خانه خلوت است. باغ سبز. کوچههای ژنو خسته کننده. و پرسه زدن در پاریس همیشه خوشایند. فیلسوف، در این سویش هانری کربن را دارد و در آن سویش علامه طباطبایی را. کوچک است. خانهای بزرگ و آدمهایی که هریک از جایی و فرهنگی آمدهاند. شاید سرنوشت او نیز جایی در گرجستان رقم بخورد یا در روسیه. شاید بیشتر با ارمنیها نشست و برخاست کند و شاید هم با روسها. فرهنگ فرانسه از کودکی با اوست. درون اوست. در این زبان احساس آسایش میکند. خاموش است و با ادب و مبادی آداب. مهربان و خویشتندار. حال دارد در عرصه سیاست وارد میشود و از آدمها و رخدادهایی میگوید که شاید کوچه بنبستی برایش باشند. سرزمین او، شعر است. دوست دارد میان پنج اقلیمش، میان حافظ و خیام و مولوی و سعدی و فردوسی، هر روز سفر کند. فرهنگ ما، همه اینجاست. درخت بزرگی است، زیر سایهاش می نشیند. حال میتواند یادی هم از گذشتههای پاریسی بکند. از بودلر و پروست. شاید اگر پروست به قرن بیست و یکم می رسید، مثل شایگان جامگان نیمه شرقی- نیمه غربی میپوشید و جایی میان هند و پاریس برای خود خانه میساخت. جایی همچون ایران. مشکل او هم همین ایران است. و همه آنها که کنارش نشستهاند. مدرنها حتما آنجایند. و سنتیها. عشاق ایران باستان. و دلبستگان محلههای روشنفکرانه پاریس. همیشه می توان شایگان را در باغ کوچک، در کوچههای ژنو و پاریس ملاقات کرد. کمتر اما در هند. شاید راست میگوید و ما هویتهای چهل تکه شاعرانهای داریم که درون تجدد جای می دهند تا درون سنت زندگی دوباره بیابند. در اقتدار میمیرند تا در شکوه امپراتوریها باز به جهان برگردند. شایگان هیچ کجا بیشتر از سرزمین شاخههای درهمتنیده باغ سرسبز فلسفه شکوفا نیست. و هیچ کجا، بیشتر از هزارتوهای گمراه کننده و دام های پنهان داوریهای سیاسی، سردرگم. روی یک صندلی راحتی رو به حیاط نشسته است. کتابهایی زیادی پشت سردارد و کتابی در دست. دوست دارد تنها باشد. تنها نیست. هرگز تنها نبوده. چشمهایش را لحظهای می بندد تا لحظهای بعد در افسانه خود، آن سوی دروازه، بازشان کند.
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.