واژگان یک فرهنگ (۱۷):«سواد»: ما بیسوادان!

تاریخ فرهنگی «سواد» را در ایران همچون در سایر نقاط جهان باید در آن واحد هم از تاریخ پدیده «خط» یا نظام ثبت رسمیت یافته و تکرار شونده سنت شفاهی جدا کرد و هم از تاریخ فرهنگی «مدرسه» یا نهادی که در آن زیر سلطه و با فرایندهای تعیین شده قدرت سیاسی، حداقل ضروری مهارت های لازم برای زیستن در یک پهنه قدرت را به کنشگران اجتماعی آموخته شده و از آنها به صورت اجباری خواسته می شود که این مهارت ها را درونی کنند.

«سواد» در معنای فارسی، در زبان های اروپایی(literacy) و در تحول تاریخی مفهوم خود در فرهنگ ایرانی، عموما با قابلیت «خواندن» و «نوشتن» انطباق داشته است که نخستین مهارت هایی بوده است که دولت های ملی از آغاز ایجاد خود از افراد تابع خود می خواسته اند. از این رو حتی این مهارت ها را در نظام های مدرن نباید با مهارت های مشابه در نظام های باستانی اشتباه گرفت. اگر در آن نظام ها (مثلا در نظام های هندواروپایی ایران و یونان یا نظام های بسیار متفاوت مصری، سومری یا چینی) سواد با گروه های حرفه ای – شغلی (کاستی) رابطه نزدیک داشت و جز گروه معدودی قادر به خواندن نبودند و نباید نیز این مهارت رشد و گسترش می یافت در نظام های دموکراتیک دولت های ملی، درست برعکس این مهارت ها باید به شکل اجباری به همگان آموخته می شد.

هم از این رو نظام مدارس اکابری و حوزوی که در ایران قرن نوزدهمی هنوز رایج بود، با شکل گیری دولت ملی از آغاز سده شمسی ۱۳۰۰، جای خود را به اراده ای کاملا روشن به باسواد کردن عموم مردم داد. اراده ای که بسیار به سختی می توانست پیش رود. اگر مدارس باز می شدند،اجباری شدن در مرحله نخست تا سطح شش کلاس و تا نیمه قرن تا حد ۹ سال، در قوانین ثبت شده بود، اما در واقعیت میزان باسوادی در بافتی بسیار غیر شهری تا پیش از دهه ۱۳۴۰ بسیار پایین و سواد چندان مورد نیاز نبود. در روستاها البته با تاسیس «سپاه دانش» در ۱۳۴۱/ ۱۹۶۲ که بخشی از خدمت سربازی را صرف آموزش سواد در روستاها می کرد و برنامه تاسیس مدارس عشایری در ۱۳۳۲/ ۱۹۵۴ به همت محمد بهمن بیگی (۱۲۹۸-۱۳۸۹) به وزارت آموزش و پرورش ابلاغ شد. در شهرها نیز هر چه بیشتر با به راه افتادن دبستان ها و دبیرستان ها سپس دانشگاه ها، سواد به امری رایج تبدیل می شد . با این وصف هنوز در دهه های ۱۳۳۰/۱۹۵۰ و ابتدای ۱۳۴۰/۱۹۶۰، «سواد داشتن» تا حدی امتیازی اجتماعی به حساب می آمد و برای مثال نشریه معتبری چون «سخن» (دوره انتشار: ۱۳۲۲-۱۳۵۷ / ۱۹۴۳-۱۹۷۹) در شماره های خود، آمار باسوادی کشور را به طور رسمی و به مثابه یک موقعیت فرهنگی مهم به انتشار می رساند.

