بخش چهارم
در ماههای اخیر مقالات متعددی به بررسی جنبش والاستریت پرداختهاند. از جمله خود من در چندین مقاله و سخنرانی این موضوع را مطرح و تحلیل کردهام و فکر نمیکنم جای تحلیل علمی این موضوع در جلسهای محدود و در شرایطی که بحث آرام و بیتنش را ممکن نکند، باشد. به همین دلیل ترجیح دادهام عنوان سخنرانی خود را «ما و والاستریت» بگذارم. منظور من آن است که برای ما و موقعیتی که داریم بیشتر نسبت ما با این جنبش از
• بازخوانی یک ماجرای تلخ
• ما و والاستریت
• ناصر فکوهی
در ماههای اخیر مقالات متعددی به بررسی جنبش والاستریت پرداختهاند. از جمله خود من در چندین مقاله و سخنرانی این موضوع را مطرح و تحلیل کردهام و فکر نمیکنم جای تحلیل علمی این موضوع در جلسهای محدود و در شرایطی که بحث آرام و بیتنش را ممکن نکند، باشد. به همین دلیل ترجیح دادهام عنوان سخنرانی خود را «ما و والاستریت» بگذارم. منظور من آن است که برای ما و موقعیتی که داریم بیشتر نسبت ما با این جنبش از لحاظ معنایی و در سیاستگذاریهای اقتصادی و اجتماعی مطرح است، تا سرنوشت خود این جنبش که ما لزوما تاثیر چندانی بر آن نداریم زیرا به بحران عمومی نظام سرمایهداری و به ویژه سرمایهداری مالی مربوط میشود.
کشور ما بیشتر از آنکه در جهان کنونی از لحاظ جمعیتی یا بازار خود مهم باشد، به عنوان یکی از نقاط بسیار پراهمیتی مطرح است که الگوهایی برای جهان آتی در حوزه کشورهای در حال توسعه و اسلامی ساخته شود. اما شرط کارایی و تاثیر این امر در آن است که خودمان آنها را به صورتی واقعبینانه در نظر بگیریم و به کار ببریم. ما باید نسبتها را در نظر بگیریم، بنابراین باید وزنه خود را از لحاظ فرهنگی و اقتصادی بسنجیم و بنا بر آن به نحوی سخن بگوییم و به ویژه به نحوی در سطح داخلی و خارجی عمل کنیم که به بیشترین حد جدی گرفته شویم و سخن و کنش ما در جهان و به سود ما تاثیر داشته باشد. بحث نیز همین است که به نظر من، برای ما بیشتر از آنکه تحلیل جنبش ضد والاستریت به مثابه جنبشی ضدجهان سرمایهداری و یافتن بدیلی برای آن مطرح باشد، این مهم است که از خود در برابر تهدیدهایی که این سرمایهداری مالی و خطرناک در سراسر جهان ایجاد کرده، مصونیت بیابیم. یعنی فرآیندهای ورود آن را به نظام خود دریافته و آنها را به سود مردم خود تعدیل کنیم و این تهدیدها به نظر من پیش از هر چیز اقتصادی هستند اما در حال تبدیل شدن به آسیبهای بیشمار اجتماعی و فرهنگی نیز هستند. یعنی خطر فروغلتیدن ما در سیاستهای نولیبرالی و پولی و به دور از اقتصاد کار واقعی و ارزشمند و سقوط اخلاقی ناشی از آن. در غیر این صورت پرسش این است که نظر دادن در مورد والاستریت چه مشکلی را برای ما حل میکند؟ البته من مخالف نظر دادن نیستم. نه از آنرو که این نظرها در سرنوشت والاستریت تاثیر مثبت یا منفی دارد، بلکه چون همانگونه که گفتم در سرنوشت ما تاثیر دارد. در سالهای اخیر در ایران در کنار رشد روزافزون سیاستهای سودجویانه نولیبرالی در حوزه اقتصاد ما در حوزه رسانهای و مطبوعاتی نیز ظاهرا با جریان مشابهی روبهروییم، بیآنکه کمتر کسی به آن اشاره کند؛ جریانی که دایما اهداف نولیبرالی را در ترجمان اجتماعی و فرهنگیشان مطرح میکند: یک بار روشنفکران ایران را زیر سوال میبرد، یک بار جنبش ملی شدن نفت و دکتر مصدق را هدف میگیرد تا از خصوصیسازی صنایع نفت را به عنوان یک هدف توجیه کند و برای این کار حتی حاضر است نقش استعمار بریتانیا و سیاست خارجی آمریکا را در وقایعی چون «انقلاب مشروطه» و «کودتای بیست و هشت مرداد» کمرنگ کند و ظاهرا حالا هم در پی آن است که جنبش ضد «والاستریت» را تحقیر کند و آن را تجمع گروهی آدمهای «بی سر و پا» ببیند که «قدر زندگی در یک دموکراسی بزرگ» را نمیدانند. در اینجا البته ترجیح میدهیم از جریانهایی که در طول نیمقرن اخیر، زیر لوای نظریهپردازان لیبرالیسم اقتصادی غرب در واقع در پی سیستمهای رانتخواری در چارچوبهای سیاستهای متولیگری دولتی بودند و یکدم نیز از اصرار بر لزوم «دولتزدایی» و «خصوصیسازی» دست بر نداشتند، سخن نگوییم. این در حالی است که اگر امروز زیر این سقف نشستهایم و از زیربناهایی کمابیش استوار برخورداریم به دلیل مبارزه ضداستعماری و ملی شدن صنعت نفت بوده است.
