پل وِن: ساختن تاریخ: نیایشی نامقدس

 برگردان ناصر فکوهی

تاریخ باستانی یونانی- رومی بار دیگر مطرح شده است. در سینما و در تئاتر، در رستوران مُد روز در خیابان‌های رُم یا آتن (که در آنها گاه افراد مثل رُمی‌ها باستان، خوابیده به پهلو غذا می‌خورند…) و همچنین، بیشتر از هر کجا، در کتابفروشی‌ها. از میان کتاب‌های متعددی که به این دوره بنیادین تاریخ غرب اختصاص یافته است، کتابی بسیار عظیم، اثر باستان‌شناس و مورخ متخصص امپراتوری یونان و رم، پُل وِن است که بی‌شک اثری به جای ماندنی خواهد بود. کتابی جذاب! قلم پل ون، گُستاخ و طنزآمیز، عالمانه و بی‌نظیر است. پل ون به شیوه‌ای که قابل طبقه‌بندی نیست، تاریخ امپراتوری را ترسیم می‌کند و دراین راه گاه از جامعه‌شناسی یاری می‌گیرد و گاه از روان‌شناسی، فلسفه، تاریخ و علوم طبیعی. او بر آن است که سیاست را باید امری رُمی و فرهنگ را امری یونانی دانست و در کار خود نشان می‌دهد که چگونه این امپراتوری دو‌زبانه و دو‌فرهنگی کمتر شباهتی به کلیشه‌هایی دارد که هنوز در کتاب‌های درسی قدیمی ما تدریس می‌شوند. ما فرصت را غنیمت شمردیم تا کلام را به این تاریخ‌دان برجسته و صاحب کرسی تاریخ رُم و یونان مولف حدود بیست کتاب مرجع درباره این تاریخ بدهیم به مورخی که شهرتش بسیار فراتر از مرزهای فرانسه رفته است. ون با آثار خود رویکرد به اسطوره‌شناسی یونانیان را زیرو‌رو کرده است (با کتاب «آیا یونانیان به اسطوره‌های خود باور داشتند؟»). امروز نیز پل ون با ارائه اسناد و مدارک بی‌شمار به صورتی ریشه‌ای باورهای رایج نسبت به یونان و رُم را زیر سئوال می‌برد. او حتی از این نیز پیش‌تر رفته و دراین گذشته‌های ناشناخته، پهنه‌هایی از مدرنیته کنونی ما را می‌یابد.

 

-چگونه تاریخ‌دان شدید؟

پل ون- همه‌چیز با یک ضربه روانی شروع شد. هشت‌ساله بودم که معمولاً برروی تپه‌ای در نزدیک قهرمان سوایون (cevaillon) می‌رفتم. این نقطه، یک منطقه تاریخی سلتی بود و آنجا بود که یک روز، تکه‌ای از یک کوزه قدیمی پیدا کردم. این شیئی که به هیچ دیگر شباهت نداشت، برای من حکم شهابی را داشت که از یک سیاره دیگر فرود آمده باشد. این برای من یک ضربه تکان‌دهنده بود! یادم می‌آید ابتدا این تکه کوزه را روی محراب یک کلیسای کوچک گذاشتم چون برایم حالت مقدس داشت. همه‌چیز ازاین کشف کوچک شروع شد. اما این ضربه به خودی خود ارزشی در بر نداشت، باید تاکید کنم که من می‌دانستم رُمی‌ها در زمان‌های بسیار گذشته زندگی می‌کرده‌اند اما هیچ تصوری ازاینکه زندگی آنها چگونه بوده است نداشتم. بنابراین ضربه هیچ ربطی به ارزش‌های رُمی، تاریخ یا حتی فکر حرفه آینده من نداشت، بلکه نوعی ضربه از جنس داستان‌های خیالی فضایی بود: شهابی که از کره‌ای دیگر آمده باشد. دراین حال، در محیط مادی و غیر‌فرهنگی‌ای که من درآن زندگی می‌کردم، تنها سیاره‌ای که می‌شناختیم رُم بود. به این ترتیب بود که به رُم علاقمند شدم. می‌بینید که هیچ فکر بزرگی دراینجا وجود نداشت بلکه تنها یک ضربه رومانتیک در کار بود. و البته مقداری هم شانس… در واقع، والدین من کمی پس ازاین ماجرا به لیل مهاجرت کردند. و در این شهر، یک موزه بزرگ باستان‌شناسی رُم وجود داشت که من وقتم را درآن می‌گذراندم و به شدت از آنچه درآن می‌دیدم حیرت‌زده بودم. تا اینکه یک روز، مسئول موزه که از دیدن این پسربچه که کلاس‌هایش را کنار می‌گذاشت تا به موزه بیاید، کنجکاو شده بود، مرا نزد خود خواست و چیزهایی به من آموخت.

