف کرد امروز از نادر نمونههای این هنر در سطح جهان هستند. مجموعه عروسکهای او که امروز به نقش آفرینانی آشنا برای مخاطبان ایرانی و جهانی در حوزه هنر عروسکی تبدیل شدهاند، یادگار و نهادی هستند که برای فرهنگ ایران برای همیشه باقی خواهد ماند.
امروز بهروز غریبپور، مثل همیشه جدی و صمیمی به کار خود ادامه می دهد، ده ها پروژه در ذهن دارد، تلخی ایام و سختی رفتارهای دیوان سالارانه، آمرانه و کوته بینانهای که در طول چهار دهه کار فرهنگی با آنها روبرو شده است را در برابر خود دارد، از آنها درس میگیرد، اما تاکنون اجازه نداده است که این مشکلات و چوبهایی که دائما لای چرخ کار فرهنگی او گذاشته میشوند کمترین خللی در عزم او به ادامه راهش در ساختن بخش مهمی از فرهنگ مدرن ایران بگذارد. نهادهای مهمی که او در این چهل سال ایجاد کرده است و شاخصترین آنها شاید فرهنگسراهای تهران و از آنجا در شهرستانها باشد، اما افزون بر این نهاد خانه هنرمندان و بر همان مدل خانههای هنر و فرهنگ دیگر در تهران و شهرستانها و سرانجام اپرای عروسکی در کشوری که اپرا به دلایل مختلف از سیستم هنری حذف شده است، برخی از افزودههای او به فرهنگ و هنر ایران هستند که بر آنها باید ده ها ترجمه و تالیف، کارگردانی و به روی صحنه بردن و طراحی لباس و صحنه، ساختن فیلمهای داستانی و مستند، تدریس در دانشگاه و دورههای تخصصی وسرانجام همکاری نزدیک و صمیمانه و موثر با موسسه انسانشناسی و فرهنگ و از جمله در پروژه حاضر یعنی تاریخ فرهنگی ایران مدرن و عضویت در شورایعالی انسانشناسی و فرهنگ را نیز افزود.