هنر فاشیست نبودن

هنر فاشیست نبودن/ میشل فوکو / برگردان ناصر فکوهی

 

این متن از کتاب « گفته‌ها و نوشته‌ها» میشل فوکو، پاریس‌، گالیمار، ترجمه شده است و به تحلیل و انتقاد گرایش‌های توتالیتاریستی حاکم در محافل روشنفکرانه اروپایی در سال‌های پس از ماه مه ۱۹۶۸، اختصاص دارد.

***

در اروپای  سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۵، اندیشیدن، راه و روش جا‌افتاده‌ای داشت. نوعی شیوه خاص در گفتار سیاسی و نوعی اخلاق خاص روشنفکران مورد پذیرش همگان بود. در آن سال‌ها باید کمابیش با مارکس صمیمی می‌بودی و چنان به افکارت پر و بال نمی‌دادی که از فروید دور می‌افتادی؛ همچنان که باید به نظام‌های نشانه‌ای (دال‌ها) احترام زیادی می‌گذاشتی. اگر کسی دعوی آن داشت که قلم به دست بگیرد و سرگرم مشغولیت غریب توصیف بخشی از حقیقت درباره خود یا دیگران شود؛ حتما باید این سه شرط را می‌داشت.

سپس پنج سال کوتاه و پُر‌شور  فرا رسیدند: پنج سال شادمانی و معما! بر دروازه‌های دنیای ما، ویتنام نخستین ضربه را بر قدرت حاکم وارد کرد. اما این جا، میان چهار دیوار خود ما چه می‌گذشت؟ آمیزه‌ای  از سیاست بازی‌های انقلابی و ضد‌خفقان؟ جنگی در دو جبهه استثمار اجتماعی و سرکوب روانی؟ اوج‌گیری لیبیدو بر قالب ناشی از مبارزه طبقاتی؟ شاید. به هر روی، با چنین تعبیرهایی آشنا و دو‌گرایی بود که ظاهرا  تلاش می‌شد رویدادهای آن دوره تحلیل شوند. رویایی که میان پایان جنگ جهانی اول  و روی کار آمدن فاشیسم‌، آرمان شهرگراترین افکار را در اروپا شیفته خود کرده بود- آلمان ِ ویلهلم رایش و فرانسه سوررئالیست‌ها – بار دیگر از راه رسیده بود تا واقعیت را شعله‌ور سازد. آتش یک‌سانی  دامن‌گیر مارکس و فروید شد.

اما آیا قضیه واقعا چنین بود؟ آیا به حقیقت، طرح آرمانشهر‌گرایانه سال‌های سی بود که دیگر بار در مقیاس عمل تاریخی تکرار می‌شد؟ یا برعکس، با جنبشی به سوی مبارزات سیاسی رو به رو بودیم که دیگر با الگوهای سنت مارکسیستی نمی‌خواند؟ شاید هم با گرایشی به سوی یک تجربه و یک فناوری «میل» رو به رو بودیم؟ درست است که پرچم‌های کهنه‌ای به اهتزاز در آمده بودند، اما میدان نبرد تغییر کرده و مناطق تازه‌ای به تسخیر درآمده بودند.

کتاب «ضد ادیپ» ، پیش از هر چیز نشان‌دهنده گستره این حرکت است. اما بسیار از این پیش‌تر می‌رود. در این کتاب اثری از انتقاد از بت‌های کهنه که می‌توانست به پراکنده گویی بیانجامد نیست، هر‌چند نویسندگان کمابیش با فروید سر به سر گذاشته‌اند. از این هم مهم‌تر ، کتاب ما را ترغیب می‌کند تا در شناخت خود از قضیه پیش‌تر برویم.