-سال بعد جنگ شروع شد. شما درآن موقع نه ساله بودید… آیا این هم یک ضربه بزرگ بود؟

-من در محیطی زندگی می‌کردم که به دلیل محافظه‌کاری اجتماعی و ترس از «جبهه ملی» [جنبش چپ فرانسه در سال‌های بین دو جنگ جهانی] موقعیتی داشت که از همدستی با آلمان‌ها هم بدتر بود. روزنامه‌ای که والدین من می‌خواندند، نشریه کثیفی بود به نام گرینگوارGringoire. و باید اذعان کنم که پس از جنگ حسرت خوردم که چرا مدیر آن کارابوکیاcarabuccia را تیرباران نکردند و بخشیده شد! دراین روزنامه بود که من در نُه سالگی خوانده بودم، انگلیسی‌ها، وحشیانه‌ترین جنایت‌ها را در قیام سیپای(cipayes) انجام داده‌اند. هنوز یادم هست که برای دوستانم که آنها علیه آلمانی‌ها و طرفدار انگلیسی‌ها بودند، توضیح می‌دادم که آنها چه جنایاتی مرتکب شده‌اند. باید یادآوری کنم که مردم شهرستان‌ها در ناآگاهی کاملی بودند و به خصوص تصور کنید یک کودک نُه‌ساله که به صورت خودانگیخته‌ای باورهای والدینش را می‌پذیرفت. به همین دلیل هم، واقعیت دارد که چندان از آزادی فرانسه پس از جنگ شاد نشدم.

-شما به ر‌تقدیر محیط خانوادگی را ترک کردید تا به مدرسه عالی (اکول نورمال) بروید. در آنجا در پی چه چیزی بودید؟

-با خروج از محیط خانوادگی به پاریس رفتم تا دوره پیش دانشگاهی اکول نورمال را طی کنم و آن هم برایم یک ضربه هراسناک بود: نقش دیواری که به افتخار آزادی پاریس در بولوار سن میشل نصب شده بود. البته این دیگر ربطی به رُمی‌ها نداشت، اما به ناگهان تصویر یک واژگونی عقیدتی را به من القاء می‌کرد. طبیعی است که به محض آنکه توانستم وارد حزب کمونیست شدم… تا جبران مافاتی کرده باشم. و بعدها به خود گفتم: «تو که کاملاً نسبت به سیاست بی‌تفاوتی، و حتی مطمئن نیستی آدم شجاعی باشی، لااقل به برکت نظم خوبی می‌توانی مطمئن باشی که هرگز خیانت نخواهی کرد.”

-شما چهار سال در حزب کمونیست باقی ماندید. اگر هیچ آگاهی سیاسی‌ای نداشتید، چرا رابطه خود را با این حزب قطع کردید؟

-برای اینکه بالاخره یک چیزهایی اذیتم می‌کرد! و چون دغدغه‌های دیگری داشتم: من در ایتالیا در مدرسه فرانسوی رُم بودم. با این وجود کاملاً از سیاست جدا نشدم، چون چندسال بعد، جنگ الجزایر شروع شد.

-باز هم یک ضربه دیگر؟

-بله، زیرا روابط میان فرانسوی‌های استعماری و بومی‌ها برای من تکان‌دهنده بود. من را برای تحقیقات باستان‌شناسی به الجزایر فرستاده بودند اما من صرفاً روابط انسانی را دیدم. باورم نمی‌شد! شیوه رفتار فرانسوی‌های الجزایر با بومیان برای من غیرقابل قبول بود.

(Montaillou, village occilin) اثر امانوئل لوروا لادوری Emmanoel Le Roy Ladurie را به یاد بیاورید: موفقیت این کتاب نه فقط حامل مهارت‌های ذهنی نویسنده بلکه همچنین حامل این واقعیت است که برای نخستین بار بعد از صدسال درباره فلکلور محلی روستاها سخن گفته می‌شد. این امر جنبه یک حرف تازه را پیدا می‌کرد. از آنجا که قرون وسطی بررسی شده بود، سده ناپلئون یا دوره لویی چهارم که نیز بسیار نزدیک به نظر می‌رسیدند، مردم به وقایع دور‌دست و ناشناخته‌ای همچون دوران باستان علاقمند شدند.

