گفتارهای عمومی (۷۰): خود و دیگری/ بدن خود و بدن دیگری (بخش اول)

خود و دیگری/ بدن خود و بدن دیگری /بخش اول[۱]

تاریخ بدن بخشی از انسان‌شناسی و در زیرمجموعه انسان‌شناسی تاریخی قرار می‌گیرد. در اینجا مایلم با رویکرد خود و دیگری به این موضوع بپردازم. در این گفتارها همیشه از یک یا دو مفهوم کلیدی بحث خود را آغاز می‌کنیم یکی مفهوم «خود ـ محوری»[۲] که در هویت[۳] نمود می‌یابد و دیگری «دگر ـ بودگی»[۴] که در مفهوم «دیگر»[۵] یا هویت بیگانه بازتاب می‌یابد. خود ـ بودگی و دگر ـ بودگی در فرایند تبادل[۶]  برای ساخت و بازسازی نظام‌های زیستی و اجتماعی اهمیت دارند.

در چهار بخش به این پرسش می‌پردازیم که: در جامعه انسانی بدن چگونه به عاملی برای تمایزگذاری، هویت‌یابی، هویت‌زدایی و هژمونی در تبیین رابطه خود و دیگری تبدیل می‌شود؟

جامعه‌شناسانی چون زیمل، گافمن، بوردیو و دیگران در نوشته‌هایشان بحث بدن را در چارچوب روزمرگی پیش کشیده‌اند. کنشگر اجتماعی[۷] بیش و پیش از هر چیز یک بدن فردی است. برخی جامعه‌شناسان این موضوع را نادیده می‌گیرند و به محض درگیرشدن با آن، موضوع را وارد مناقشه روانشناسی و جامعه‌شناسی می‌کنند و هر گونه بحثی را که به خودِ فرد برگردد خارج از حوزه کار خود قرار می‌دهند. به نظر ما نظریه ادگار مورن، اندیشمند بزرگ فرانسوی در این زمینه جای تاکید زیادی دارد. او به این مرزهای ساختگی در علوم اجتماعی باور ندارد. مورن، بوردیو و دیگران به‌درستی تأکید می‌کنند که این مرزها روش‌شناختی هستند، نه مرزهای شناختی. اگر حتی عقب‌تر برویم به دورکیم، پدر جامعه‌شناسی، می‌رسیم که همین باور را داشته است.

بنابراین در آغاز تأکید می‌کنم از رویکردی که هر چه به فرد برگردد را موضوع جامعه‌شناسی نمی‌داند دوری می‌جوییم. جامعه‌شناسان «بدن اجتماعی» را در مقابل «بدن فردی» مطرح می‌کنند. بدن اجتماعی یک موقعیت یا ساختار انتزاعی است و نه یک ساختار واقعی و عینی. در مقابل، بدن انسان یک ساختار واقعی است. فرد هر اندازه که اجتماعی و در تعامل با نظام‌های اجتماعی باشد، در نهایت یک فرد است و به علتِ همین فرد ـ بودگی همیشه با فرد دیگر متفاوت است. مطالعات اخیر نشان داده است که حتی در دوقلوهایی که از یک تخم به وجود آمده‌اند نیز شباهت صد در صدی مشاهده نمی‌شود. چون هر اندازه نظام تربیت تلاش کند شبیه‌سازی کامل امکان‌پذیر نیست.

بدن ما بخش مهمی از هویت ماست. گافمن، گیدوبر و دیگران استدلال می‌کنند که انسان مدرن وارد جامعه‌ای می‌شود که هر چه بیشتر بر اساس تصویر و نمایش هدایت می‌شود. بروتون[۸] در کتابش با عنوان «چهره» می‌گوید وقتی از یک فرد دیگر صحبت می‌کنیم در واقع از یک چهره دیگر صحبت می‌کنیم و چیزی که در رابطه با دیگران بیش و پیش از هر چیزی به ذهن‌مان می‌آید چهره آن‌ها است. بیشتر حس‌ها مانند بویایی، بینایی، چشایی، شنوایی و لامسه در چهره که نسبت به کل بدن کوچک است، متمرکز هستند. هر هویتی یک چهره و هر چهره‌ای یک هویت است. رابطه این چهره‌ها با هم منجر به تبادل می‌شود و اساساً شرط تبادل این است که چهره‌ها همدیگر را بازشناسی کنند، به رسمیت بشناسند و بپذیرند. البته منظور نفی خود به نفع چهره یا هویت دیگری نیست.

