پرسش از فرهنگ(۴۲): آیا حافظه فرهنگی جمعی وجود دارد؟

حافظه ای در دستان ما
رابطه بین فردیت بیولوژیک و جماعت فرهنگی، همواره از مهم ترین مباحث مطرح در حوزه فرهنگ شناسی بوده است. همانگونه که پیشتر نیز در همین ستون عنوان کرده ایم، آنچه بدون شک و تردید باید پذیرفت، وجود کنشگران اجتماعی در قالب واحد های بیولوژیک مستقل از یکدیگر است. اما این واحد ها بامیلیون رشته فیزیکی و ذهنی به واحدهای دیگر پیوند می خورند و سخن گفتن از یک انسان واحد به همان اندازه بی معنا است که تصور کنیم کنابی در یک جزیره دور افتاده که کسی هرگز آن را نخوانده و نمی خواند، دارای معنایی به جز وجود داشتن به مثابه بخشی از طبیعت، ولو تغییر شکل یافته، باشد. انسان موجودی است که تنها در معنایی بیولوژیکی – فرهنگی قابل تعریف است و هر یک از این دو جنبه را از دست بدهد، یعنی چه بدن خود را و چه ذهنیت و حافظه آگاه و ناخود آگاه خویش را، در واقع هویت انسانی خود را از دست داده است. و حتی می توان از این نیز فراتر رفت و ادعا کرد که از میان رفتن و یا تضعیف هر یک از این دو بخش به میزان هایی متفاوت بنا بر فرهنگ و فرد و موقعیت ها، انسان را از موقعیت انسانی اش خارج کرده و در موقعیت هایی دیگر قرار می دهد.
حافظه جمعی در این میان همان رابطه ای را با حافظه فردی دارد، که بدن فردی با کالبد اجتماعی. وجود حافظه کوتاه و دراز مدت برای همه افراد انسانی ضرورت دارد زیرا بدون حافظه، انسان به سرعت قابلیت زیستی خود را از دست می دهد. انسان برای تمام رفتارهای فردی اش، حتی ساده ترین آنها، به جز رفتارهای ناخودآگاهانه که بدن برای آنها مجهز به سیستم های خاص کنشی غیر ارادی است (مثلا پس کشیدن دست در برخورد با منبعی بیش از اندازه پر حرارت) نیاز به استفاده نظام مند از حافظه خود دارد: حتی حرکاتی به سادگی نشستن، برخاستن، راه رفتن، غذا خوردن و … همگی در سکانس های حرکتی تنظیم شده بر سکانس های زمانی و در رابطه با محیط های متفاوت از الگوهای شناختی تبعیت می کنند که مطالعه کلاسیک موس با عنوان «فنون کالبدی» در این مورد بهترین مثال را ارائه داده است. زمانی که از سطح یک بدن به بدن های دیگر می رسیم و زمانی که از سطح کنش خای مکانیکی به کنش های ذهنی، مثلا سخن گفتن ، شنیدن، درک، استدلال و بحث و غیره می رسیم، میزان پیچیدگی و نیاز به حافظه به شدت افزایش می یابد. خواندن یک متن ساده، یا سخن گفتن و یا حتی شنیدن سخن دیگری بدون ایجاد زنجیره های حافظه ای که بتوانند همچون حلقه های به هم پیوسته، معنا را در خط زمانی تولید کنند، امکان پذیر نیست.
در سطح پیچیده تری از روابط ذهنی بین فردی و اجتماعی، نیاز به حافظه باز هم بیشتر شده و به همان میزان نیز پیچیدگی می یابد. برای آنکه یک گروه ولو یک گروه کوچک مثلا گروهی از دوستان شکل بگیرد و حفظ شود نیاز به آن وجود دارد که میان این افراد نوعی حافظه مشترک ذهنی ایجاد شود برای نمونه گروهی از «خاطرات» و یا «تجارب زیسته مشترک»، هر اندازه گروه بزرگتر باشد و امکان روابط فیزیکی مستقیم میان آنها کمتر باشد، برای مثال، یگ گروه ملی یا یک ملت، میزان روابط و پیچیدگی آنها نیز بیشتر می شود و نیاز به حافظه جمعی نیز افزایش می یابد . ولی این تمام مسئله نیست، این حافظه در عین حال باید از سازوکارهایی پیچیده تر برای تولید و بازتولید خود نیز استفاده کند.
