در فاصله دو دهه ١٣٣٠ تا ١٣۵٠، موسیقی کلاسیک (دستگاهی) ایران، به دلایل بسیار زیادی که به تحولات فرهنگی پس از کودتای ٢٨ مرداد، تأسیس رادیو و برنامه «گلها» و سپس تلویزیون و گروهی از نهادهای مهم نظیر مرکز حفظ و اشاعه موسیقی مربوط میشوند، جان و اعتبار تازهای یافت. نوازندگان، خوانندگان، سازندگان آلات موسیقی، شاعران و ترانهسرایان و همه عشاق ِ این سنت دیرپا، که سینهبهسینه، آن را از روزگاران باستان تا قرن بیستم با چنگ و دندان و اغلب زیر فشارهای سخت تعصب و تحجر فکری، حفظ کرده بودند، توانستند در محیطی تازه که حاصل عقبنشستن نسبی خشکمغزان و گسترش رسانههای جدید بود، به آن استعلا بخشیده و به یک ارزش اجتماعی بدل کنند. جامعهای که پیشتر از «مطرب»ها با لحنی تحقیرآمیز سخن میگفت، حال از «اساتید» با بالاترین احترام سخن میراند و مردم تلاش میکردند کودکان خود را از پایینترین سنین به آموزش موسیقی تشویق کنند. البته این دوران پایدار نبود و از ابتدای دهه ١٣۵٠ با چرخش امنیتی نظام سیاسی و سپس با ناآرامیهای ناشی از آن، هنر را به خاموشی کشید. باوجوداین، پس از انقلاب اسلامی، امیدهایی تازه در دلها زنده شد و هرچند در سالهای نخستین دگرگونیهای سیاسی و دفاع مقدس، کشور با مخاطرات بزرگی روبهرو شده بود که موسیقی و هنر بهناچار نمیتوانستند چندان رشدی داشته باشند، اما خوشبختانه به برکت ثبات نسبی که از دهه ١٣٧٠ ایجاد شد، بار دیگر شاهد دموکراتیزهشدن هنرها و ادبیات، از شعر، داستان، موسیقی، هنرهای نمایشی، تجسمی، معماری و… بودیم.
هنرمند ازاینرو، هرچه بیشتر بدل به آرمانی زنده برای جامعه جوانی شد که بیش و پیش از هرچیز به دوستی، به زیبایی، به چشماندازهای آینده، به امید، به چشیدن طعم زندگی در شادیها و خوشیها و لطافتهایش نیاز داشت. این امید را جامعه ما مدیون هنرمندان بزرگی بود که بسیاری همچون شجریان از دهه ١٣۴٠ بیرون آمده بودند. برخی از این هنرمندان، تا امروز هنوز جامعه ما را با هنر خود سیراب میکنند و برخی دیگر متأسفانه سالهاست حضور فیزیکی خود را از دست دادهاند، اما همه آنها، اکنون و هروقت بیشتر از هر زمانی در ذهن و روح و زندگی روزمره و فکری و فرهنگی ما حضوری پررنگ مییابند و گویی به همه ما یاری میدهند تا بتوانیم بار حفظ این فرهنگ و میراث هزارانساله را بر دوشهایمان تحمل کنیم و زمینش نگذاریم. هنرمندانی با نامهایی چون کلانتری، ممیز، فروغ، شاملو، اخوانثالث، فنیزاده، بیضایی، گلشیری، ساعدی، کیارستمی، تقوایی، شجریان، ناظری و… و بسیاری دیگر؛ کسانی که میتوانستند و توانستند درشتیها، زشتیها و بیاخلاقی را پشتسر بگذارند و آنها را روانه گورستان فراموشی کنند تا بر فراز همه آنها، آبروی دیروز، امروز و فردای این فرهنگ باشند و بمانند.