-تاکنون تمدن یونانی را از امپراتوری رُم جدا می‌کردند. آنچه شما امپراتوری یونانی- رُمی می‌نامید دقیقاً چیست؟

-این جداکردن خاص فرانسه است که درآن کرسی‌های لاتین و یونانی از یکدیگر جدا هستند و یونان‌شناسان به رُم نگاهی تحقیرآمیز دارند و لاتین‌شناسان فقط به اصالت رُم اعتقاد دارند. آلمانی‌ها، انگلیسی‌ها یا آمریکایی‌ها که کتاب‌های مرا می‌خوانند به شما خواهند گفت که من هیچ چیز تازه‌ای ابداع نکرده‌ام و کشف جدیدی در کارم نیست. فقط در فرانسه است که حقیقتی چنین آشکار پنهان مانده: اینکه یک امپراتوری یونانی-رُمی واقعاً وجود داشته است. به این فکر کنید که چگونه از سنک(Sénèque)یک گونه آرمانی روحیه رُمی ساخته شد. یک زیر‌و‌رویی بی‌معنا! سنک از واژگان لاتینی استفاده می‌کند که همگی با مفاهیم بسیار فناورانه یونانی انطباق دارند. و در رُم، فلسفه و پزشکی به یونانی تدریس می‌شد. وقتی امپراطور- فیلسوف مارک اورل(Marc Aurèle) اندیشه‌های خود را می‌نوشت، باز هم این کار را به زبان یونانی می‌کرد و نه لاتین.

-آیا این بدان معناست که این امپراتوری دوزبانه بوده است؟

-بله،دو‌زبانه و دو‌فرهنگی.

-آیا درآن دو مغز هم وجود داشت؟

-بله سرانجام این طور می‌شود، وقتی که قسطنطنیه اوج می‌گیرد و به پایتخت رم شرقی بدل می‌گردد.

-اما چگونه گذار از الگوی سیاسی یونانی که به تمامیت نزدیک بود، به الگوی سیاسی رمی که دیگر نه کل، بلکه فرد است که اولویت دارد، انجام می‌گیرد؟

– در ایتالیای باستان در نزد اتروسک‌ها(Etrasqoces) مرکز حمایت، شهر است. همچون در یونان یا در بخش‌های متمدن خاورمیانه. ما نمی‌دانیم چرا این الگو که از یک گروه کوچک هزار‌نفره تشکیل می‌شد، در فنیقیه شکل گرفت و خیلی سریع به عنوان یک الگوی سیاسی در آسیای صغیر و سپس در جهان اتروسک و رُمی گسترش یافت. اما بهرحال، یونان و رُم در نظام شهر با یکدیگر مشترک بودند. رُم یک شهر است. جهانی که رُمی‌ها فتح می‌کنند، همچون سرزمین‌های وابسته به کانادا زندگی می‌کنند، در موقعیت خودکفایی. در هر شهر، بزرگان آن حاکم هستند. قدرت مرکزی دخالتی در امور شهر ندارد و فقط زمانی دخالت می‌کند که ناآرامی‌هایی ظاهر شود. شاید بتوانیم بگوئیم رُم، مثل یک حاکم عمل نمی‌کند و ما بیشتر با مجمعی از شهرها سرو کار داریم. رُم تنها یک ویژگی نسبت به یونان دارد: یک غریزه فرماندهی.