مثال «ملت» در این مورد بسیار گویاست و همانگونه که پیشتر نیز گفتیم ، بندیکت آندرسون در این زمینه مفهوم «هویت های تصور شده» یا «خیالین» را ساخته است. برای آنکه ملت ها در قرن نوزده به وجود بیایند فرایند گسترده ای از رسانه های ادبی به ویژه رمان ها به کار افتادند، تا حافظه جمعی فرهنگی به وجود بیاید. روابط میان افراد متصل به این حافظه روابطی بسیار پیچیده و در اغلب موارد «ساختگی» و شاید حتی بتوان گفت «اسطوره ای» هستند. این البته بسیار به مفهوم «تصور شده» بندیکت نزدیک است. از همین جا می توانیم این استدلال را مطرح کنیم که اصولا حافظه های های جمعی فرهنگی، بیشتربرساخته های اجتماعی هستند که به صورت مستقیم افراد را به یکدیگر مربوط نکرده بلکه همواره نیاز به ابزراها یا رسانه هایی برای ایجاد این ارتباط دارند. مهم ترین این ابزار ها ، زبان است که در این مورد سخن گفته ایم. اما آنچه اهمیت دارد که در اینجا بیافزائیم این است، زبان نه فقط بنا بر مورد ( فارسی، انگلیسی، فرانسه…) ساختارها و نظام های شناختی متفاوتی ایجاد می کند که بنا بر مشخصات و موقعیت های همزمان و در زمان ( یعنی مقطعی و در طول زمان) خود، ایجاد حافظه های فرهنگی متفاوت می کنند. یلکه در درون هر زبان نیز، گروه های واژگانی، مفهومی ، نحوی و غیره را می سازند که می توانند به ایجاد گروه های حافظه ای شناختی و از آنجا گروه های هویتی و واقعی امکان دهند.
بنابراین حافظه فرهنگی نه فقط وجود دارد بلکه در بسیار ی موارد آنجا که وجود ندارد باید به وجود بیاید و سازوکارهایی برای حفظ و تقویت آن در سیاستگزاری های اجتماعی به دست آورد. این نکته زمانی که به نظام های جدید پس از انقلاب اطلاعاتی می رسیم ما را در برابر وظایف و سیاستگزاری های فرهنگی باز هم مشکل تری قرار می دهد، زیرا امروزه حافظه صرفا در نظام شناختی بیولوژیک، ذهن انسان، انباشت و به کنش ها و واکنش های ذهنی و رفتاری منجر نمی شود، بلکه تداوم حافظه بر روی نظام های سیبرنتیک نیز خود به نوعی واقعیت ذهنی بدل شده است که از موقعیت زیستی ما تقریبا تفکیک ناپذیر است. اینکه امروزه تقریبا همه دارای یک دستگاه تلفن «همراه» هستند و حتی خود این نام گزاری یا نام گزاری اروپایی «موبایل» که به معنی «حرکت» و اشاره و استنادی مستقیم به موقعیت کالبدی و بدنی انسان است، و اینکه این دستگاه با سرعتی شگفت انگیز در حال تبدیل شدن به «مغزی دوم» برای انسان است که دائما با او وارد روابط میان کنشی ذهنی می شود، ما را در برابر موقعیت هایی جدید قرار داده است که باید بر آنها تامل کنیم. زیرا در این موقعیت ها ، از یک سو قابلیت های ذهنی و بنابراین امکان ایجاد حافظه های جمعی فرهنگی تا بی نهایت گسترش می یابد ، اما از سوی دیگر، با انتقال بخش هر چه بزرگتری از ذهن به دستگاهی که کنترل آن در نهایت نه در دست ما بلکه در دست قدرت هایی است که کنترل فضای سیبرنتیک را در دست دارند، امکان دستکاری شدن مغز و تمام کنش های برخاسته از آن نیز به شدت افزایش می یابد. اینجا است که نیاز به دخالت اندیشه انسانی و رویکردهای جامعه شناختی و انسان شناختی در فرایندهای فناورانه هر چه بیشتر خود را نمایان می کنند.