اشتباه خواهد بود که «ضد ادیپ» را یک کتاب مرجع نظری جدید بدانیم (منظورم همان «مرجع‌»هایی است که اغلب درباره آن‌ها می‌شنویم: همه‌چیز در آن‌ها یافت می‌شود، کاملا فراگیر و تسلی‌بخش هستند. کتاب‌هایی که در دوران پراکندگی و تخصصی‌شدن و در دوران از میان رفتن امید، به شدت به آن‌ها نیازمندیم). هم‌چنین بیهوده است که در این مجموعه خارق‌العاده مفاهیم نو و بینش‌های شگفت‌آور، در پی  یک «فلسفه» باشیم. در «ضد ادیپ» از هگل پر‌هیاهو خبری نیست. گمان می‌کنم بهترین روش خواندن این کتاب در نظر گرفتن آن به عنوان یک «هنر» باشد، یا همان فضایی که مثلا به هنر «اروتیک» می‌دهیم. تحلیل رابطه میان میل و واقعیت و «ماشین» سرمایه‌داری، با تکیه زدن بر مفاهیمی به ظاهر  انتزاعی از کثرت‌ها، جریان‌ها، ترکیب‌ها و شاخه‌ها می‌تواند پاسخ‌هایی روشن به پرسش‌هایی مشخص عرضه کند. پرسش‌هایی که بشر به چگونگی پدیده‌ها می‌پردازند تا به چرایی آن‌ها. چگونه می‌توان میل را به درون اندیشه، گفتار و عمل راه داد؟ چگونه میل می‌تواند و باید بتواند، نیروهای خود را در حوزه سیاست جای دهد و فرایند واژگونی نظم حاکم را تقویت کند؟

… هنر سیاسی، هنر نظری؛ هنر اروتیک!

همین سه حریف رودروی «ضد ادیپ» سر بلند می‌کنند. سه حریفی که نبرد یک‌سانی ندارند و هر یک به درجه‌ای متفاوت، تهدید گرند. سه حریفی که کتاب با هر یک از آن‌ها به شیوه‌ای متفاوت دست به گریبان می‌شود.

  • مرتاض‌های سیاسی، مبارزان محزون، تروریست‌های نظری، تمام آن‌ها که خود را نگهبان نظم ناب سیاست و گفتار  سیاسی می‌دانند. بوروکرات‌های انقلاب و کارمندان «حقیقت».
  • دست اندرکاران حقیر «میل»، روان‌شناسان و نشانه‌شناسانی که هر نشان و علامتی را ثبت می‌کنند و می‌خواهند سازمان گوناگون میل را به قانون دو‌گانه ساختار و «کاستی» کاهش دهند.
  • سرانجام، بزرگترین حریف، حریف استراتژیک (زیرا دو حریف دیگر بیشتر حریفان تاکتیکی هستند) فاشیسم است. و این جا، منظور تنها فاشیسم تاریخی هیتلر و موسولینی که توانستند چنان ماهرانه بسیاری از توده‌ها را بسیج کند و از میل آن‌ها استفاده کند، نیست. منظورم همچنین فاشیسمی است که در همه ما وجود دارد، فاشیسمی که در رفتارهای روزمره تک‌تک ما خانه می‌کند‌، فاشیسمی که عشق به قدرت را در ما زنده می‌کند، که میل به قدرت، همان قدرتی را که بر  وجودان سلطه دارد و استثماران می‌کند، را در ما دامن می‌زند.

شاید بتوانم بگویم (و امیدوارم مولفان مرا ببخشند) که «ضد ادیپ» یک کتاب اخلاق است. نخستین کتاب اخلاقی که پس از زمانی دراز در فرانسه به چاپ رسیده است (شاید به همین دلیل باشد که خوانندگان آن دایره‌ای کوچک بیش نیستند). در واقع «ضد ادیپ» بودن‌، نوعی روش زندگی، نوعی روش اندیشیدن و زیستن شده است. پرسش اساسی این است: اگر خود را مبارزی انقلابی بپنداریم، چگونه باید از درغلتیدن به دامان فاشسیسم پرهیز کنیم؟ چگونه رفتار و کردار خود، قلب و احساس خود را از فاشیسم پاک سازیم؟ چگونه فاشیسمی را که درون رفتارهایمان جا خوش کرده است، را بیرون بکشیم و از خود برانیم؟ حکمای مسیحی‌، زمانی در پی یافتن بقایای گوشت انسان در چین و شکن‌های روح بودند. دولوز و گاتاری نیز در کتاب خود در پی کوچک‌ترین ذرات فاشیسم در کالبدها هستند.

با ادای احترام به سن فرانسوا دوسال، می‌توان «ضد ادیپ» را «درآمدی بر زندگی غیر‌فاشیستی» نامید.