-این غریزه از کجا ریشه می‌گیرد؟ چرا آن را در نزد یونانی‌ها نمی‌بینیم؟

-مشکل می‌توان با اطمینان گفت که این غریزه از کجا ریشه می‌گیرد. من به هیچ وجه نظر از جمله تاریخ‌دانان ایتالیایی (که به شدت تحت‌تاثیر مارکسیسم هستند) را نمی‌پذیرم که ما در اینجا با نوعی گرایش طبقاتی سرو کار داریم. در نزد رُمی‌ها نوعی درک خودانگیخته درباره امنیت و سیاست خارجی وجود داشت که برآن اساس هر کاری می‌کردند تا رُم تهدید نشود. برای این کار، رُمی‌ها سرانجام هر نوع سیاست خارجی را کنار گذاشتند و هر‌چه در اطرافشان بود را بلعیدند. بدین‌ترتیب رُم در جهان، تنها ماند. این رویکردی است که می‌توان درکش کرد: اگر شما بخواهید یک سیاست خارجی داشته باشید، معنایش این است که روابط دیپلماتیک با همسایه‌ای داشته باشید که واقعاً مزاحمتان شود، دراین صورت یکی از راه‌حل‌ها برای خلاصی آن است که سرزمین آن همسایه را اشغال کنید- دراین صورت دیگر سیاست خارجی باقی نخواهد ماند چون دیگر ملتی در کار نیست. افزون بر این، همین امر بود که وحدت امپراتوری را به وجود می‌آورد: وزیر امور خارجه‌ای وجود نداشت. رُم به معنایی، خود را تنها دولت موجود در جهان می‌شمرد و دیگران را قبایلی بی‌شکل، برای خودشان، اما نه همچون رم، پادشاهانی دارای نمایندگی و مستقل.

-شما نشان می‌دهید که نمی‌توان امپراتوری یونانی- رمی را به ادامه آن به فتح و کشورگشایی محدود کرد. این امپراتوری شکلی از جذب فرهنگ ها را درون خود نگه می دارد. اما می توان درآن روزگار از چیزی به عنوان تکثر فرهنگی نام برد؟

-نه. من بیشتر می‌توانم از نوعی خوش‌خدمتی فرهنگ‌های دیگر نسبت به مرکز نام ببرم. البته امپراتور اصل را برآن می‌گذارد که هیچ چیز را در آداب و رسوم کشورهایی که آنها را فتح می‌کند تغییر ندهد و کاری برای نشان دادن وابستگی نشان ندهد. رُمی‌ها بنابراین تمدن رُم را گسترش نمی‌دهند و اصولاً چیزی به نام تمدن رُم وجود ندارد. باید یادآوری کرد که همه تمدن یونان را پذیرفته بودند، این تمدن خودبه خود رشد می‌کند. بنابراین کشورهایی که فتح می‌شدند می‌دانستند که رُمی‌ها، حاکمانشان را در جایگاهشان حفظ خواهند کرد. حتی ازاین هم بیشتر، مردم می‌دانستند که هر شورشی علیه این حاکمان به معنای شورشی علیه رُم تلقی خواهد شد و بنابراین به شدت سرکوب می‌شود. به نوعی می‌شود گفت این حاکمان، با اسکان رُم تضمین می‌شدند. واین نوکر حاکمان حاشیه نسبت به رُم، یکی از ساز و کارهای بسیار رایج بود.

-آیا شهروندان این امپراتور خود را یونانی- رُمی احساس می‌کردند؟

-این امر به مناطق بستگی داشت. یک سوری، پیش از هر چیز خود را یک سوری می‌دانست و سپس تاکید می‌کرد که تابع مطیع امپراتور است. اما در مناطقی که دارای تمدن‌های اصیل نبودند، افراد خود را کاملاً رُمی احساس می‌کردند. سنت اگوستین برای مثال می‌گوید یک رُمیِ آفریقاست. وفاداری همواره یک وفاداری شفاهی است که نسبت به یک فرد، یعنی امپراتور اعلام می‌شود و نه وفاداری به مردی بیگانه که رُم نمایندگی‌شان کند.

-بنابراین وحدت اندکی دراین امپراتوری وجود دارد؟

-هیچ وحدتی در کار نیست! هیچ وطن‌پرستی گسترده‌ای. تنها افراد ادیب و بزرگان هستند که در هنگام تهدید بربرها از رُم برای مسائل جنگی، مفهومی بزرگ می‌سازند.

-اما آیا نمی‌توان ازاین امپراتوری یونانی- رُمی به مثابه یک کلیت صحبت کرد؟

-چرا، چون یونانی‌ها، هرچند که خود را بسیار بالاتر از رُمی‌ها می‌دانستند، از حاکمیت آنها راضی بودند زیرا این امر جایگاه بالای بزرگان و نخبگان را تضمین می‌کرد و رُم از آنها در برابر بربرها که درآن سوی فرات زندگی می‌کردند حفظ می‌کرد. امپراتور ملیتی نداشت: او صرفاً امپراتور بود.

