پاره های اندیشه و هنر(۲۶) / کلود مایاسو: انسان‌شناس بردگی

 برگردان ناصر فکوهی

کلود ‌مایاسو (۱۹۲۵-۲۰۰۵) زمانی ما را ترک کرد که همراه خود دورانی خاص از انسان‌شناسی را بُرد. بسیاری از انسان‌شناسان نسل من بر این امر توافق دارند که کلود مایاسو با مرگ خود بخشی از زندگی ما را نیز از میان برداشت. همچون اکثر دوستان دیگرم، من نیز با مایاسو برای نخستین بار در اوایل دهه ۱۹۶۰ آشنا شدم. او از ما بزرگ‌تر بود و با دو مقاله اساسی‌اش در مجله دفترهای مطالعات آفریقایی درباره جوامع خودکفا (۱۹۶۰) و انسان‌شناسی اقتصادی گوروهای ساحل‌عاج (۱۹۶۴) اهمیت علمی زیادی برای ما یافته بود. از این زمان دورانی طولانی از همراهی میان ما آغاز‌شده بود و بسیاری از ما با شادمانی خاطرات خود را از مشارکت در فعالیت‌هایی که او هدایتشان را بر عهده داشت به یاد می‌آوریم برای نمونه همایش فری تاون درباره تجارت آفریقایی یا درس گروهی‌های معروف مایاسو در خیابان تورنون یا جلساتی که او در واحد ۵۰۱ مرکز ملی پژوهش‌های ملی فرانسه برگزار می‌کرد. همه این فعالیت‌ها مراحل تعیین‌کننده‌ای برای شکل‌گیری اندیشه ما به‌حساب می‌آمدند و کلود مایاسو به معنی واقعی کلمه ایجادکننده آن‌ها بود.

امروز بیش از آنکه زمان ارزیابی علمی کارهای مایاسو باشد، لحظه تقدیر و قدردانی از اوست اما بااین‌وجود می‌خواهم از همین فرصت استفاده کنم و از هم‌اکنون بر این نکته تأکید کنم که چگونه آثار او بر تمام ما تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. البته ما در اندیشه او – همه زمینه‌ها از او پیروی نکردیم، اما اندیشه او همواره بر ما اثرگذار بود و ما را به پرسش کشیده و به زیر سؤال می‌برد. مایاسو از نخستین نوشته‌هایش خود را نویسنده‌ای «مزاحم» نشان می‌داد و این شخصیت را هیچ‌گاه ترک نکرد. اندیشه او – و دراین مورد کافی است به کتاب‌های «زنان، انبار‌ها و سرمایه‌ها» (۱۹۷۵) و یا «انسان‌شناسی بردگی» (۱۹۸۶) اشاره‌کنم، همواره خلاق و نوآور و جان دار بود. زمانی بود که او می‌توانست تنها خود را محدود به کار دوباره بر آنچه تا آن زمان گردآورده بود بکند اما اوتا لحظه آخر ترجیح داد که راه‌های تازه‌ای را بگشاید و پهنه‌های جدیدی را کشف نماید.

اندیشه مایاسو پیش از هر چیز عرصه‌ای جاه طلبانه بود که هیچ مضمونی را کنار نمی‌گذاشت. او البته بر ساحل‌عاج و مالی کار می‌کرد اما به موضوع پیگمه ها و آفریقای جنوبی و کاست‌های هندی، اسکیمو‌ها و مفهوم پادشاهی در نزد اینکا‌ها نیز علاقه‌مند بود. او بر اقتصاد متمرکز بود اما به خویشاوندی، سیاست، تاریخ و بازنمود‌ها نیز علاقه‌مند بود. او می‌دانست که جوامع انسانی مجموعه‌های کلی هستند و نمی‌توان موجود انسانی را تقسیم کرد و پژوهش‌هایش را بر اساس همین باور انجام می‌داد.

اما اندیشه مایاسو، اندیشه‌ای آزاد نیز بود که در برابر هیچ مقامی سر خم نمی‌کرد که حاضر به پذیرش هیچ جزمیتی نبود. مایاسو البته مارکسیست بود اما به‌‌ همان شیوه‌ای که خود مارکس می‌گفت: «آنچه من نسبت به آن اطمینان دارم این است که من مارکسیست نیستم». به‌عبارت‌دیگر مارکسیسم برای مایاسو به معنی سر گذاشتن به یک ایدئولوژی نبود بلکه به معنی استفاده از گروهی از مقوله‌های های فکری برای درک مسائل بود. با وصف این تکیه زدن او به مارکسیسم یک پی آمد اساسی داشت: درزمانی که بسیاری از انسان‌شناسان اصرار داشتند که جوامع انسانی را دارای تفاوتی ماهوی و جوهری دانسته و آن‌ها را به جوامع ابتدایی و جوامع پیچیده تقسیم کنند، مایاسو با صراحت اعلام می‌کرد که این جوامع مجموعه‌ای همگن و پیوسته را تشکیل می‌دهند و تفاوت‌های میان آن‌ها تنها تفاوت‌های بر یک مضمون و محور مشترک هستند که وحدت نوع انسانی را تشکیل می‌دهند.

از این لحاظ مایاسو حاضر به پذیرفتن هیچ سازشی نبود. او در مبارزه خود علیه سرکوب، بهره‌کشی و سلطه، علیه ‌نژاد‌پرستی در همه جبهه‌ها حاضر بود و این حضور تنها در نوشتن و حرف زدن خلاصه نمی‌شد. در زمان خشک‌سالی و قحطی در ساحل و علیه آپارتاید، مایاسو به‌طور کامل در مبارزات شرکت می‌کرد و تعهد او دراین زمینه‌ها هرگز تغییر نکرد؛ و آنچه من به‌نوبه خود بیش از هر چیز در نزد او می‌پسندیدم وفاداری او به ایده‌ها و به باورهایی بود که در دوران جوانی به دست آورده بود. (…)

منبع: فکوهی، ناصر، پاره‌‌های انسان‌‌شناسی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵

برای تمام آوانگاری‌‌ها و ماخذ به منبع فوق ارجاع کنید.