ژاک دریدا: از دست دادن یک دوست ویک شاهد بی نظی

ترجمه ناصر فکوهی
بوردیو دوستی بسیار قدیمی بود که خاطرات بی شماری با هم داشتیم. روابط دوستی ما که همواره بسیار پر بار و تنگاتنگ بود، گاه نیز به تنش و البته نمی توان انکار کرد ، به مشکل بر می خورد. من از شنیدن خبر مرگ او زیر و رو شدم. آشنایی ما به کلاس های پیش دانشگاهی دبیرستان لویی لوگران(Louis le Grand) در سال ۱۹۴۹ می رسید و سپس به دوران تحصیل مشترکمان در دانشسرای عالی. در آن زمان او هنوز جامعه شناس نشده بود و ما از فلسفه و به خصوص از لایبنیتز و هایدگر با یکدیگر صحبت می کردیم. ما بار دیگر در الجزایر با یکدیگر بودیم. من در آنجا خدمت سربازی ام را انجام می دادم و او شروع کارش را به عنوان جامعه شناس. اما تبادل فکری بین ما در واقع از دهه ۱۹۶۰ شروع شد ، زمانی که او پروژه خود را برای بازسازی جامعه شناسی آغاز کرده بود. او برای این کار تلاش می کرد از فلسفه استفاده کند تا بتواند نوعی «جامعه شناسیِ جامعه شناسی» را به وجود بیاورد. بوردیو در سراسر جهان چهره ای اصیل و بزرگ در جامعه شناسی معاصر به حساب می آمد.
بوردیو از این جاه طلبی برخوردار بود که تمام میدان های فعالیت اجتماعی از جمله میدان های روشنفکرانه و میدان کار خود را مورد مطالعه قرار دهد. این ساخت «فرانقدوار» به گرد یکی از واژگان مورد علاقه او یعنی «عینی کردن» (objectiver) (تحلیل عینی و عینی کردن تمام چیزهایی که به ظاهر کاملا خود انگیخته می آیند) انجام می گرفت و محور اصلی کار او را تشکیل می داد. ما در مورد رویکرد او به حوزه فلسفی مباحث و اختلافاتی با هم داشتیم اما در پروژه های مبارزه اجتماعی اغلب دوش به دوش یکدیگر فعالیت می کردیم به خصوص در دفاع از مهاجران. از جمله این فعالیت های مشترک می توانم به تشکیل مجلس (پارلمان) نویسندگان در استراسبورگ در سال ۱۹۹۴ اشاره کنم. از سال ۱۹۹۵ بوردیو به مثابه یک روشنفکر متعهد، نقشی که همواره بر عهده داشت، در مبارزات اجتماعی مواضع بسیار رادیکالی گرفت که او را تا اندازه ای منفرد می کرد. من خود را نسبت به تمام آنچه برای او اهمیت داشت نزدیک احساس می کردم، هر چند رفتارهای ما یکسان نبود و روش های برخورد مان با مسائل متفاوت بود. اما باید بگویم که با رفتن او من یک دوست و یک شاهد بی نظیر را از دست دادم.

منبع: لوموند ۲۴ ژانویه ۲۰۰۲