-ویژگی نمایندگی امپراتور در چه بود؟

-مفهوم امپراتور باید پیش از هر چیز از مفهوم شاه جدا شود. امپراتور یک شهروند است که همراه با کلان (طایفه) خود، قدرت را برای حکومت کردن، حفاظت و دفاع از امر عمومی یعنی از امپراتوری برعهده گرفته است. او به هیچ عنوان دعوی برخورداری از حقوق ماورای طبیعی برای حکومت را، همچون ژرمن‌ها، ندارد. او قدرت را در دست دارد و همه از این امر راضی هستند. تا زمانی که این وضعیت بتواند ادامه یابد… او صرفاً یک نماینده است. اما اینکه بگوئیم او نماینده مردم رُم است، به گونه‌ای دیگر به این معناست که اگر امور را خوب اداره نکند، از قدرت بیرون رانده شده و جایش به فرد دیگری داده می‌شود. و ازآنجا که تنها مجازات در سیاست رُمی، مرگ است، کنار رفتن او لزوماً با به قتل رسیدنش همراه بود.

-آیا به همین دلیل است که تعداد اندکی از امپراتوران رُمی به مرگ طبیعی می‌میرند؟

-بله تا اندازه‌ای. اما دلیل دیگر آن است که مجلس سنا طبقه حاکم را تشکیل می‌دهد و از پانصد خانواده شکل می‌گیرد که از درون آنها هرکس می‌تواند امپراتور شود. هرکس دراین مجلس کافی بود در حضور جمع اعلام کند که بهترین کسی است که می‌تواند حکومت کرده و امپراتوری را نجات دهد… درچنین حالتی، این فرد با هیچ یک از مخالفت‌هایی که امروزه مشاهده می‌کنیم، مثلاً سندیکاها یا احزاب سیاسی روبرو نمی‌شد. افزون براین.هرگونه نارضایتی می‌توانست به یک شورش بکشد. سربازان ناراضی از غذایشان، یا مالکان زمین ناراضی از مالیات، اولین شخصیت مهمی را که به دستشان می‌رسید دستگیر می‌کردند و همه جا اعلام می‌کردند که او خود را امپراتور معرفی کرده است. البته در اغلب موارد چنین نبود، اما آن بیچاره، گریزی جز آن نداشت که جان خود را نجات دهد زیرا می‌دانست به محض گسترش شایعه، خبر دروغین جا می‌افتد… می‌توان گفت که یکی از اشکال مخالفت مردم درآن بود که برغم خواست یک نفر، ازاو یک امپراتور سازند. این نوعی عمل مقاومت در پهنه‌ای به حساب می‌آمد که شکل دیگری از مخالفت در عقیده امکان‌پذیر نبود. و همین سبب جدال‌های زیادی برای قدرت می‌شد.

-آیا امپراتور مارک اورل، واقعاً برآن بود که قدرت را به سنا تقدیم کند؟

-این یک رویای قدیمی یک فیلسوف بود. امپراتور هیچ حقی برای حکومت کردن ندارد: او در حکومت قرار می‌گیرد زیرا آن را گرفته است. او دارای اقتدار ظریف یک شاه نیست، او با قدرت زاده نشده، بلکه آن را به دست آورده است. این فکر، فیلسوفی چون مارک اورل را تکان می‌داد. این پندار که انسان می‌تواند اربابی داشته باشد و این ارباب مورد پرستش و تحسین قرار بگیرد از لحاظ فلسفی برای او قابل پذیرش نبود. مارک اورل در واقع به همین روشنفکران معاصر ما شباهت داشت که معتقدند در یک جامعه سرمایه‌داری و ناعادلانه زندگی می‌کنند: او دائماً به دلیل وجود رژیم امپراتوری در عذاب بود. اما او وظیفه خود را به انجام رساند یعنی از اینکه قیافه مغرور به خود بگیرد و مثل هنرپیشه‌ای امروزی، در قالب سزار در بیاید خودداری می‌کرد. او برای این کار از فلسفه محدود کردن استفاده کرد. اما درعین حال وظیفه امپراتوری خویش را نیز انجام می‌داد یعنی جنگ را زیرا سرنوشت(یا بهتر است بگوئیم خدایان) او را در راس امپراتوری قرار داده بود.

