خود و دیگری: بدن خود و بدن دیگری / بخش دوم[۱]
بحث بدن را در چارچوب خود و دیگری ادامه میدهیم. در بخش پیش به مفهوم «بدنهای مورد استناد» اشاره کردیم. در جوامع مختلف چه در سطح ملی چه در سطح بینالمللی بدنهایی مطرح و برجسته میشوند که به آن «بدن مورد استناد» میگوییم. نخست ببینیم این مفهوم به چه معناست؟
بدن مورد استناد بدنی است که در ذات بیمعنا، ذهنی و صوری است. وقتی میگوییم یک کودک، یا یک زن، یا یک مرد یا حتی اگر با صفتی همراهشان کنیم و مثلاً بگوییم کودک زیبا، زن لاغر، مرد تنومند، بدن قدرتمند، بدن ورزشکار، بدن بیمار یا … یک ترکیب بسیار ناهمگن از فیزیولوژی، تطور بیولوژیک، ویژگیهای ظاهری و بیرونی، قضاوتهای عمومی و نوعی ردهبندی به لحاظ بازنمایی بدنها ایجاد میکنیم و نیز از کلیشههایی که در مورد بدنها وجود دارد استفاده میکنیم. مثلاً وقتی در ایران میگویند یک فرانسوی، به بدن آن فرانسوی اشاره نمیشود. این یک «فرانسوی» وارد قالب و تصویری میشود که فرانسویهای بسیارِ دیگری هم در آن جا میگیرند. یا وقتی میگوییم یک زن، در واقع بیش از نیمی از جمعیت اکنون زمین را در یک قالب و چارچوب میگذاریم. وقتی وارد لایههای عمیقترِ بدن شویم از این هم بیمعناتر میشود.
از بدن که حرف میزنیم منظور آن بخشی از بدن است که از پوست، چهره و شکل لباس قابل مشاهده است. به همین دلیل چهره اهمیت زیادی پیدا میکند. چون از زمانی که انسان توانست و آموخت بدن خود را به شکل تصنعی بپوشاند چهره عامل مهمی برای تمایزگذاری میان انسانها بوده است. ما از موجودات انتزاعی صحبت میکنیم که واقعیتِ خارجی ندارند. پیشتر اشاره کردیم که نژاد پایه و اساس فیزیولوژیک ندارد. نژاد صرفاً تفاوت ظاهری به دلیل تحول و تطور ژنتیک حاصل زیست گروهی در یک اقلیم خاص است. اما وقتی از بیرون به آدمها نگاه میشود این تفاوتها واقعیت اجتماعی پیدا میکنند و مثلاً به عدهای سیاهپوست گفته میشود. این عده شروع به هویتسازی در درون اجتماع خود میکنند. در تاریخ بردهداری میخوانیم که بردههایی که اغلب از خانواده و قبیلهشان جدا میشدند و از نقاط و قبایل مختلف آفریقا و با زبانهای متفاوت به امریکا فرستاده میشدند، کمکم برای ارتباط با هم میان خود زبان انگلیسی متفاوت با انگلیسی سفیدپوستان را رواج دادند. همانطور که انگلیسیای که مردمان شرق و غرب امریکا با آن صحبت میکنند با انگلیسی مناطق روستایی مرکزی امریکا متفاوت است. در ایران هم میتوان گویشهای متفاوت و متنوعی را دید.
