توضیح مترجم: ولادیمیر یانکلویچ فیلسوف فرانسوی، موسیقی دان و موسیقی شناس نیز به شمار می آید و کتاب های متعددی درباره موسیقی دارد. او دوست داشت نامش را به شیوه فرانسوی «ژانکلویچ» تلفظ کنند و از این رو باید دقت داشت که این شکل نیز را می توان در فارسی دید. اما توضیحی درباره متن حاضر ضرورت دارد: برای درک این متن، خواننده باید تا اندازه ای با فلسفه یانکلویچ آشنا باشد و در این باره و شاید تا حدی نیز درباره نظریه فیلسوفان در مورد موسیقی، مطالعه کرده باشد. متن، شاید به نظر نوعی به زیر سئوال بردن موسیقی بیاید، در حالی که در اندیشه پیچیده یانکلویچ، این متن بخشی از پاسخ هایی است که وی به صورت گسترده ای در کتاب هایش به رویکرد عمومی گروهی از فیلسوفان از افلاطون تا شوپنهاور درباره ذات موسیقی و ذات عقل، داده است. اینکه وقتی با موسیقی سروکار داریم، نباید چندان به دنبال این پرسش باشیم که چرا اساس تفکر را زبانی می سازد که اساسش دیالوگ و گفتگو است در حالی که موسیقی و هارمونی آن، گردهم آیی تعداد بی شماری مونو لوگ (تک گفتار) است که چیزی را می آفرینند نه در قالب «بیان» بلکه فراتر از آن. قدرت سحرآمیز موسیقی نیز از همین جایگاه ریشه می گیرد و اگر مبنای ما صرفا «عقل» و «علم» باشد در درک پدیده موسیقی راه به جایی نمی بریم. بدین ترتیب او این رویکرد را که خواسته باشیم موسیقی را از خلال دانش و مهارت درک کنیم همان اندازه به زیر سئوال می برد که رویکرد کلاسیک ِ اتهام زدن به موسیقی به دلیل قدرت خلسه وار و «مخرب» عقل را در آن.
موسیقی بر انسان، بر سیستم عصبی او و حتی بر کارکردهای حیاتی وی تاثیر می گذارد. لیتس قطعه ای دارد برای پیانو و آواز با نام «قدرت موسیقی». آیا نمی توان چنین قطعه ای را گونه ای آوای موسیقی در ستایش خویش دانست؟ همان قدرتی که گاه به گونه ای غیر مستقیم در رنگ ها و در شعر وجود دارد، اما در موسیقی به شدت به شکل مستقیم در می آید، به شکلی سخت و عریان: افلاطون می گفت[موسیقی]: «روح را می شکافد و درونش می خزد و با تمام توان تسخیرش می کند». و باید گفت شوپنهاور نیز در این نکته، نظر مشابه افلاطون را ارائه داده است. موسیقی با هجومی گسترده خلوت [روح] ما را به تسخیر خود در می آورد و در آن خانه می کند: انسانی که این موجدیت تسخیرش کرده است، دیگر سر از پا نمی شناسد و دیگر خودش نیست؛ این انسان سراسر به سیم یک تار و یا لوله ای که در آن می دمند، تبدیل می شود؛ او با حیرت زدگی زیر بار آرشه یا زیر انگشتان نوازنده می لرزد و همانگونه که آپولون خدای باستان، پیتیای هیولایی را می کشد، قدرت آوای ارغنون و نرمش آوای چنگ، شنونده را اسیر خود می کنند. این فرایند غیر عقلانی و اعتراف ناپذیر در حاشیه حقیقت به وقوع می پیوندد: هم از این رو ، در این کنش باید نوعی جادو مشاهده کرد و نه به نمایش در آمدن گونه ای مهارت از جنس دانش و مهارت. قدرت کسی که نمی خواهد ما را با استدلال هایش قانع کند، بلکه آوازهایش را به خدمت می گیرد، هنرمند شورمندش در لذت بخشیدن را. او ما را در چنگال هایش می فشارد، وسوسه و اسیرمان می کند، قدرتی ساختگی و حیله گرانه با ملودی هایش دارد و با به لرزش در آوردن تمام موجودیت ما با توان نیروی هماهنگی ها و افسون ضرب آهنگ هایش [ما را از پای می اندازد].