هم ازاینرو، در روزگاری تیره که مردم ما آماج زخمزبانها و یورشهای دشمنان دین و اخلاق و خوشبختی و زیبایی و هنر و ادب و فرهنگ شدند، پاپیشگذاشتن هنرمندان در صفوف مقدم، از جمله کارنامه استادی چون محمدرضا شجریان در همدوش و همنفسماندن با مردم، هیچکس را شگفتزده نکرد: جامعهای که قدر همه هنرمندان خویش را میداند؛ ارزش کسانی را که فرهنگ ایران را در واقعیتهای ژرف و عمیق و زیبایش به جهان شناساندند و در طول نیمقرن اخیر هرگز نگذاشتند که میراث چندهزارساله این کشور قربانی سودجویی و شهرتطلبیها و فساد و بیاخلاقی شود.
ازاینرو، سهم شجریان در تاریخ فرهنگ معاصر ایران تنها در ارزشهایی که با خوانندگی، خوشنویسی، ابداع سازهای جدید و اجرای صدها کنسرت موسیقی ایرانی کلاسیک در سراسر جهان، خلاصه نمیشود، بلکه او تا امروز بهمثابه نمادی از هنرمند و بهمثابه امید اجتماعی باقی مانده است و بیشک باقی خواهد ماند. تردید نداشته باشیم که در تمدنهای باستانی چون ایران، سازوکارهای اجتماعی بسیار پیچیدهاند و از آن پیچیدهتر، سازوکارهایی عمیق در کنش و در حافظه تاریخی و کشوقوسهای فرهنگی، زبانی، هنری، ادبی و گفتمانی خود دارند که همواره میتوانند از نو زاده شوند، ولو آنکه فرهنگ در آنها، در دوره یا دورههایی به فراموشی و لکنت زبان و خاموشی بنشیند. دیر یا زود، در این فرهنگها، کارنامه هرکسی را باز و جایگاه او را برای آیندگان روشن خواهند کرد.
اما این کارنامه، از هماکنون برای استاد شجریان درخشان است: میلیونها دلی که او شاد کرد، میلیونها تحسینی که با کار هنری او نثار فرهنگ ارزشمند این پهنه شد، میلیونها جوانی که با آواز او با میراث هنر و موسیقی ارزشمند فرهنگ خود آشنا شده و به آن وفادار ماندند و صدها شاگردی که تربیتشده کلاسهای او هستند و خود به استادان کنونی و آتی موسیقی این کشور بدل شدند، همهوهمه اینها چون ذرات بیشمار نوری هستند که یک هنرمند میتواند به همه برساند و آنها را از هنر و ارزشهای زیبایش بهرهمند و سیراب کند. این نوشته کوتاه صرفا، همچون بسیاری نوشتههای دیگر، ادای دینی است به هنرمندانی چون او، نه برای بیان و تکرار این نکته بدیهی، بلکه برای تأکید بر این نکته، که هیچیک از برخی داوریهای بیارزش نه کوچکترین تأثیری در حال و نه در آینده نخواهند داشت.
شجریان، همچون هنرمندان ارزشمندی که از آنها نام بردیم و همه آنها که به هنر و مردم خود وفادار ماندند، آبروی تاریخ فرهنگ معاصر ما هستند و با هنر و با شجاعت و رسالت اجتماعیشان آن را به تثبیت رسانده و تداومش را برای آیندگان تضمین کرده و میکنند. باشد که همه هنرمندان دیگر ما نیز بتوانند ارزش ژرف هنر و هنرمند را بهمثابه ساختارهای امید برای یک جامعه، درک کنند.
ژیل دولوز به نقل از آندره مالرو تعریف سادهای از هنر ارائه میدهد: «تنها پدیدهای که در مقابل مرگ مقاومت میکند». امید و مقاومت، واژگانی جادویی هستند که زندگی را برای همه ما، بهویژه برای جوانانمان، به ارمغان میآورند و دریچههایی به چشماندازهای روشن را میگشایند که آواز شجریان، آزاد و سبکبار نهتنها در قلب و روح ما، بلکه در کوچه و خیابانهایمان به گردش دربیاید.
روزنامه شرق پنجشنبه اول مهر ۱۳۹۵