تفاوتهای بدنی بدون تردید وجود دارند اما پرسشی که اکنون مایلم مطرح کنم این است که آیا این تفاوتها در حال کاهش یا افزایش هستند؟
من طرفدار تفکر «پیچیده» و از لحاظ فکری به اندیشه ادگار مورن نزدیک هستم. بر این اساس، نمیتوانیم از کاهش یا افزایش سخن بگوییم، بلکه هر دو وجود دارند. تفاوت کاهش پیدا میکند چون جهانیشدن سبکهای زندگی مشابهی را ایجاد میکند. رابطه با زمان و مکان به هم شبیه میشود. تغذیه، آرایش و پوشش شبیه میشوند؛ اما در عین حال، جهانیشدن به مقاومتهای هویتی بسیار زیادی هم منجر میشود، چون هدف شبیهسازی از زمان آغازش در دوران شکلگیری استعمار فاش بود. شبیهسازی در جهت منافع استعمارگران شکل گرفت. در کتابی خواندم که در دوره استعمار در پارلمان انگلیس بحثی درباره برهنگی سیاهپوستان آفریقا در میگیرد. اعضا اصرار میکنند که این برهنگی غیراخلاقی است. اما بعدها روشن شد که دغدغه این افراد بیش از غیراخلاقی بودن برهنگی، اقتصادی بوده است. پارچههای تولیدشده در انگلستان را به آفریقا بردند و سیاهان را وادار کردند که مانند انگلیسیها لباس بپوشند. این در حالی بود که در هوای بسیار گرم آفریقا پوشش مخصوص هوای سرد بیمعنی به نظر میرسید. سودی که از این تجارت به انگلیس رسید به حدی زیاد بود و به حدی بر این کار اصرار کردند که شبیهسازی محقق شد. این شبیهسازی فقط شامل ظاهر بدن نمیشود و ذهن و ذهنیات را نیز در بر میگیرد.
انسانها از یکسو شبیه و از سوی دیگر متفاوت میشوند. چون این تکثر و انتخاب منجر به تنوع و گوناگونی میشود. در واقع بین خود و دیگری در دو بدن متفاوت یک رابطه متناقض ایجاد میشود. هر یک از این دو بدن با روابط هژمونیک سر و کار دارند، یعنی با دولتها و نظامهایی سر و کار دارند که عمداً میخواهند همه را شبیه خود کنند تا بتوانند به مفهوم ملت و دولت معنا ببخشند. از این دریچه که به موضوع نگاه کنیم دیگر بسیاری چیزها که به نظرمان بدیهی میرسند دیگر چندان بدیهی نخواهند بود، بلکه بهمثابه ابزار سیاسی و هژمونیک نمود مییابند.
آیا به این دلیل باید اینها را نفی کنیم؟ چنین چیزی نه ممکن و نه مطلوب است.
تفاوت بدنها پدیدهای مثبت است چون همین تفاوت ارتباط و مبادله را ممکن میکند. جامعه ممکن میشود چون بدن زن و مرد در آن وجود دارند و این بدنها هستند که وارد میان ـ کنش میشوند. اصل تولید مثل که لازمه ادامه حیات است بر این اساس تنظیم میشود که البته با رابطه جنسی متفاوت است. از سوی دیگر، بدنهای متفاوت تخیل را موجب میشوند. وقتی افراد متفاوت را میبینیم که ویژگیهای متفاوتی دارند آنها را در یک موقعیت زیباییشناسی قرار میدهیم که این موقعیت خاص است و ممکن است برای هر فرد متفاوت باشد. وقتی از فردی دربارهی فرد دیگری نظر میخواهید او قضاوت میکند. درست است که قضاوت را از نظر اخلاقی زیر سؤال میبریم، اما قضاوت یک واقعیت اجتماعی است که هر فرد ناگزیر درمورد آدمهای پیرامون خود انجام میدهد.
این که نظر ما درباره دیگری چیست به نوعی قضاوت ما درباره بدن اوست. شاید تصور شود که این قضاوت بر اساس یک موقعیت انتزاعی انجام میشود که به بدن ارتباطی ندارد. چون دیدگاه ما از بدن یک دیدگاه محدود است. باید در نظر داشته باشیم که بدن واقعیت موجودیت ما بهمثابه انسان است و شامل موقعیتهای مختلف مادی و فیزیکی میشود. این قضاوت اهمیت دارد و به دو صورت اتفاق میافتد؛ از دو صورت صحبت میکنیم تا بحث خود را شماتیککنیم و این شاید چندان مطلوب به نظر نرسد چون ما را به نوعی رفتار تقلیلگرایانه میرساند که شخصاً خیلی با آن موافق نیستم. در هر حال، در واقعیت دو گرایش وجود دارد. یکی گرایش «ایجابی»[۲] و دیگری گرایش «سلبی»[۳].