-سهم رُم دراین میان چه بود؟

-پیش از هر‌چیز دراین فکر بدیع که سرزمینی را زیر قدرت یک حاکم شایسته قرار دهد. این فکر تا زمان شارلمانی و امپراتوران آلمان ادامه یافت. مفهوم امپراتوری تقریباً همان اندازه عمر کرد که مفهوم شهر(cité) که از٢٠٠٠ سال پیش از میلاد مسیح تا۵٠٠ میلادی وجود داشت. پس از آن، این فکر که زندگی جمعی باید از قواعدی تبعیت کند به وجود آمد. در امپراتوری، سیاست رُمی است اما فرهنگ یونانی. فرهنگ و حتی زندگی!

-چگونه این اندازه از خشونت می‌توانست با این اندازه از زیبایی، هنر، فلسفه و شعر همساز باشد؟

-دوران بزرگ ادبیات یونانی در واقع دوره جنگ پلوپونزpeloponuese بود. یونانی‌ها در حقیقت نظامی‌گراتر و جنگجوتر از رُمی‌ها بودند، جنگ‌هایی که بین شهرهای یونانی رخ می‌داد تمامی نداشتند. موقعیت جنگی، موقعیت عادی جامعه بود، در نتیجه هنرمندان خوب می‌دانستند که زندگی کوتاه است و بیش از پیش تلاش می‌کردند هوشمند و خلاق باشند.

-هوراس، شاعر، حق داشت بگوید:«یونان فتح شده، فاتح وحشی خود را فتح کرد زیرا هنرها را به نزد او برد»؟

-بله، اما رُم، به نبوغ هنری یونان، نبوغ سیاسی خود را افزود اقتدار و قواعد بازی در سیاست، پدیده‌هایی رُمی هستند. و این قاعده بازی تا امروز به ما هم رسیده است. اصل آن بسیار ساده است، یک جامعه بزرگ بی‌شک از کلان‌های و قدرت اجتماعی تبعیت می‌کند اما لازم است که شماری از قواعد حقوقی عمومی برای این کار وجود داشته باشد.

-زندگی اقتصادی دراین زمان چگونه بود؟

-اکثریت اقشار جامعه در رُم، با چیزی معادل یک یا دو دلار [معادل امروز] در روز، زندگی می‌کردند. ولی درعین حال بناهایی چون آمفی‌تئاتر (کولیزه) یا قنات‌ها ساخته می‌شد! البته همین‌ها چندان حاصلی هم نداشت: شاید بخشی ازآن صرف حمام‌های عمومی می‌شد. بنابراین ما از یک طرف میلیاردرها را داشتیم و از طرف دیگر فقرا را. اما اگر در یک جامعه، سطح زندگی متوسط بالاتری ظاهر می‌شد، یک طبقه بزرگتر اجتماعی جانشین مردم فقیر می‌شد: این در حالی بود که بورژواها چندان مورد احترام نبودند: آنها آنقدر ثروت نداشتند که فقرا را مجذوب خود کنند و یک جنبش اجتماعی به سرعت در واکنش علیه قدرت آنها به راه افتاد. در واقع، بورژواها به اندازه کافی ثروتمند بودند که بگویند اربابی نمی‌خواهند اما بیش از اندازه فقیر بودند که فقرا به آنها احترام بگذارند. به همین دلیل شروع می‌کنند خواستار دموکراسی شدن، قدرت اعتراض به این یا آن پادشاه، سرنگون کردن او… در رُم، این امر آنها را روانه زندان می‌کرد! زیرا در رُم طبقه متوسط کوچکی وجود داشت. امور میان بزرگان و مردم فقیر تقسیم می‌شد.

