چشم انداز فرهنگ عمومی و نظام دانشگاهی در جهان و در ایران

چکیده
با وقوع انقلاب اطلاعاتی و به وجود آمدن جهان شبکه ای که امروز در آن زندگی می کنیم، هر چند درباره تبعات و اشکال این انقلاب و اصولا تفسیر آن و مختصات جهان شبکه ای بیشترین اختلافات میان اندیشمندان وجود دارد، دستکم در یک مورد اجماع هست و آن اینکه همچون انقلاب های بزرگ فناورانه پیشین در تاریخ انسانیت (انقلاب نوسنگی و انقلاب صنعتی) این بار نیزباید درانتظار دگرگونی های بی شماری درساختارها و مفاهیم و روابطاجتماعی باشیم .هم از این رو به باور ما، نظام های مربوط به فرهنگ عمومی و مفهوم دانشگاه در حال دگرگون شدن هستند و بزودی در سیمایی کاملا جدید با آنها روبرو خواهیم بود این حرکت که هم اکنون نیز آغاز شده است احتمالا در سال های آتی شتاب بیشتری به خود می گیرد و هر اندازه موانع دنیای پیش از انقلاب اطلاعاتی، از جمله موانع سیاسی و مدیریتی و اجتماعی مبتنی برساختارهای پیشین مقاومت کمتری از خود نشان دهند و رو به ضعف بیشتری بروند، ساختارهای جدید زودتر جایگزین آنها خواهند شد . نگاهی به تجربه انقلاب های پیشین نشان می دهد که هر چند روند تدریجی خواهد بود اما می توان انتظار داشت که در این انقلاب ، شتاب بیشتری نسبت به انقلاب پیشین را شاهد باشیم، کما اینکه این انقلاب با فاصله کمتری از انقلاب صنعتی رخداد و اثرات خود را بسیار زودتر نمایان می کند. هدف ما در مقاله کنونی، ترسیم طرحی اولیه از فرهنگ عمومی با تمرکز یافتن آموزش در نظام دانشگاهی، در سال های آتی همراه خواهد بود. در این حال، هر چند بخش مهمی ازاین تغییرات هم اکنون شروع شده اند، اما هنوزگستره بسیارزیادی نیافته اند. استدلال کلی مقاله آن است که ساختارهای عام جامعه اطلاعاتی گرایش به بالا بردن سرمایه فرهنگی را بسیار زیاد می کنند، اما به همین میزان نیز اولا، تنش ها و خطرات ناشی از این افزایش را در قالب بالا بردن ظرفیت ها و امکان بالقوه بروز خشونت های هر چه شدیدتر و غیر قابل کنترل تر درانباشت های جمعیتی واقعی و مجازی گسترده تری بالا می برند و ثانیا، به صورتی متقارن، حوزه علمی را به ایجاد تمرکزی هر چه بیشتردر سطح نخبگان محدود می کشانند که باز هم در سطح نظام دانشگاهی بروز خواهد کرد، اما این بار در قطب مخالف و با خطر قطبی شدن جامعه ونخبه گرایی شدید در آن که با افزایش اختلاف در سرمایه های فرهنگی و اقتصادی همراه بوده و می تواند گرایش های آمرانه را تقویت کرده و دستاوردهای دموکراتیک را از میان برده یا به شدت کاهش دهد.
کلیداژگان: انقلاب اطلاعاتی، جهان شبکه ای، جهانی شدن، سرمایه فرهنگی ، علم، فرهنگ عمومی، نظام دانشگاهی.