هنر زیستن بر خلاف زبان تمام شکل‌های فاشیسم، چه آن‌ها که در حال حاضر حاکمند و چه آن‌ها که از راه خواهند رسید، باید با رعایت چند اصل همراه باشد که در این جا آن‌ها را خلاصه می‌کنم؛ گویی خواسته باشم از این کتاب بزرگ کتابچه راهنمای کوچکی برای زندگی روزمره فراهم آورم:

  • عمل سیاسی را از هر نوع پارانویای فردی یا فراگیر رها کنیم.
  • برای گسترش عمل، اندیشه و امیال خود، دست به تکثیر، تقسیم و تفکیک آن‌ها بزنیم و نه به ایجاد زیر مجموعه‌ها و سلسله‌مراتب هرمی.
  • خود را از مقولات منفی کهنه‌ای چون قانون، حدود، اختگی، کاستی و کمبود که اندیشه غربی دیربازی است آن‌ها را به مثابه شکل قدرت و شیوه راهیابی به واقعیت تعیین کرده است، آزاد کنیم. برعکس، به پدیده‌های مثبت و گوناگون روی بیاوریم. بیشتر به تفاوت‌ها مایل باشیم تا به همرنگی، به جریان تا واحدهای متمایز، به تقسیم‌بندی‌های تغییر‌پذیر تا به سیستم‌ها. فراموش نکنیم که زایندگی نه در سکونت گزیدن که درکوچیدن است.
  • تصور نکنیم که برای مبارز بودن باید اندوهگین بود. ولو آنکه آن چه علیه‌اش می‌جنگیم، هیولا‌وار باشد. رابطه میل و واقعیت ( و نه گریز آن در شکل‌های بازنمایی است) که نیروی انقلابی در خود دارد.
  • تلاش نکنیم با استفاده از اندیشه خود، به عمل سیاسی ارزش یک حقیقت را بدهیم. همچنین سعی نکنیم عمل سیاسی را به منظور بی‌اعتبار کردن یک اندیشه، چنانچه گویی هیچ مصرفی جز در اندیشه ندارد، به کار بریم.عمل سیاسی را در خدمت تقویت اندیشه و تحلیل را در خدمت افزودن به اشکال و حوزه‌های دخالت این عمل‌، به کار بریم.
  • از سیاست انتظار آن را نداشته باشیم که «حقوق» فرد را به گونه‌ای که فلسفه تعریف کرده است، تضمین کند. فرد زاینده قدرت است. آنچه ما نیازمندش هستیم، «فردیت‌زدایی» از خلال کثرت، جا به جایی، تقسیم‌بندی‌ها و ترکیب‌های متفاوت است. گروه به جای آن که پیوند ارگانیک افراد بر اساس سلسله مراتب گردد، باید زاینده دائمی «فردیت‌زدایی» باشد.
  • دلباخته قدرت نشویم.
  • گزاف نگفته‌ایم اگر ادعا کنیم دولوز و گاتاری چنان به قدرت بی‌علاقه‌اند که حتی تلاش کرده‌اند آثار آن را در گفتار خویش نیز خنثی کنند. به همین دلیل، در اینجا و آن جای کتاب ، دام‌ها و تله‌هایی بسیار گسترده‌اند که ترجمه آن را به یک زورآزمایی واقعی تبدیل کرده است. اما این بازی‌ها با دام‌های رایج علم بدیع، آن تردستی‌هایی که خواننده را نادانسته شیفته خود‌ساخته و برخلاف میلش به هواداری نویسنده می‌شکافند، متفاوت هستند. دام‌های «ضد ادیپ» خلق و خوی‌ها را به میدان می‌طلبند ما را به رها کردن خویش و بیرون ریختن احساس‌هایمان و حتی کنار انداختن خشمگینانه کتاب می‌خوانند‌. این کتاب‌، خلق خوش و بازی را بری ما تداعی می‌کند، اما در همان حال می‌بینیم که در آن به موضوعی کاملا جدی‌: خطر و تهدید اشکال مختلف فاشیسم از شکل‌های غول‌آسایی که گرد ما را فرا گرفته‌اند و خردمان می‌کنند تا شکل‌های کوچکی که خود کامگی‌های تلخ زندگی روزمره‌مان را می‌سازند.

به نقل از :

Nouvelles Littéraires, no. 257, 1988

مقدمه میشل فوکو  بر کتاب «ضد ادیپ»  ژیل دولوز و فیلیپ گتاری