به طور خلاصه، در گرایش ایجابی ما بدن دیگری را میپذیریم، نه به این معنا که از آن تقلید کنیم، یا تقدیسش کنیم، یا شبیه او شویم. هر یک از اینها فرایندی دارد که میتواند درست یا نادرست باشد. بحث ما اکنون این نیست که مثلاً در فرایند استعماری، طی فرایندی سازمانیافته، افراد زیر سلطه بدن اروپایی را تقدیس کنند، شبیه او شوند و بدنهای خود را تحقیر کنند. این تا امروز هم باقی مانده است. هنوز هم میبینیم یک ایرانی بدن اروپایی را نمود فرادستی میداند. بحث من این است که این ایجابی یا سلبی بودن را از نقطهنظر رابطه خود و دیگری بررسی کنم و ببینم ما تا چه اندازه بدن دیگری را میپذیریم و تا چه اندازه آن را نفی میکنیم. ایجابی یعنی بدن دیگری را بازشناسی کنیم و آن را بهرسمیت بپذیریم یعنی به او حق میدهیم که همانطور که هست، باشد.
در مقابل، در گرایش سلبی تفاوت پذیرفته نمیشود و این نپذیرفتن به نوعی انکار و انزجار منجر میشود و ایجاد تنش میکند. در رویکرد سلبی نوعی بیگانههراسی وجود دارد و این هراس و نفرت از بیگانه و غریبه در واقع ترس از بدن دیگری است. ترس از ویژگیهای متفاوت دیگری به این علت است که ما نسبت به ویژگیهای فیزیکی، ذهنی و روانی خودمان اطمینان نداریم. این عدم اطمینان هم از عدم شکلگیری مناسب و درست هویت ناشی میشود. خودمان هویتی از آن خود نداریم پس واکنشمان در برابر هویت دیگری نفرت و ترس است، ترس از اینکه بدن بیگانه ما را حذف کند.
در آخر به دو نکته اشاره میکنم؛ نخست، بر مبنای تفکر پیچیده، در رویکرد ایجابی و رویکرد سلبی عوامل مثبت و منفی میتواند داشته باشند. در رویکرد سلبی طرد و انکار ممکن است به ترس، انزجار، تنش و خشونت منجر شود. در عین حال میتواند رویکردی محافظتکننده نیز باشد؛ به این معنا که انسان از آنجا که انسان است ناگزیر باید برای خود هویتی تعریف کند و آن را حفظ کند. نکته منفی که در پذیرش ایجابی وجود دارد پذیرش بیمارگون دیگری و با هدف شبیهشدن به اوست، به عبارت دیگر، احترام به دیگری و فرهنگ او و بهرسمیتشناختن به معنای فراموشکردن هویت خود و تن دادن به فرایند شبیهشدن نیست.
نکته دوم این است که بهرسمیتشناختن بدن دیگری فرایندی بسیار پیچیده است. وقتی از دیگری سخن میگوییم منظور بدن او، ذهنیت او و اساساً تمام موجودیت اوست. باید بتوانیم نقاط مشترک خود با دیگری را بیابیم. همانطور که آزادی نمیتواند نامحدود باشد و انسان ناگزیر به رعایت یک سری اصول و قوانین عرفی فرهنگی و قانونی است. بدن دیگری نیز نمیتواند اینگونه باشد. بدن بیمار بحث دیگری است. بدن بیمار یا معلول یا بدنی که با آنچه از نظر عموم «هنجار» شناخته میشود متفاوت است را هم باید بازشناسی کرد و به رسمیت پذیرفت.
[۱] گفتارهای عمومی، شماره ۷۰ (بخش دوم) / بدن خود و بدن دیگری / ۱۷ شهریور ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: فاطمه نوروزی ـ شهریور ماه ۱۴۰۲
[۲] Inclusive
[۳] Exclusive