تمام نظریات طردکننده «دیگری» به‌نوعی طرد چهره دیگری و طرد بدن دیگری هم هست. پیش‌تر گفتیم موضوع نژاد از این لحاظ بسیار گویاست چون ویژگی‌های متمایزکننده نژادی عمدتاً ویژگی‌های بدنی هستند، مانند رنگ پوست، چشم، استخوان‌بندی و …. البته بدن فقط به مسائل میان‌نژادی برنمی‌گردد؛ به عبارت دیگر، درون یک نژاد و قومیت هم بدن‌ها ویژگی‌های متمایزکننده دارند. مثلاً همه سفیدپوستان، سیاه‌پوستان یا حتی در یک منطقه یا قومیت بدن‌ها ویژگی‌های متمایز دارند. این بدن‌های متفاوت دقیقاً به دلیل همین تفاوت خصوصیات متفاوتی دارند؛ همه بدن‌ها لزوماً از یک چیز لذت نمی‌برند، لزوماً از یک چیز آسیب نمی‌بینند، علاقه‌مندی‌ها و حساسیت‌های و تجربه‌های متفاوت دارند و … به همین علت باید از واژه‌های گویاتر استفاده کنیم. به گمان من، واژه «شخصیت» به لحاظ اجتماعی گویاتر است. همه آدم‌ها شخصیت هستند چون هر فرد یک بدن متفاوت است. این موضوع مطرح می‌شود که این بدن‌های مختلف چقدر همدیگر را به رسمیت می‌پذیرند یا دست‌کم تحمل می‌کنند.

شاید این پرسش که اصولاً چرا بدن‌ها متفاوت هستند، بدیهی به نظر برسد. در نظر داشته باشیم که هیچ پرسش بدیهی‌ای لزوماً بدیهی نیست. چرا این بدن‌های متفاوت باید تا جای ممکن به هم نزدیک شوند، و نه شبیه شوند[۹]؟ نزدیک‌شدن یعنی هم‌بستگی، هم‌دلی، دغدغه‌مندی و پذیرش، تا رابطه ممکن شود. این پرسش پیش می‌آید که تفاوت میان نزدیک‌شدن و شبیه‌شدن چیست؟

بدن‌ها متفاوت هستند چون اصل «تفاوت» در ذات حیات یا «وجود»[۱۰] وجود دارد. در اینجا بحث خود را به حیات انسانی محدود می‌کنیم تا از چارچوب کلی خودمان خارج نشویم. چرا انسان‌ها شبیه هم نیستند؟ آیا مکانیسم تفاوت در طبیعت وجود دارد؟

