جرمی مککلانسی برگردان ناصر فکوهی
تا مدتی بیش از اندازه طولانی، به انسانشناسی به مثابه شاخهای علمی نگریسته میشد که هدف از آن مطالعه بر آیینها و رسوم غریب قبایل دورافتاده است: مطالعه بر آیینهای عجیب، رفتارهای شگفتانگیز در جماعتهای پرتافتاده؛ و بسیاری گمان میکردند که این کالای اصلی است که انسانشناسان میتوانند به فروش برسانند. اما در اینجا نیز همچون در بسیاری از کلیشههای دیگر، چنین تصویر از کار افتادهای بیشتر از آنکه کسی را به درک انسانشناسی برساند او را از فهم این رشته ناتوان میکرد، چرا که انسانشناسی همواره محدوده کار خود را در همه جای دنیا و نه فقط در نقاط «عجیب و غریب» مشخص میکرد. از همان ابتدای شروع این علم در قرن نوزده، به دست انسانشناسانی انجام گرفت که در سرزمین اصلی بریتانیا، همچون در گینه پاپوا یا در خود فرانسه همچون در نیجریه کار و مطالعه میکردند. مسئله تنها آن بود که آنچه در خارج از مرزهای اروپا انجام میشد، بیشتر رنگ و جلوه داشت ( به خصوص کارهایی که در نقاط دور افتاده و اسرارآمیز انجام میگرفت) و به همین دلیل نیز تبلیغات بیشتری درباره آنها میشد.
به همین ترتیب انسانشناسان هرگز خود را به پژوهشهای دانشگاهی غریب و یا بالقوه سرگرمکننده محدود نکرده و بر آن بودند که وظایف مهمتر انتظار آنها را میکشند. از همان روزهای اولیه، انسانشناسان در موضوعهایی که به مشکلات بلافصل مردم مربوط میشدند یعنی مسائلی چون تغذیه و سایر رفتارهای مختلف زندگی، و یا به مشکلاتی چون پیشداوریهای نادرست نژادگرایانه نیز اهمیت میدادند. در دهه ۱۹۲۰، انسانشناس بزرگ آمریکایی فرانتس بوآس، جزو نخستین کسانی بود که حمله علیه پایههای به اصطلاح علمی ِ نژادپرستی را آغاز کرد
(…)
یکی از زشتترین مثالهایی که میتوان در مورد پیشداوریهای غلط مردم نسبت به انسانشناسی مطرح کرد در سال ۲۰۰۰ یعنی در زمانی اتفاق افتاد که یکی از متخصصان آمازون کتابی منتشر کرد و در آن یکی از انسانشناسان مهم را متهم کرد که از موقعیت خود در میان سرخپوستان سوءاستفاده کرده است تا به اهداف شخصی برسد. اتهامات مؤلف این کتاب مبنی بر مسئولیت انسانشناس در کشتار سرخپوستان و بیتفاوتی او نسبت به سرنوشت آنها، خوراک بسیار خوبی برای مطبوعات تشنه مطالب پرخواننده بود. تصویر یک خارجی مغرور و خطرناک که پا در سرزمینی غریب گذاشته بیشتر از آن جذاب بود که مطبوعات بتوانند در مقابل انعکاس آن مقاومت کنند. در حالی که عقل حکم میکرد که یکتنه به قاضی نمیرفتند و به انسانشناس مزبور اجازه دفاع از خودش را میدادند. اما از این بدتر آن بود و هست که چنین برخوردی را به کل انسانشناسان تعمیم دهند. در حالی که اکثریت انسانشناسان کسانی هستند که کار خود را کاملا وقف منافع مردمی میکنند که بر آنها مطالعه میکنند: آنها هستند که نقاط ضعف در سیاستگزاریهای دولتی را نشان میدهند؛ آنها هستند که از جماعتهای بیدفاع، حمایت میکنند و در مقابل سرکوب این مردمان میایستند.
. McClancy, Jeremy(ed.), 2002, Exotic No More: Anthropology on the Front Line, University of Chicago Press.