کارکردگرایی و «مصرف کاذب»:گفتگو با ناصر فکوهی

شایسته مدنی

جامعه ایرانی در سال‌های اخیر به دلیل افزایش شدید درآمد نفتی و تزریق بخش بزرگی از این درآمد به سبد خانوارها، تجربه گسترده‌ای را در تغییر سبک‌های زندگی خود تجربه کرد. این تغییر به نوبه خود، بر سایر پدیده‌های اجتماعی، از جمله آسیب‌های اجتماعی موثر بود. درباره پایه‌های نظری این مسئله با تاکید بر نظریه کارکردی و اشاره‌ای به بعضی از مصادیق آن در جامعه خود، گفت‌وگویی با دکتر ناصر فکوهی، مدیر انسان‌شناسی و فرهنگ و استاد دانشگاه تهران انجام داده‌ایم که در زیر می‌خوانیم.

امروزه رویکردهای متفاوتی درباره مصرف و جامعه مصرفی وجود دارد. به نظر شما و به عنوان نخستین پرسش، رویکردی غالب در این زمینه که بتواند شرایط جامعه کنونی ما را تبیین کند کدام است؟
درباره مصرف و مباحثی که در انسان‌شناسی مطرح است، طبعا رویکردهای زیادی وجود دارند که از آن میان، کمترین اقبال نسبت به کارکردگرایی بوده است، چیزی که می‌توان براساس مطالعه پژوهش‌های جدید بدان پی برد. منظور رویکردی است که مدعی است می‌توان یک کنش یا یک پدیده اجتماعی را صرفا از طریق کارکرد، یا غایت بلافصل و هدفی که خود آن پدیده اعلام می‌کند، تحلیل کرد و به نتیجه ‌رسید.
تحلیل چه مسائلی در این رویکرد با مشکل بیشتری مواجه می‌شود؟
تجربه‌ و مطالعاتی که در این یکی‌دوقرن اخیر از مطالعه انسان‌شناسی می‌گذرد، نشان می‌دهد که این تحلیل خیلی سریع در مقابل پیچیده شدن پدیده‌ها، قابلیت توضیح را از دست می‌دهد. برای مثال اگر بگوییم انسان‌ها غذا می‌خورند چون بدن به غذا نیاز دارد، بلافاصله این سوال مطرح می‌شود که چرا انسان‌ها به این یا آن شیوه غذا می‌خورند و نه به شیوه‌های دیگری. اصل کارکردگرایی این است که ما باید به یک تعادل برسیم و آن تعادل به همه‌چیز جواب می‌دهد. به همین جهت نظریات کارکردگرایی کنار گذاشته شده‌اند، زیرا تعادل امری است بیشتر استثنایی تا قاعده‌ای که همه‌جا با آن روبه‌رو باشیم.
آیا ممکن است درباره خود آنچه مفهوم «مصرف کاذب» نامیده شده، توضیح بیشتری بدهید؟ آیا این در جامعه ایرانی هم دیده می‌شود؟
این واژه که البته اغلب دارای بار منفی و ارزشی نیز هست و جامعه‌شناسان تلاش می‌کنند کمتر آن را به کار ببرند، به معنای نوعی از مصرف است که هیچ ضرورت خاصی در آن وجود نداشته باشد، نه یک ضرورت کارکردی و نه یک ضرورت نمادین؛ به عبارت دیگر نوعی مصرف صرفا برای مصرف و در واقع یک مصرف «توخالی». در نهایت، مصرفی که انجام می‌شود تا ایجاد سود کند و برای این‌که این اتفاق بیفتد، کنشگر اجتماعی باید وارد موقعیت‌های از خودبیگانگی شود. به همین دلیل نیز به آن «مصرف کاذب» گفته می‌شود. مثلا، ابزاری چون تلفن همراه را در نظر بگیرید. این مصرف تا حد زیادی یک «مصرف کاذب» است. افرادی دائما به هم تلفن می‌زنند و پیامک می‌فرستند بدون آن‌که ضرورتی داشته باشد. این کار ایجاد سود و برگشت سرمایه می‌کند و این برگشت سرمایه برای کسی که این سرمایه را ایجاد کرده سودآور است.
به نظر شما آیا در این نوع مصرف، تمایزی برای مصرف‌کننده با دیگران ایجاد نمی‌شود؟

