کتاب پنجاه و پنج (۱۱): علی بلوکباشی

مردجوان در روستاهای کردستان در جستجوی چیست؟ میان دراویش. فرهنگ مردم برایش معنایی عمیق دارد که در این روستاها می‌یابد و در فیلمی مردم‌شناسی که مشاور آن است. در مشهد اردهال این مردم چه شور و حالی دارند. قالی‌ها را می‌شویند و بر سردوش می‌گیرند و جوان‌ها که همیشه او را می‌بینند. هربار می‌خواهند زمانش در اختیارآنهاست تا راهنمایی‌شان کند. همیشه کنارشان است. در انجمن. در دائره‌المعارف. در فرهنگنامه کودکان. در فرهنگستان. روی شبکه‌های اجتماعی. امروز هشتاد سالگی‌اش است. دوستانش همه آنجا هستند. ناصر تکمیل همایون. علی اشرف صادقی. و خانواده‌ای که گرداگرش به او لبخند می‌زنند.  وقتی شاملو می‌خواهد کتاب هفته را منتشر کند به دیدارش می‌رود. «نزدیک غروب است. والی‌زاده و ممیز هم آنجا هستند.» نقشه‌‌های زیادی در سردارد و عشقی بزرگ به مردم کوچه وبازار و فرهنگ عامه. هدایت و ساعدی و آل‌احمد هم از این راه رفته‌اند. یاد روزگاران خوش اداره فرهنگ عامه می‌افتد. هوشنگ پورکریم و دوستی‌شان. دکتر خلیقی و خاطرات شیرین روزهای دور. شیراز است. تخت‌جمشد. نوروز. همایشی بر پاست و دوستان زیادی در کنار ویرانه‌های کاخ باستانی گرد‌آمده‌اند. پله‌های دائره‌المعارف را بالا می‌رود. پله‌های دفتر پژوهش‌های فرهنگی را بالا می‌رود. پله‌های فرهنگستان زبان را بالا می‌رود. این قهوه  ‌خانه فرسوده و نیمه‌ویرانه روزگاری برای خود مرکزی از فرهنگ مردم بوده است.  جایی که مردان شهر جمع می‌شدند. شاهنامه می‌خوانندند و بازی می‌کردند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و حالا قهوه‌خانه آذری به همّت او باز به کار می‌افتد و  زندگی در آن هم جریان می‌یابد و دوباره شاهنامه خوانی، و این بار زنان در کنار مردان. نزدیک غروب هوا سنگین است و شهر خسته اما همیشه اتاق کوچکی هست و گوشه دنجی و کتابخانه‌ای و  انبوهی  از کتاب‌ها و یادداشت‌ها و مطالب نوشته و نانوشته. آنچه باید خوانده و تصحیج شود. ویرایش و بازنوشتن. کتاب‌ها. خطوط. اندیشه‌ها. رنج‌ها. دغدغه‌های فرهنگ مردمی که دوستشان دارد.