-موقعیت دین دراین جامعه چه بود؟

-دین در این جامعه جایگاه خاصی نداشت. کسانی که تمایل داشتند به عبادت خدایان می‌رفتند. خدایان همچون گروهی درنظر گرفته می‌شدند بیگانه و بالایی. و افراد اگر مایل بودند عبادت می‌کردند و اغلب نیز این کار را می‌کردند چون جزو آداب و رسومشان بود. اما سازمان کلیسایی یا پاپ وجود نداشت، هرکس خدایی را که دوست داشت می‌پرستید. چه درآتن و چه در رُم. خدایان همسایگان انسان‌ها شمرده می‌شدند. والبته این یک واقعیت است که ما در رُم، دوران روشنگری نداشته‌ایم. اینکه کسی خدایان را نفی کند، امری به شدت استثنایی به حساب می‌آمد: امری رُمی نبود. بهتر است بگوئیم، رویکرد نسبت به خدایان به گونه‌ای بود که امروز یک روشنگر کاتولیک در سطح بالا از خود نشان می‌دهد. مثلاً فردی مثل رُنه ریمونRene Reymond را در نظر بگیرید و از او بپرسید که نظرش درباره موضوع آبستنی مقدس(حضرت مریم) یا گذار روح مقدس چیست… بعید به نظر می‌رسد به این مسائل باور داشته باشد. اما درعین حال اعتقاد به خداوند را حفظ می‌کند. رُمی‌های با فرهنگ این گونه پرسش‌ها را از خود می‌پرسیدند: چگونه باید خدایان را برای خود مجسم کنم؟ برای رُمی‌ها مشیت الهی وجود دارد. واگر چنین است باید عبادت کرد. خدایان (ژوپیتر، مینوروMinerue….) نام‌های دیگری برای همین مشیت هستند.

-دقیقاً این پرسش مطرح است: آیا رُمی‌ها به اسطوره‌های خود باور داشتند؟

-مطلقاً نه. یک فرد فرهیخته رُمی حتی لحظه‌ای فکر نمی‌کرد که اسطوره‌ها واقعیت داشته باشند، خدایان رُمی‌ها همچون قدیسان دوران قرون وسطا بودند: برای آنها شخصیت‌هایی ابداع می‌کردند و این شخصیت برای آنها تبدیل به یک زندگینامه می‌شد. مردم به افسانه‌ها گوش می‌دادند چرا که داستان‌های زیبایی بودند اما کسی مجبور نبود این افسانه‌ها را باور کند.

-آیا رُمی‌ها، آدم‌هایی هرزه و غیرسیاسی بودند.

-نه، ابداً. این هم ازآن تصاویر خیالی ساده‌اندیشانه است! شما نباید زیاد مجلات کارتون درباره رُم بخوانید.

-پس بنابراین برای چه امپراتوری یونانی-رُمی سقوط کرد؟

-این سقوط به دنبال گروهی از وقایع اتفاق می‌افتد. اما چیزی به نام زوال رُم وجود ندارد. هیچ چیز. امپراتوری برعکس، در حدود سال‌های سیصد میلادی با قدرت تمام بازسازی شد و در حدود سال‌های۳۲۰-۳۱۰، کنستانتین این کار را می‌کند. رُمی‌ها به هیچ عنوان آدم‌های هرزه یا ناتوان و بی‌قدرت نبودند. آنها بیشتر آدم‌هایی هیستریک و پرخاش‌گر بودند! آدم‌های خشن! اما واقعه سقوط چنین بود. در حقیقت هیچ کشوری در جهان نبود که چنین مرزی طولانی نسبت به مساحتش داشته باشد. مدیترانه سوراخ بزرگی در وسط امپراتوری شصت میلیون نفره بود. و با بربرهایی که آن را احاطه کرده بودند با سطح زندگی‌ای که رُم وجود داشت، امکان نگه‌داری ارتشی بزرگتر از سیصد هزار نفر وجود نداشت و رُمی‌ها ناچار بودند بربرها را برای دفاع از مرزهای خود اجیر کنند. بربرها هم برای گذراندن زندگی‌شان هرچه از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند، و بنابراین هرچه می‌توانستند مردم را غارت می‌کردند تا روزی که این حملات به امپراتوری با هم همراه شدند: در یک زمان واحد، بربرها از طریق فرات، راین و دانوب حمله کردند. این در حالی بود که دانوب، نقطه مرکزی بود: کافی بود که از رودخانه می‌گذشتی تا وارد اسلوونی می‌شدی و ایتالیا را تهدید می‌کردی. زمانی که سی هزار بربر در شب سی و یک دسامبر۴۰۳ عبور کردند و تقریباً در همان زمان آلاریک (Aleric) تراس (Thrace) را زیر فشار قرار داد، رُم به استیصال رسید و از پا درآمد. یک بازی شطرنج را درنظر بگیرید: مسئله اصلی آن است که شاه به دام نیافتد و نه آنکه مهره‌های دیگر به دام نیافتند. بربرها هم ابداً ابله نبودند: آنها شهرها را غارت کرده و به آتش می‌کشیدند و بلافاصله ضدامپراتورهایی را برتخت می‌نشاندند. امپراتوری رُم سقوط کرد زیرا بربرهای زیادی درآن واحد به آن حمله کردند و تعداد زیادی ضدامپراتور درآن واحد بر تخت نشستند. این مسئله، هرج و مرج غیرقابل تصوری را به وجود آورد…

