پاره های معماری(۱۴)، آناتول کوپ: معماری و دولت در قرن بیستم-بخش اول

آناتول کوپ(Anatole Kopp) (1915-1990) شهرساز و معمار فرانسوی استاد دانشگاه پاریس و از جمله پیشکسوتان جنبش شهرسازان مارکسیست بود که در سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ فعال بودند. او از پایه گزاران مجله جامعه شناسی شهری معروف «فضاها و جوامع » در کنار هانری لوفبور به شمار می آمد . آین دو گاهنامه مزبور را که تا امروز به انتشار می رسد، در سال ۱۹۷۰ تاسیس کردند. دوستی کوپ و لوفبور ده سال پیش از این زمان در گروه «آذرخش» و به همراه فرانسوا شاتلهفیلسوف معروف فرانسوی و ایو کاشن، شروع شده بود.

دخالت دولت در حوزه معماری ، پدیده ای جدید نیست. در تمام دوران ها و در تمام نظام های حکومتی، دولت در معماری دخالت داشته است زیرا ساخت ِ معماری، اقشار مردمی و منافع بسیار بیشتری از کسانی که مستقیما با یک بنا ارتباط دارند را درگیر خود می کند. و همین امر، موضوع دخالت دولت و اشکال این دخالت در برخی از کشورهایی برجسته تر بوده است.

عموما، دولت ها بیشتر جنبه های کارکردی، مقرارت ساختمانی و بهداشتی معماری را کنترل می کرده اند. این دخالت در قرن نوزدهم به شدت گسترش یافت زیرا ما با رشد جمعیت شهری روبرو بودیم که خود نتیجه انقلاب صنعتی بود و در قرن بیستم نیز ادامه یافت. اما در این قرن، برخی از کشورها شاهد آن بودند که دولت بر معماری شهری دخالت می کرد و برخی دیگر از کشورها نیز شاهد آنکه دولت ها از قابلیت های معماری برای تاثیر گزاری های ایدئولوژیک استفاده می کردند.

بی شک در این زمینه ما با پدیده کاملا تازه ای روبرو نبوده ایم. در دوران های دیگری نیز دولت ها به این روش ها روی آورده بودند. برای نمونه پادشاهان فرانسه و معماران آنها که کاخ ورسای را ساختند، بروشنی به دنبال اهداف دیگری به جز اقامت شاهانه در این کاخ و کارکردهای نهادینه اش بودند. همین نکته درباره ورسای را می توان به معماری سن پترزبورگ و رابطه آن با قواعد گفتمان سلطنتی نیز بیان کرد. و به همین ترتیب می توان نمونه های بسیاری آورد که از دوران باستان تا عصر جدید، معماری به خدمت گرفته شده است تا عظیمت سفارش دهندگان خود را به نمایش بگذارد.

با این وصف، در قرن بیستم پدیده ای تازه در این زمینه پدیدار می شود. پس از زیرو رویی های سیاسی کمابیش گسترده و عمیق، شکست های نظامی و یا انقلاب های بزرگ سیاسی و اجتماعی ما شاهد روی کار آمدن دولت هایی هستیم که باید آنها را پدیده هایی نوظهور تلقی کرد. این دولت های برغم تفاوت های زیادی که با یکدیگر داشتند از یک ویژگی مشترک برخوردار بودند: اینکه همه آنها بر پایه قدرت ی گروه کوچک و گاه فقط یک فرد استوار بودند. فاشیسم در ایتالیا، سوسیالیسم در شوروی – و بزودی شکل خاص آن یعنی استالینسم- و سرانجام ناسیونال سوسیالیسم در آلمان، الگوهای جدیدی از سازمان یافتگی دولتی را می ساختند که در کشورهایی دیگر نیز تقلید شده و یا به آنها تحمیل شدند. در این کشورها، دولت ها دیگر صرفا به آن بسنده نمی کردند که از معماری بخواهند عظمت حاکمان را با اشکال غول آسا و شگفت آور به نمایش بگذارند، یعنی کاری که لویی چهاردهم (فرانسه) و پتر کبیر(روسیه) انجام داده بودند. دولت در این نمونه هایش، خواستار آن بود که معماری در جایگاهی حقیقتا تبلیغاتی (پروپاگاندا) برای رهبران سیاسی قرار بگیرد. از معماران خواسته می شد ایدئولوژی رژیم های حاکم را در مردم درونی کنند. و این امر یکی از عناصر مهمی است که با تاثیرگزاری خارق العاده ای بر مجموعه چارچوب های حیات انسان ها مطرح است.