اکنون نیز همین جریانها به جنبش والاستریت حمله میکنند. به سخره گرفتن و حمله به روشنفکرانی که در غرب از جنبش ضد والاستریت حمایت کردهاند، بدون ورود جدی به بحث در این زمینه در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و غیره به جریانی عمومی در برخی از رسانههای ما تبدیل شده است که نظیر آن را شاید تنها بتوان در مطبوعات و رسانههای نوفاشیست و جنگطلب اروپایی و آمریکایی یافت. بنابراین گمان میکنم به جای آنکه اصرار داشته باشیم دایما در فکر موضعگیری درباره همه وقایع جهان باشیم و آن هم موضعگیریای که همه چیز را در اهداف نولیبرالی ما خلاصه کند، به فکر خطراتی باشیم که این نولیبرالیسم هیولایی ما را تهدید میکند. به نظر من نولیبرالیسم را شاید بتوان به دو دو نوع تقسیم کرد: نوعی نولیبرالیسم که در کشورهای با تجربه طولانی دموکراتیک و دارای انسجام کمابیش بالای نهادهای مدنی شاهدش هستیم که در این صورت زیانهای آن بسیار کمتر خواهد بود. برای مثال در آمریکا میبینیم که جنبش بزرگی به خیابانها آمده و اکثریت روشنفکران نیز با این نولیبرالیسم مخالفند و مواضع آنها نیز در پیوستاری بسیار متنوع قرار دارد. اما ما یک نولیبرالیسم جهان سومی نیز داریم که به دلیل کم بودن تجربه دموکراتیک در این کشورها و نبود عمر کافی برای شکلگیری فرآیندهای دولتسازی و ملتسازی و رشد کافی نهادهای مدنی و روابط اجتماعی، من آن را به نوعی نولیبرالیسم هیولایی تشبیه میکنم زیرا میتواند کل نظام اجتماعی را نابود کند. این وضعیت را البته کشورهای قدرتمند به کشورهای پیرامونی تحمیل کردهاند اما امروز حاضر به پذیرش مسوولیت خود نیستند. در کشور ما طبق قانون اساسی سرمایهداری خصوصی باید کنترلشده باشد و رشد محدودی داشته باشد، در حالی که امروز در کوچه و خیابانهایمان تعداد بانکها از بقالیها بیشتر شده است. و شاید بهزودی شاهد آن باشیم که بر سر مکان با بقالیها بر سر جا رقابت کنند. پدیده «بانکهای کامیونی» را یعنی کامیونهایی که در آنها دستگاه خودپرداز تعبیه شده است، من جایی جز در ایران ندیدهام. و این خطری است که از آن یاد میکنم و باید نسبت به آن حساس باشیم. این امر به معنای از میان رفتن تمام دستاوردهایی است که در صد سال اخیر به دست آوردهایم. بنابراین و درنهایت باز هم تکرار میکنم که هدف ما در این بحث که باید از سیاستزدگی در آن به شدت اجتناب کنیم، باید آن باشد که بفهمیم جنبشهایی مثل نبش والاستریت اگر بتوانند حتی تا حدی سرمایهداری مالی را محدود کنند، در واقع نه فقط به خود که به همه ما و به ویژه به ما خدمت کردهاند تا از حرکت به سوی اقتصادهای سودجویانه، رانتی و حبابهای مخرب در نظامهای بانکی جلوگیری کنیم.
سرانجام امیدوارم که این جلسه و مباحثی که به صورت شفاهی در فضایی که به دلیل کمبود جا کنترل آن تا اندازهای مشکل شده است، سبب آن نشود که بار دیگر شاهد به راه افتادن جنجالهای مطبوعاتی، تیترسازیها و سوءاستفاده از مباحث شود. چنین سوءاستفادههایی به سود هیچکس نیست و داغ کردن تنور مطبوعات چیزی بر علم و سطح شناخت و تحلیل ما نمیافزاید.
پرونده ی «وال استریت» در انسنا شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/11522