-امروز، چه چیزی برای کشف کردن در امپراتوری یونانی-رُمی باقی مانده است؟

-چیزهای بسیار زیادی. اما این‌ها را باید از طریق مفهوم‌سازی کشف کرد و نه از طریق پژوهش‌های میدانی یا مطالعه براسناد. مثلاً مطالعه بر روابط رُم مرکزی بر دلباختگی است. صدای میشل فوکو هنوز در گوشم است که به من می گوید: «گوش بده ، فکر نمی‌کنی که در نهایت سه دوره بیشتر وجود نداشته:لذت‌های باستانی، لذت‌های قرون وسطا و روابط جنسی مدرن؟ ». مسئله آن است که ما بتوانیم پدیده‌ای را که تاکنون به مثابه چیزی پیش‌پا‌افتاده پنداشته‌ایم، به عنوان پدیده‌ای عجیب درنظر بگیریم.

-آیا مناقشاتی که امروز بر سر نگه‌داشتن درون لاتین و یونانی در دبیرستان برپاست، برای شما جالب است؟

-نه، اصلاً. برای آنکه صادق باشم، باید بگویم که هیچ اهمیتی برایم ندارد.

-چرا!

– به نظر من، اگر امروز بچه‌های ما آلمانی بخوانند برایشان مفیدتر است تا لاتین و یونانی، این‌ها زبان‌هایی بسیار سخت هستند. من فکر نمی‌کنم، شناخت لاتین، آموختن فرانسه را راحت‌تر کند. برعکس، فکر می‌کنم، کسی که خوب فرانسه بداند، بهتر می‌تواند لاتین را بفهمد. چند نفر از دانشجویان یونانی و لاتین می‌توانند به درستی و سهولت اشعار به این زبان‌ها بخوانند؟ من نثر یونانی را می‌خوانم اما نه شعر یونانی را، زیرا آن یک زبان دیگر و بسیار متفاوت از زبان متعارف یونانی و بسیار پیچیده است. وقتی یک یونانی ادبیات می‌نوشت، آن را نه به یونانی، بلکه به نثر هنری می‌نوشت و وقتی می‌خواست شعر بسراید، از زبانی دیگر، استفاده می‌کرد. با وجود این، قصد من آن نیست که طرفداران آموزش زبان‌های لاتین و یونانی را در مدارس عصبانی کنم: آنچه اهمیت دارد این نیست که ما در مدرسه یونانی و لاتین به بچه‌ها بیاموزیم یا نه، بلکه این است که در هر نسل حداقل پانصد نفر مترجم داشته باشیم که بتوانند ازاین زبان‌ها، متون را به زبان ما در بیاورند.

– خوب، این کار را باید از دوره راهنمایی شروع کرد، نه؟

-نه، این طور نیست!

-شما خودتان را به کدام فیلسوف یونانی-رُمی نزدیکتر حس می‌کنید.

-ارسطو. او رمزآمیز است، آدم متشخصی است و اشرافی و در یک عالم اتوپیایی کامل زندگی می‌کند… اما فلسفه او برای من جذاب است: این فلسفه یک ژیمناستیک بسیار خوب ذهنی است که ما را به انتزاع عادت می‌دهد.

گفتگوگر:
فرانسوا بوسئل F. Busuel

پل ون، درسال۱۹۳۰ در اکس آن پرووانسAIX-EN-PROVENCE به دنیا آمده است. پس از دوره‌ای از اقامت در کودکی در شمال فرانسه، وی وارد دانشسرای عالی و سپس مدرسه فرانسوی رُم شد. پل ون، باستان‌شناس و تاریخ‌دان است و درسال ۱۹۷۵ به استادی کرسی تاریخ رُم در کلژ دو فرانس انتخاب شد. کتاب‌های او شهرتی جهانی دارند و از جمله آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: «چگونه تاریخ را می‌نویسند؟» «نان و سیرک»،«آیا یونانی ها به اسطوره های خود باور داشتند؟»، «روابط جنسی و قدرت در رم»، او همچنین مولف آثاری درباره رنه شار(René Char) و سنک(Sénèque) است.

منبع:

Lire, déc.2005, no.341, pp.92-98