می‌توانیم بر اساس امر تجربی یا حتی به شکل پوزیتیویستی وجود تفاوت را ثابت کنیم. ساده‌ترین مثال تفاوت اثر انگشت یا ساختار ژنتیک در ملیون‌ها انسان است. حیات سازوکاری دارد که تفاوت را نه تنها در درون، بلکه در ظاهر و بیرونِ موجود نیز ایجاد می‌کند. برخی از این تفاوت‌ها طبیعی یا «هنجارمند» و برخی غیرطبیعی یا «ناهنجار» به نظر می‌رسند. باید به این نکته مهم توجه داشته باشیم که این طبیعی و غیرطبیعی بودن نسبی هستند و نه مطلق و ذاتی. به عبارت دیگر، اگر هزار سال به گذشته برگردیم و به روستایی سفر کنیم، خواهیم دید که هر غریبه‌ای چهره متفاوتی داشته و برای اهالی روستا بسیار عجیب و غریب به نظر می‌رسیده است. بنابراین بدن دیگری در عجیب‌بودنش تعریف می‌شده است. در زبان فارسی غریب‌بودن به معنای متفاوت‌بودن، ناآشنا بودن و عجیب‌بودن است. در دوره‌هایی بدن دیگری در عجیب‌بودنش متمایز می‌شد، تفاوت بیشتر دیده و بیشتر بر آن تأکید می‌شد. این بدان معنا نیست که تغییرات بدنی در آن زمان بیشتر و امروز کمتر است. اگر هم کمتر باشد به این دلیل است که همه انسان‌ها تغذیه یکسان‌تری دارند، به بیماری‌های شبیه‌تری مبتلا می‌شوند، فرایند معالجه یکسان‌تر است و البته ازدواج‌های بین‌قومی و بینافرهنگی بیشتر از گذشته است. حتی می‌توان گفت رفتارهای انسانی نیز تحت‌تأثیر رسانه و شبکه‌های ارتباط جمعی به هم شبیه‌تر شده است. با وجود این، به نظر ما انسان‌شناسان به‌رغم تمام این عوامل تفاوت همچنان بسیار است. در برخی فرهنگ‌ها، افراد کم‌حرف‌تر هستند و روحیه‌ها متفاوت است، در اروپا به‌سادگی یک ایتالیایی را از یک سوئدی، هم از نظر ظاهر و هم از نظر رفتار، می‌توان تشخیص داد.

مطالعات انسان‌شناسی زیستی و مطالعات زیست‌شناسی نشان می‌دهند که این ذهن ماست که یکسان‌بودگی را فرض می‌گیرد چون اگر تفاوت از حدی بیشتر شود ذهن پریشان می‌شود. حتی در بدن که ما عموماً آن را یک امر متقارن و یکپارچه می‌دانیم نیز این تفاوت در اندازه و تقارن دیده می‌شود. مثلاً اندازه معمول قد برای زن و مرد در یک طیف هنجارمند می‌شود و اگر کسی خارج از این طیف کوتاه‌تر یا بلندتر باشد به‌مثابه بدنِ غریبه دیده می‌شود. حتی اگر این بدن غریبه یا «غیرمتعارف» به کسی آزار نرساند خودِ دیدنش هم ایجاد نوعی وحشت و پریشانی می‌کند. بنابراین این تمایزگذاری‌ها حاصل سیر فرهنگی هستند.

زمانیکه استعمار شکل گرفت جهان با فرایند اروپایی‌شدن روبه‌رو شد. اروپا مفهوم شرق را برای تعریف هویت خود «خلق» کرد. شرق از دید یک غربی یعنی: جایی که افراد شبیه به ما هستند و در عین حال کاملاً از ما قابل تشخیص هستند، چون رسوم، لباس، حرکت، زبان و.. با ما متفاوت است. این می‌تواند به بیگانه‌هراسی منجر شود ولی در مقابل امکان منجرشدن به نوعی بیگانه‌دوستی هم شود.

یکی از اهداف اروپا در گذاشتن خود در محور جهان این است که شباهت به اروپا «هنجار» و تفاوت با اروپا «ناهنجار» ‌شود و این برایشان منفعت اقتصادی بالایی داشته است. امروزه در تمام دنیا مردم لباسهای اروپایی می‌پوشند، غذاهای اروپایی می‌خورند، و به سبک اروپایی زندگی می‌کنند چون استعمار لباس‌ها، غذاها و سبک‌های دیگر را حذف کرده است.

حذف بدن دیگری نه تنها بین فرهنگ‌های مختلف که داخل فرهنگ‌ها نیز اتفاق می‌افتد. به این معنا که بدن مورد استناد به‌نوعی بدن‌های دیگر را حذف می‌کند. در بخش بعد به این پرسش می‌پردازیم که بدن مورد استناد یعنی چه؟

 

[۱]  گفتارهای عمومی، شماره ۷۰ (بخش اول) / بدن خود و بدن دیگری / ۱۷ شهریور ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: فاطمه نوروزی  ـ شهریور ماه ۱۴۰۲

[۲] Ego-centrism

[۳] Identity

[۴] Otherness

[۵] Alter

[۶] Exchange

[۷] Social actor

[۸] David Le Breton (1953- )

[۹] Assimilation

[۱۰] Existence