با وصف این، سواد در حلقه های شهری، و در این حلقه ها نیز در گروه هایی که اغلب به آنها «روزنامه خوان» یا «کتاب خوان» یا «با فرهنگ» گفته می شد، محدود بود که البته شامل قشری می شدند که از آتها با عنوان «فرهنگی» یا «باسواد» یاد می شد ( کارمندان اداری از رده میانی به بالا، آموزگاران، برخی از رده های بالای نظامی، معلمان و دبیران، پزشکان و اساتید دانشگاه …) هر چند «سواد» رفته رفته مفهومی گسترده تر از مهارت به خواندن و نوشتن می یافت و با مفاهیمی چون «آگاهی»، «دانش»، «روشن بینی» و «روشنفکری» از دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در هم می آمیخت. به صورتی که در رسانه ها و نوشتارهای درست پیش از انقلاب استناد به «سواد» داشتن یا نداشتن به این معنا بسیار رایج بود. هر چند که در معنای رسمی سواد نیز در چارچوب برنامه های بین المللی کار می شد. در آستانه انقلاب اسلامی، در شهرها بخش بزرگی از خانواده های اقشار پایین اقتصادی، تقریبا تمام طبقه متوسط و بالای جامعه «سواد» داشتند و از این زمان بود که پدیده «بی سوادی پسا تحصیلی»، یعنی از دست دادن قابلیت خواندن و نوشتن ، پس از به دست آوردن آن در مدرسه، رو به گسرش می رفت. اما فاصله گرفتن با بی سوادیان روستایی که نیازهای خود را به ارتباط از طرفی چون به کار گرفتن باسوادان (اغلب کودکان) ، یا «میرزا بنویس» های کوچه و خیابان های ادارات دولتی و «عریضه نویس ها» یا «محرر» بر طرف می کردند، به شدت احساس می شد.

آنچه باید بر آن تاکید کرد، تاثیر تنش های سیاسی در بالا رفتن سواد بود: دوره بین برکناری رضا شاه (۱۳۲۰/۱۹۴۱) و کودتای ۲۸ مرداد(۱۳۳۲/۱۹۵۳) از یک سو؛ و دوره درست پیش از انقلاب و تا شروع جنگ (۱۳۵۶-۱۳۵۸/ ۱۹۷۸-۱۹۸۰)؛ و همچنین دوره موسوم به «اصلاحات» (۱۳۷۶-۱۳۸۴/ ۱۹۹۵-۲۰۰۵) از این جمله اند. در این دوره ها، تمایل به آگاهی های سیاسی افراد را به سوی مطالعه جلب می کرد و این امر به ویژه در زمینه مطبوعات و کتاب دیده می شد که به دلیل کاهش سانسور و فشار های سیاسی نیز تشدید می گردید.

از این پس، سواد بیش از پیش در قالب رقابت مدارس معتبر به ویژه در سطح دبیرستان، خود را نشان می داد. فرایندی که در دهه ۱۳۵۰ در دو سوی یک خط متداوم پیش رفت یعنی از یک سو، با ارزش یافتن تحصیلات پیش دبیرستانی و اهمیت دادن هر چه بیشتر خانواده ها به قابلیت های خواندن و نوشتاری پیش از دبیرستان و از سوی دیگر به طرف دانشگاه و اهمیت دادن آنها به «تحصیل» به مثابه یک سرمایه فرهنگی.

در این میان آنچه دولت ملی به دنبالش بود، یعنی توانایی به خواندن و نوشتن برای درک و اجرای دستورات و درونی کردن سلطه سیاسی، به واقعیت بدل شد ولو آنکه همانگونه که گفتیم، لزوما سواد تداوم نمی یافت و یا بهتر بگوئیم زبان ها و سواد های گوناگونی شکل می گرفت که در سال های دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ عمدتا در قالب شکل گیری زبان های جماعتی – رسانه ای در مقام نخست در مطبوعات تخصصی (عمومی، زنان، جوانان، کودکان، علوم، …) و در مقام بعدی در برنامه های رسانه های رادیویی – تلویزیونی به ویژه در قالب سریال ها، مسابقات، اخبار، «شوها» ی تلویزیونی و «برنامه های سرگرم کننده» رادیویی و در شکلی پیچیده تر در قالب نظام های در هم آمیخته تر صدایی – موسیقیایی تعریف می شدند.

ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ با روزنامه شرق (سه شنبه ها، صفحه آخر). این یادداشت در مرداد ماه ۳۹۱ منتشر شده است.