از میان از پدیدههای ِ بیولوژیک، «خون» به گونهای که مری داگلاس در «پاکی و خطر» (۱۹۶۶) مطرح میکند، یکی از وسواسآمیزترین تابوهای ِ انسانی است؛ امری متناقض و دوگانه درهستیشناسی ِ انسان در رابطه فرهنگ و طبیعت. خون، مایهای که در سراسر بدن جاری و نشانه حیات است. اما هرگونه خروج آن از بدن گویای یک «تخطی» خطرناک، شکسته شدن یک تابو و نفرینی در راه به شمار میآید: یک ممنوعیت در نزدیکی به زنان، یک گذار بیبازگشت در مرگ، یا یک خروج از تمامیت انسانی در بیماری و زخمیشدن. خون، تا زمانی که پنهان، اما مفروض است، گویای اصالت و تقدسی است که «هویت ِ گروهی ِ خیالین » را میسازد و حتی انتقال ِ میراثی نیاکانی را. این دیالکتیک برون/درون، اصلی ساختاری است که در بسیاری دیگر از پدیدهها نیز آن را باز مییابیم، اما در فرهنگهای بسیاری، خون در یکسانپنداریاش با مرکز حیات، عشق و تولید مثل پیدا کرده، موقعیتی یگانه دارد.
ناصر فکوهی / ۱۴۰۱