به مناسبت سفر والرشتاین به ایران
امانوئل والرشتاین بدون شک امروز نه تنها یکی از بزرگترین متفکران جهان به طور عام، بلکه یکی از بزرگترین متفکران رادیکال و به شدت ضد سرمایه داری و ضد نو لیبرالیسم به طور خاص به شمار می آید. شاید اگر خواسته باشیم چند نام در کنار نام او از میان اندیشمندان زنده معاصر با چنین مشخصاتی بگذاریم، به زحمت بتوانیم. شاید نوام چامسکی و با فاصله ای بسیار بیشتر، دیوید هاروی شاید برخی از این نام ها باشند. و بی شک در یافتن نام های دیگر، دچار مشکل خواهیم شد، نه از آن رو که اندیشمندان ضد سرمایه داری و ضد نو لیبرالیسم در جهان کنونی اندک باشند، از آگامبن تا نگری، از طارق علی تا نوامی کلاین و… اما هیچ یک از آن شخصیت ها نمی توانند در حوزه های بی شماری با والرشتاین برابری کنند: نه از لحاظ قدرت نظری در حوزه اقتصاد سیاسی و نه به ویژه از لحاظ تاثیر گزاری، و شکل گیری اندیشه شان در یک زنجیره منطقی از مارکس تا برودل و سپس اقتصاد سیاسی در نظریه انتقادی کنونی جهان. هیچ یک از آن شخصیت ها را نمی توان در موقعیتی دانست که توانسته باشند به یک نظریه عمومی اقتصادی سیاسی ( نظریه نظام جهانی) حیات بدهند و در عین حال تلاش کند بحران های اقتصادی پی در پی که در طول سی سال گذشته نظام جهانی را تغییر داده را تحلیل کند و ما را از یک منطق مرکز – پیرامونی اولیه به سوی اشکال پیچیده تری از همین نظریه از جمله حوزه های نیمه پیرامونی، پیرامونی و مرکزی و تلاش برای درک و تبیین شیوه های یافتن راه حل هایی برای جهانی شدن در قالب دگر جهانی شدن ببرد . همه این ها از جمله برتری هایی است که می توان در والرشتاین به عنوان یک متفکر و نه صرفا یک فعال سیاسی (در مدل چامسکی) یافت.
با وجود این، پرسشی که در این یادداشت کوتاه می توان مطرح کرد، پرسشی هستی شناختی درباره حضور او در ایران در این برهه زمانی است. شکی نیست که این حضور به مثابه یک «مهمان» ارزشمند و یک شخصیت «دانشمند» مغتنم است. اما فراتر از این مناسک که ما همواره آنها را دوست داریم، زیرا علاقمندی هایمان به حاشیه بیشتر از متن است، پرسش اساسی در آن است که حضور والرشتاین به مثابه یکی از مهم شخصیت های ضد نولیبرالیسم، اگر نگوییم مهم ترین شخصیت، در شرایطی که بخش بزرگی از نخبگان ما از حوزه اقتصاد گرفته تا حتی علوم اجتماعی و سیاسی و به ویژه در عرصه روشنفکری، حتی اگر این را به رسم «مهمان نوازی» و «تعارف» بر زبان نیاورند، به شدت مخالف نظریه های او هستند و گمان بر آن دارند که بهترین راه پیش پای ما، دنبال کردن الگویی سرمایه داری در شکل نولیبرالی آن است، چه معنایی را در خود دارد؟ جالب آنکه تمالات جدید در این زمینه به جایی رسیده است که به شکلی شگفت انگیز و به دور از زمینه و حال و هوای جهان، ایران شاید امروز تنها کشوری در دنیا باشد که در آن شاهد ظهور یک «جریان راست مدرن روشنفکری» هستیم (هر چند می توان در خود انگیختگی این جریان بسیار اما و اگر داشت) در این حالت باز به این پرسش وسواس انگیز می رسیم که چه هدفی را با این حضور دنبال می کنیم یا باید بکنیم؟ چرا در اندیشه ما می توان «اندیشه عمیق» یک متفکر را که حاصل بیش از ۶۰ سال کار فکری سخت و فعالیت سیاسی است، از «وجود فیزیکی» او جدا کرد؟ شاید در افکار والرشتاین در این سفرش به کشوری ناشناخته برای او، یک چیز مسلم باشد ، اینکه با مخاطبانی روبرو است در کشوری که به دلیل تحریم ها و فشار آن با هدف به دست آوردن هژمونی کامل در منطقه خاور میانه، کاملا رویکرد ضد سرمایه داری – ضد نولیبرالیستی او را می فهمند و با آن موافقند؛ شاید بیاندیشد: اینکه در کشوری سخن می گوید که قربانی پنجاه سال استبداد پشتیبانی شده به وسیله مرکز سرمایه داری جهان بوده، اینکه امریکا همان مرکزی است که یک کودتای سیاسی در این کشور به اجرا در آورده و رژیمی دموکراتیک را در دوران مصدق ساقط کرده است، اینکه امریکا همان مرکزی است که بیش از سی سال است حاضر به پذیرفتن ژئوپلیتیک جدید منطقه خاور میانه و کوتاه آدن از سلطه خود در آن نیست، حتی برغم هم پیمانان غربی اش نیست، اینکه ایران قربانی کشوری بوده است که همچنان بر دفاعش از یک قدرت آپارتایدی (اسرائیل) و جنگ طلب و متجاوز در منطقه، که منشاء اصلی اکثر درگیری ها از پس از جنگ جهانی تا امروز در این منطقه بوده است، پافشاری می کند، و… دلایلی کافی باشند که دستکم در اینجا گوش های شنوا تری برای حرف هایش بیابد و درک بهتری از آنکه در جهان چه می گذرد و چقدر باید از نظریاتی از نوع نظریه او (برغم همه انتقادهایی که نسبت به آنها به خصوص از سوی فرهنگ شناسان وارد است و در اینجا به آنها نمی پردازیم) ولو شده برای منافع خودشان دفاع کنند؟ اما آیا خود ما هم نسبت به این مساله اطمینان داریم، و یا همچون همیشه مناسک برایمان مهم تر از همه چیز است؟ و چرا همیشه اندیشه و انسانی که دیگر سو آمده، ولو آنکه هیچ از حرف هایش نفهمیم، ولو آنکه هیچ چشم اندازی برای همفکری و همکاری در آینده با او برایمان متصور نباشد، برایمان مهم تر از به تحقق رساندن کارهایی اساسی و از جمله امکان دادن به تداوم اندیشه اندیشمندان خودمان است؟ تا کی می خواهیم در این وادی اسنوبیسم تازه به دوران رسیدگی سرگردان باشیم؟ تا کی دسته های گل و هدایا و لبخند ها و کف زدن ها و تشویق ها و لوح های تقدیر وعکس های یادگاری کنار «استاد بزرگ» و اصفهان و شیرازی و …دیگر هیچ!