مصرف کاذب می‌تواند با نیازهای هویتی تمایزی همراه و ترکیب شود که این نیازهای هویتی می‌توانند به دلیل مسائل روزمرگی، هویتی و دیگر آسیب‌ها ایجاد شوند. این مسئله که مصرف تمایز ایجاد می‌کند یک تصور است چون تمایز به مفهومی که آن‌ها می‌خواهند ایجاد نمی‌شود. البته نه این‌که به هیچ عنوان ایجاد نشود. بستگی به این دارد که در سیستم اجتماعی در کجا قرار بگیرید و چه معنایی به تمایز بدهید. سیستم اجتماعی یک سیستم بسیار بسیار پیچیده است. مثلا یک فرد با خریدن و پوشیدن یک لباس، خودش را متمایز می‌کند و آگاهانه این کار را می‌کند. گاهی شخصی نیازهای مهم و اساسی دارد ولی برای این‌که خود را متمایز کند به مصرف کاذب رو می‌آورد. تمایز اتفاق می‌افتد ولی نه با آن نتایجی که کنشگر می‌خواهد. کنشگر با آن مصرف در یک دایره کوچک و یک بعد مشخص مثل دوستان و خانواده تمایز ایجاد می‌کند، ممکن است آن‌ها با دیدن لباس و تلفن همراه خاص او به گونه دیگری با او رفتار کنند، ولی در بعد بزرگ‌تر اصلا این‌طور نیست. وقتی مولفه‌های تمایز را از یک دایره کوچک به دایره بزرگ ببریم، مسائل کاملا تغییر می‌کند، آنچه در یک دایره کوچک نشان‌دهنده تمایز اشرافی است، در یک دایره بزرگ‌تر نشان‌دهنده نوعی خودنمایی طبقه پایین است.
آقای دکتر، شما در جایی گفته‌اید که با «مصرف کاذب» تمایز ایجاد می‌شود که سیستم اجتماعی آن را محکوم می‌کند، ولی آیا در سیستم اجتماعی شهری که پیچیدگی خود را دارد، افراد در دایره بزرگ‌تری قرار نمی‌گیرند که به آن‌ها نوعی «ناشناسی» و «نامریی» بودن می‌دهد؟
این مسئله در شکل کلی درست است، ولی نه با این فرمول. مشخص است که ما از جامعه روستایی یا به قول تونیس از گماینشافت به سمت گزلشافت بزرگ‌تر می‌آییم و گروهی از مسائل تغییر می‌کند. این مسائل را جامعه‌شناسان براساس اتفاقاتی که در جامعه صنعتی غرب افتاده بررسی کرده‌اند و آن این است که جامعه کوچک که در آن افراد ارتباطات صمیمی و رودررو دارند به جامعه بزرگ صنعتی تبدیل می‌شود که در آن افراد ارتباط دورادور دارند و همدیگر را نمی‌شناسند و نوعی ناشناسی شهری وجود دارد. ولی اشکال نظریه تونیس این است که این را نمی‌توان در ابتدای جوامع صنعتی و به‌طور کلی می‌توان مطرح کرد و این نیازمند همراه شدن با نوعی عقلانیت صنعتی و بوروکراتیک است که لزوما اتفاق نمی‌افتد. نه در کشورهای صنعتی پیشرفته و نه به‌خصوص در کشورهای پیرامون. ما در بعضی از کشورهای صنعتی پیشرفته مثل آلمان و سوئد که خصوصیات دیگری را هم از جمله پروتستان و پیورتن بودن را دارا هستند، این خصوصیت را می‌بینیم ولی این مسئله در کشورهای دیگری چون فرانسه کمرنگ می‌شود و سیستم پیشرفته شهری بیشتر از عقلانیت تاثیر دارد. حال اگر به طرف حاشیه‌ها بیاییم، در کشورهای توسعه‌نیافته یا کشورهایی که به سرعت توسعه‌یافته‌اند مثل ایران، فرصت فهمیدن توسعه را نداشته و عقلانیت صنعتی و بوروکراتیک رشد نکرده است. این‌گونه از ناشناسی شهری که باعث نوعی مصرف عقلانی‌تر است، در اینجا وجود ندارد چون بسیاری از روابط که نباید باشند، هنوز وجود دارند. افراد به‌طور وسیعی در خانواده‌های گسترده زندگی می‌کنند. بسیاری از روابط که معمولا باید در روابط شهری کاهش پیدا کند، هنوز وجود دارد و ارتباط با خویشاوندان دور نه تنها وجود دارد بلکه در زندگی افراد تعیین‌کننده هم هست.
آیا روند مصرف کاذب در کشور ما به چه سویی می‌رود؟ آیا این روند قابل تغییر است؟
متاسفانه باید گفت که این روند را رو به رشد می‌بینم حتی با توجه به فشارهای اقتصادی که در حال حاضر جامعه ما ناچار به تحملش است. تغییر سبک زندگی به حدی گسترده بوده و جامعه چنان به سوی پولی شدن رفته است که گمان نمی‌کنم مصارف کاذب در بسیاری از حوزه‌ها به‌زودی از میان بروند. در جامعه ما افزون بر این حوزه‌های این مصرف کاذب خود به شدت آسیب‌زا هستند اینجا صرفا برای مثال به دو حوزه اشاره می‌کنم: خرید خودرو و به‌خصوص خودروهای گران‌قیمت و اصولا موتوریزه شدن حرکت در جامعه از یک سو و روند دخالت بر بدن از طریق جراحی پلاستیک و مصرف گسترده قرص‌های لاغری و… از سوی دیگر. در هر دو مورد ما با اشکالی از مصرف کاذب روبه‌رو هستیم که نه تنها در کوتاه‌مدت به جامعه و کنشگران فردی و جمعی آن ضربه می‌زنند، بلکه در درازمدت نیز اثرات بسیار منفی بر جای خواهند گذاشت. فکر می‌کنم نیاز به مطالعات و یافتن راه‌های فرهنگی برای مبارزه با این روند، جزو اولویت‌هایی باشد که امروز در برابر علوم اجتماعی قرار دارند.

این گفتگو در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه بهار در ۱۰ تیر ۱۳۹۲ منتشر شده است.

http://eboard.ir/newspaper/News/92/04/10/13353.html