تحول فرهنگ عمومی در جهان و در ایران
فرهنگ عمومی (public culture) را می توان به طوربسیار کلی ودر زبانی که از لحاظ نظری باید آن را بر نظریه «سرمایه» پیر بوردیو(۱۹۶۴ الف، ب) استوار کرد، سطحی از انباشت فرهنگی و ساختارهایی از عادت واره (habitus)های اجتماعی تعریف کرد که بیشترین گسترش را در یک جامعه مفروض در زمانی مشخص داشته باشد. برای نمونه اگرابتدای قرن بیستم را در کشوری همچون ایران درنطر بگیریم، باید آن را کشوری روستایی-عشایری با سطح پایینی از سرمایه فرهنگی که عمدتا در مردان تمرکزداشت، دانست. درعین حال همین جامعه ابتدای قرن، نخبگانی را در خود جای می داد که در اقلیتی محض بوده، در شهرها ودر اقشار مرفه دیده می شدند که سطح بالاتری از سرمایه فرهنگی را در خود دارند.
برای درک شرایطی که ما امروز در آن به سر می بریم بهتر است ابتدا نگاهی به چارچوب جهانی بیاندازیم و سپس به مورد ایران بر گردیم. پس از شکل گیری دولت های ملی در اواخر قرن نوزده و در طول قرن نوزده، در کشورهای توسعه یافته و به دنبال آنها، در طول قرن بیستم در کشورهای در حال توسعه، دولت ها چه به صورت واقعی و چه به صورت نمایشی در پی آن بودند که مشروعیت سیاسی خود را آز مفهوم برساخته ای به نام «ملت» کسب کنند. یعنی مجموعه ای از مردم که در یک پهنه سیاسی زندگی می کنند. این در حالی بود که اکثر قریب به اتفاق موارد چنین هویت و چنین آگاهی در نزد کسانی که «ملت» نامیده می شدند وجود نداشت برای نمونه در قرن نوزده در اروپا با استفاده از رومانتیسم و یک نهصت ادبی تلاش شد که ساختارها و قالب های این هویت در مردم ایجاد شود. در این حالت، فرهنگ عمومی یکی از مهم ترین ابزارهای ملت سازی (موسلن، ۲۰۰۸؛ تیائو ظواون، ۲۰۰۷) به حساب می آمد. مردم بیشتر از هر چیز زمان و فضای زندگی خود را در ساختارهای روزمرگی می گزراندند در نتیجه با هدایت کردن، شکل دادن و کنترل و نظارت بر این روزمرگی امکان آن به وجود می آمد که از آن به مثابه پایه ای برای ایجاد هویت ملی استفاده کرد.
سیاست های فرهنگی دولت های ملی بر همین اساس تنظیم شد. نخستین عملی که باید انجام می گرفت خارج کردن فرهنگ از تعریف اشرافی و نخبه گرایانه آن به گونه ای که در انگلستان ویکتوریایی بر آن تاکید وجود داشت بود؛ فرهنگ در معنای «فرهنگ» متعالی، یعنی داشتن سطح بسیار بالایی از سلایق زیباشناسانه و سرمایه های فرهنگی تحصیلی و خانواداگی و هنری و غیره که دستیابی به آنها تنها در اقشار محدودی از جامعه و در آموزش و پرورشی که از سنین کودکی باید آغاز می شد و بسیار پرهزینه بود، قابل تصور بود. بدین ترتیب نباید شگفت زده شد که در تمام طول قرن بیستم اغلب هنرمندان، نویسندگان و نخبگان فرهنگی به رسمیت شناخته شده ( و نه آنها که همچون فوویست ها، امپرسیونیست ها و غیره، حاشیه ای قلمداد می شدند) کسانی بودند که ریشه بورژوایی یا اشرافی داشته و خود نیز اغلب از ثروت بالایی برخوردار بودند به نحوی که می توانستند بخش بزرگی از وقت و سرمایه های اقتصادی خود را صرف پرورش سلایق هنری، زیباشناانه و فرهنگی خود کنند: رفتن به اپرا، یا موزه، یا خریدن کتاب و سایر آثار هنری به شدت در گروه های کوچکی از نخبگان ثروتمند شهری محدود بود. در این حال تمام چیزهای دیگری که به چنین فرهنگی شباهت داشت، اما جزئی از آن به حساب نمی آمد با عنوان «فلکلور» یا «فرهنگ عوام» تحقیر می شد: از رقص و آواز و قصه ها گرفته تا حتی نمایش های خیابانی و سالن های نمایش مردمی. و گاه هنرمندان یکسانی در هر دو زمینه کار می کردند ، موتزارت برای مثال هم اپرای «عروسی فیگارو» را می ساخت و هم «اپرای مردمی» (operetta) نظیر«فلوت سحر آمیز » را. ولی این دو کاملا از هم جدا شمرده شده، نخستین آنها تحسین شده و دومی کاری در سطح سبک معرفی می شد.

برای خواندن مقاله کامل در زیر کلیک کنید:

۸۷۶۷