موسیقی در این راه نقاط منطقی و تصمیم گیرنده روح ما را هدف نمی گیرد بلکه وجود جسمانی – روانی ما را در کل آن آماج خود قرار می دهد. اگر گفتمان ریاضی را اندیشه ای بدانیم که برای فهاماندن خویش، باید خود را برای اندیشه ای دیگر به شفافیت و روشنایی در بیاورد، در مدولاسیون موسیقیایی ما با کنشی روبرو هستیم که بر یک موجود نفوذ می کند و منظورم از نفوذ فرایندی است همچون در طالع بینی و سحر و جادو، نوعی علیت پنهان، گونه ای عملیات در خفا و رفتارهایی از جنس جادوی سیاه. سولون ِ قانونگزار یک فرزانه بود، اما اروفه افسونگری جادویی؛ یک آوای زیبا، سخنی عقلانی نیست، همانگونه که عطری دل انگیز را نمی توان یک استدلال دانست. به همین گونه، انسانی که به سن عقل رسیده باشد علیه این به اسارت گرفته شدن ، از خلال احساس هایش سر به شورش بر می دارد؛ نمی خواهد سحر شود، یعنی [کورکورانه] به جایی کشانده شود که آواها می کشانندش: القای سحرآمیز برای او به یک وسوسه و از همین طریق به یک حیله می ماند؛ انسان بالغ حاضر نیست به اسارت در بیاید و این باور را نمی پذیرد که صدای سحرآمیز یک فلوت را همراهی کند. از این رو باید همان اندازه درباره زنی تردید کنیم که تنها با عطر حضورش (یعنی آنجا بودنش) دل ما را می رباید، که نسبت به شبی که ما را درون سحر و جادو فرو می برد و یا آوای چنگ سانی (آرپژ) یا لحظه ای موسیقیایی که چرخشی در نت ها را می آفریند و ما را افسون می کند. اراده ای مردانه هرگز همواره مدعی آن است که تصمیم هایش عقلانی است و هرگز اعتراف نمی کند که حضوری شورمندانه او را به کاری واداشته است؛ و عقلی مردانه نیز حاضر نیست اعتراف کند که تن به وسوسه های سحر و افسون داده باشد. علم هم شاید اینجا باشد تا او را از چنگ مستی شبانه وسوسه های زیبا و جذاب ِ سیمای موسیقیایی برهاند؟ موسیقی، این خیال آهنگین، بیهوده ترین این سیماهای ظاهری است؛ آن هم ظاهری که بدون نشان دادن ِ قدرت خود یا هیچ جبری قابل درک، حیله گری های خویش را به نمایش می گذارد و این یعنی عینی کردن ضعف های ما. انسانی که از سر از خواب مستی بر می دارد، از سحر و جادویی که در آن اسیر بوده دلگیر است و نمی داند چرا تسلیم این قدرت شده است. او اکنون از خواب برخاسته، خمار مستی شبانه اش و شرمگین است که به این جادوی سیاه تن داده است. صبح او فرا رسیده است، با تردستی هنرمندی تمام لذت های هنر [موسیقیایی] که اسیرش کرده بود را نفی می کند: و شاید، پیش داوری های اندیشه های قدرتمند و جدی اما مبتذل و اثبات گرا درباره موسیقی، ناشی از همین بیرون آمدن خمارگونه از مستی آن باشد.
یانکلویچ در ویکیپدیا
https://en.wikipedia.org/wiki/Vladimir_Jank%C3%A9l%C3%A9vitch
درباره پاره های هنر:
مطالب «پاره های هنر»، برگزدان ناصر فکوهی از تکه های کوچکی هستند برگزیده، از کتابی درباره گفتارهایی از اندیشمندان و نویسندگان جهان درباره رشته های گوناگون هنر و یا نظریه هنر به طور عام. این پاره ها، به تدریج در وبگاه «انسان شناسی و فرهنگ» منتشر می شوند. رفرانس های دقیق و برابرنهاده های فارسی، در انتشار نهایی این مجموعه به صورت کتاب، در اختیار خوانندگان قرار می گیرد. برای دستیابی به پاره های هنر پیشین روی برچسب پاره های هنر کلیک کنید. «پاره های هنر» و «پاره های معماری» به صورت متناوب هر هفته شنبه ها منتشر می شوند.