پاره‌های هنر(۱۸): گوگن: هنر ِ احساس

برگردان ناصر فکوهی

(…) همیشه پیش روی خود ایرانی ها (پارس‌ها)، کامبوجی ‌ها و کمی مصری‌ها را در نظر بگیرید. اشتباه بزرگ، [هنر] یونانی است، هر اندازه هم زیبا باشد (…)» (گوگن، اکتبر ۱۸۹۷، تاهیتی)

(…) به نظر من، اندیشه‌ای آثار مرا هدایت کرده و در بین آنها، هر اثری به صورتی اسرار آمیز با هزاران اثر دیگر، چه کارهای خودم ، چه سایر انسان‌ها پیوند خورده‌است. هر‌وقت چند روزی‌ فرصتی می‌یابم. و ذهنم به پرسه‌زنی در خیال می پردازد، به یاد ساعت‌های بی‌پایانی می‌افتم که صرف آموختن [نقاشی] کردم، کاری اغلب بی ‌فایده، و از این هم هولناک‌تر: ابری سیاه افق‌‌هایم را تیره می کند‌، روحم در هم ‌می ‌ریزد و دیگر تمایل به هیچ کاری ندارم. اینجاست که اگر ساعتی دیگر در آفتابی روشن، با روحیه ای تازه، به این یا آن پدیده‌، به این یا آن تصویر، این یا آن کتاب‌، دل بسپارم، [فکر می کنم] آیا شایسته نیست که آن ‌ خاطرات را فراموش، و این ها را در یاد نگه دارم؟ به نظر من، انسان گاه در لحظاتی می‌تواند به بازی‌هایی کودکانه روی آورد؛ کاری که ابدا زیانی به آفرینش آثاری جدی نمی زند، اما بر او تاثیری شیرین، شاد و ساده بر جای می گذارد. دوران ما دیگر از فرط تحلیل‌‌های مبالغه آمیز به ستوه آمده است و سادگی که ودیعه‌ای الهی است، چیزی نیست که بورژواها بتوانند درکش کنند. ماشین‌ها از راه می‌رسند و هنر از دستمان می‌رود. و چندان گمان نمی‌کنم که عکاسی برایمان خوشبختی به‌بار آورد.

یکی از علاقمندان به اسب‌سواری می‌گفت از زمانی که عکاسی ابداع شد، نقاش این جانور را شناخت و مسونیه (Meissonier) ، افتخار فرانسه، توانست تمام رفتارهای این حیوان نجیب را درک کند. اما من بسیار عقب‌تر ایستاده‌ام ، بسیارعقب‌تر از اسب های پارتنون (Parthénon) اما نزدیکتر به خاطره همیشگی کودکی‌ام: آن اسب کوچک چوبی(…)

دانشمندان باید ما هنرمندان را که هنوز کودک باقی مانده‌ایم، ببخشند، و حتی اگر نمی توانند این کار را از سربزرگواری‌شان،بکنند، آن را به پاس عشق برای گل‌ها، و عطرهای مستی‌آور‌، انجام‌ دهند زیرا هنرمندان اغلب به آنها شباهت دارند. مثل گل‌ها، هنرمندان با کمترین پرتوی خورشید و با چشیدن عطرها از هوش می‌روند اما همان‌ها، با تماس کوچکی از دست‌ها که گل‌ها را بیالایند، رنگ و روی خویش را می‌بازند.

اثرهنری برای کسی که بداند چگونه به آن بنگرد ، همچون آینه‌ای است که روح هنرمند را باز می‌تاباند(…)

نمی دانم کدام نویسنده انگلیسی گفته است که یک پادشاه را ولو آنکه برهنه در میان گروهی از شناگران [لب ساحل] ایستاده باشد، باید تشخیص داد. همین را باید برای هنرمند گفت، باید بتوان هنرمند را ولو آنکه پشت درختانی که ترسیم کرده، پنهان شده باشد، تشخیص داد؛ کوربه در برابر چشم اندازی نقاشی می‌کرد، خانمی از او پرسید به چه فکر می کند، و پاسخ او زیبا بود:

خانم محترم، من به چیزی فکر نمی کنم، من سرشار از احساسم.

گوگن در ویکیپدیا

درباره پاره های هنر:

«پاره های هنر»، تکه های کوچکی هستند برگزیده، از کتابی درباره گفتارهایی از اندیشمندان و نویسندگان جهان درباره رشته های گوناگون هنر و یا نظریه هنر به طور عام. این پاره ها، به تدریج در وبگاه «انسان شناسی و فرهنگ» منتشر می شوند. رفرانس های دقیق و برابرنهاده های فارسی، در انتشار نهایی این مجموعه به صورت کتاب، در اختیار خوانندگان قرار می گیرد.