پاره‌های اندیشه و هنر (۲۱): چرخش تاریخی انسان شناسی

 آلن بارنارد/ برگردان ناصر فکوهی

پس از مرگ رادکلیف براون در سال ۱۹۵۵، انسان‌شناسی بریتانیا چهار جهت‌گیری متفاوت پیدا می‌کند. برخی از اندیشمندان در نسل بعدی صرفا راه رادکیف براون را در پژوهش ادامه می‌دهند(‌به خصوص فورتس و تا اندازه‌ای گودی) برخی دیگر نظیر فیرث، بیشتر بر ویژگی‌های کنش فردی در برابر ساختار اجتماعی تاکید می‌کنند. رویکردی که تا اندازه‌ای ناشی از تاثیر‌پذیری از نخستین رویکردهای کارکردگرایی مبتنی بر کار میدانی مالینوفسکی است- این خط به نظریه‌هایی چون فرایند‌گرایی(Processualism) و فراکنش‌گرایی(Transactionalism) می‌رسد. برخی دیگر نیز به پیروی از لااقل بخشی از نظریات ساختارگرایانه لوی استروس می‌پردازند و اغلب آن‌ها را با نیازهای خود در تحلیل فرایندهای اجتماعی انطباق می‌دهند. سرانجام بخش بزرگی نیز از اوانس پریچارد دنباله‌روی می‌کنند و ایده او مبنی بر اینکه انسان‌شناسی را نباید اصولا یک علم دانست بلکه باید بیشتر آن را رویکردی تفسیری تعریف کرد و درون علوم انسانی قرار داد، را پی می‌گیرند.

در ایالات متحده، کلیفورد گیرتز دست به ارائه رویکرد تفسیری خاص خود می‌زند. انسان‌شناسی در نزد او (همچون در نزد اوانس پریچارد) به سوی تشبیه‌های زبان‌شاختی سوق می‌یابد. در نگاه آن‌ها، فرهنگ‌های را دیگر نمی‌توان تمثیل‌های «گرامری» دانست که باید درکشان کرد و ثبت نمود بلکه باید آن‌ها را «زبان‌هایی» به شمار آورد که باید برای اعضای فرهنگ‌های دیگر ترجمه شوند و اغلب حتی برای خود انسان‌شناسی که به مطالعه آن‌ها پرداخته‌است.

در فرانسه در خارج از حوزه انسان‌شناسی، ساختارگرایی به شدت به عنوان آخرین پناهگاه «مدرنیسم» زیر حمله قرار می‌گیرد. فیلسوفان و منتقدان ادبی در آنجا و پیروان آن‌ها در ایالات متحده، روش‌های «پسامدرن» جدیدی برای نگریستن به جهان ابداع می‌کنند. این ایده‌ها تا اندازه  زیادی ناشی از یک ایده محوری هستند اینکه دنیا دچار یک انقلاب  بزرگ شده است. دنیا مدرنیسم  و سلسله مراتب‌های آن در شناخت را پشت سرگذاشته است و درون مرحله جدیدی  وارد شده است که در آن دیگر جایی برای هیچ نظریه بزرگی (که البته خرده گیران خواهند گفت هیچ نظریه بزرگی جز خود پسامدرنیسم) وجود ندارد».

Barnard, Alan, 2000, History and Theory in Anthropology, Cambridge University press, p.158.