برای رسیدن به این هدف ، دیگر اجازه داده نمی شد که معماری بتواند رویکردی عمل گرایانه داشته باشد و یا به ذهنیت معماران وابسته باشد. برعکس، باید معماری وادار می شد که از قواعدی دقیق تبعیت می کرد، نه قواعدی که به تناسب هایی باستانی مربوط می شدند و از هزاران سال پیش سینه به سینه به معماران امروزی رسیده بودند، بلکه قواعدی که رویکردهای ایدئولوژیک یا سیاسی جدید بتوانند به راحتی در آنها جای بگیرند و تحمیل شوند. این امر را هیتلر در یکی از سخنرانی هایش در سپتامبر ۱۹۳۷ در یک گردهم آیی حزبی در رابطه با فرهنگ مطرح کرد: «اگر خداوند امروز به شاعران و خوانندگان امکان می دهد که [در راه ایدئولوژی ما] مبارزه کنند، پروردگار به سازندگان ما نیز امکان می دهد که بخشی از این دغدغه در نبرد بزرگی باشند که ما را به سوی نبردی عظیم برای ابدیت هدایت می کند[…] روزی فرا خواهد رسید که به روشنی خواهیم دید بناهایی که امروز بر پا می کنیم چگونه برای قرن ها تاریخ را خواهند ساخت. و در آن زمان شما، سازندگان خواهید بود که باید وحدت ملت ما را تقویت کنید. شما خواهید بود که در وجدان مردم آلمان احساس تعلق به یک جماعت [بزرگ] را ایجاد خواهید کرد[…] شما از خلال برنامه های عظیم ما روح شهروندان آلمان را سرشار از وجدان و افتخار نسبت به آلمانی بودنشان خواهید کرد.»

در همین رابطه اما در مقیاسی کوچک، ژول فورمیژه، نماینده شورای منطقه ای پاریس در اتحادیه معماران که دولت ویشی [زیر سلطه هیتلر] به تازگی تاسیس کرده بود، در سال ۱۹۴۳ تلاش کرد به همکاران خود نشان دهد که باید میان معماری و ایدئولوژی جدید یعنی سرسپردگی به ویشی یک رابطه و هماهنگی دید: « خانواده پایه دولت است، زیرا خانواده است که پایدار می ماند؛ [و این در حالی که مدرنیته بر آن بود که] جای خانواده را به فرد بدهد. و می دانیم که این گونه خودخواهی ها کار ما را به کجا کشاندند. از این رو، برای آنکه خانواده زنده و پربار بماند، باید بتوان به آن یک مسکن قابل استفاده و سالم عرضه کرد که در آن از پدر به پسر، تداوم یابد: « خانه[…]» « […] و در کنار خانه، ما مدرسه را خواهیم ساخت، مدرسه ای سالم ، با فضای لازم ، آفتاب گیر و پر نشاط باشد […] و باز در کنارشان، شهرداری را که در آن هزاران کار کوچک و مفید برای زندگی روزمره انجام خواهد شد[…] و سرانجام کلیسا را خواهیم داشت که با زندگی عاطفی و اخلاقی روستا چنین پیوند خورده است[…] و در این چارچوب، پذیرای همه خواهد بود و شما می توانید قالب های شایسته و پر عطوفت لحظه های گرانقدر زندگی ما را بسازید» .

ادامه دارد

بخش بعدی

ایتالیای فاشیست

کوپ در ویکیپدیا

https://fr.wikipedia.org/wiki/Anatole_Kopp

 

مطلب برگردان ناصر فکوهی است و پاره های معماری و پاره های هنر شنبه ها متناوبا منتشر می شوند.