ناصر فکوهی بوطیقای شهر – بخش ۵۵

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

 

سکوی پشتی
برای پایان دادن به این موضوع، باید به تصویر واپسینی اشاره کنیم که اصل و اساس مضمون مورد بررسی ما را تأیید خواهد کرد‌. موضوع ورود به شهر از سکوی پشتی قطار است که اغلب در روایت‌های مربوط به جنش مقاومت و رمان‌های پلیسی با آنها روبرو می‌شویم- و یکبار دیگر ما در پی آن خواهیم بود که نشان دهیم چگونه از امری استثنایی یا امری ادبی به یک انگیزش خیالین واقعی و به شیوه‌ای بکری در کشف شهر می‌رسیم. در مورد جنبش مقاومت، تصویر ما معنایی مضاعف می‌یابد: عضو یک گروه، با این روش، از همدستیِ کارکنان ایستگاه راه‌آهن یا «کارگران قطار» برخوردار می‌شد. و بدین ترتیب است که بر جهانِ کار، بر ظاهر شدنِ خاموش طبقه‌ای از مردم، و بر رفاقت ]سیاسی[ که گاه بورژوا و کارگر را به هم نزدیک می‌کرد، تأکید وجود داشت. افزون بر این، ما نمی‌توانیم این بُعد از «عملیات مخفی» را در نظر نگیریم- ولو آنکه صرفاً در دورانی خاص پا به عرصۀ وجود می‌گذارد. ما از خلال اقدامی ناگهان یک شهر را بهتر در می‌یابیم: مخفی بودن سبب می‌شود که حس‌ها و تشنگی ما برای کشف بیشتر شوند- و شهر زمانی برای کتمان نخواهد داشت.

خوانش شهر در جهت مخالف

سکوی پشتی چیزی است شبیه به بیراه، شبیه به آنچه زمان پیش‌بینی شده را برهم می‌زند، شبیه به امر وارونه و مخالف عقل سلیم. بدین معنا که به درک یا خوانش در نظمی نامتعارف و خلاف معمول روی آوریم- چهره، کتاب به چیزهایی غیرقابل تشخیص تبدیل می‌شوند، و به ما نه لزوماً یک بی نظمی بلکه یک نظم ناشناخته، ممنوعه و تاحدی پوچ را نشان می‌دهند. حس‌ها، موها و ساختارهای قدیمی مقاومت می‌کنند و ما این مقاومت را با لذت زیر دستمان، زیر نگاهمان و در ذهنمان احساس می‌کنیم. در واقع فردی که از سکوی پشتی از قطار پیاده می‌شود، و از دری کوچک به درون کوچه‌ای خلوت و مقابل ساختمان‌هایی فرتوت، که تصاویر یک میدان غول‌آسا یا نماهای شکوهمند را پس می‌زنند، می‌رسد. چنین فردی، پیش از آنکه بتواند محورهای اصلی شهر را پیدا کند، باید جهت خود را بازیابد. حتی وقتی بعداً به مرکز ]شهر[ برسد، باز هم مسیری که داشته دریافت او از شهر را مخدوش می‌کند و به او طعم غریبی می‌دهد. اما فراتر از این لذت خاص، او به گونه‌ای دیگر همین شهر را می‌شناسد- تصویری معکوس و پنهان از آن را- و به خصوص او ناچار خواهد بود که شیوۀ کشف شهر را در خود تغییر دهد. زیرا شهر دقیقاً به گونه‌ای ساخته شده که گذرگاه‌های اتوبوس‌ها، پلاک خیابان‌ها، شیب پیاده‌روها، محور کاشت درختان بر اساس کارکرد نقاط حساسی همچون خروجی ایستگاه راه‌آهن برای مسافران مهیا شده‌اند. بنابراین او ناچار خواهد شد خوانشی دیگر و گذار دیگری از شهر داشته باشد.
ترک کردن شهر با قطار
تخیل انسجامی خاص خود را دارد. ما بر آن هستیم که به این انسجام اشاره کنیم، بدین‌صورت که نشان دهیم خروج از شهر «از ایستگاه راه‌آهن»، همچون ورود به شهر از طریق آن، اصالتی واقعی دارد: ما به واقع از طریق جاده از شهر خارج نمی‌شویم: راه‌های احتمالی بسیاری وجود دارند و ما مثلا می‌دانیم که الان باید از راه حومه روانه شویم یا تاکنون از مرزهای رسمی شهر عبور نکرده‌ایم. سکوهای ایستگاه‌های راه‌آهن در صبح های زود رنگ‌باخته به نظر می‌رسند. اینجا راهی کم فروغ و اندوهبار پیش‌رو داریم، حال آن‌که مردم در پی آن هستند که با نوشیدنی داغ خود را گرم کنند. آدمها با هم حرف نمی‌زنند در لاک خودشان فرو رفته اند – در یک کلام آنها آگاهند که در حال ترک چه چیزی هستند و شاید یک گذشته را برای همیشه در پشت سر خویش برجای می‌گذارند. ولی این نشانۀ هیچ‌گونه عزیمتی نیست. البته ما با گسست‌هایی انتزاعی تر یا کمتر محسوس نیز سروکار داریم: در یک فرودگاه، مسافران لحظه‌ای را در شهری می‌گذرانند که در آن همراهان خویش را دیگر نمی‌بینند. برای یک مسافر همیشگی مثل ماکس پل فوشه، عزیمت از راه دریا راه شادتری برای خروج از یک شهر است. برعکس، با قطار ما خروجی آرام را تجربه می‌کنیم با پنجره‌هایی که پایین کشیده شده‌اند و از خلال آنها می‌توانیم ناپدید شدن اندک اندک شهر را ببینیم: گونه‌ای جدایی که آرام بودن و لحظه لحظه اتفاق افتادنش آن را دردناکتر می کند.
با وجود این ، بیاییم باردیگر دقت خود را بر موضوعی اساسی، یعنی بر آرایش شهر، متمرکز کنیم. در واقع، ترک کردن یک شهر از طریق ایستگاه راه‌آهن به شیوه‌ای ممتاز شهر را به مثابۀ یک تمامیت تحقق می‌بخشد. در اینجا باز هم با شناختی انتزاعی، می‌دانیم که شهر خود را به مثابۀ یک کلیت خودمختار عرضه می‌کند- اما وقتی در شهر قدم می زنیم تنها با پاره‌ها، قطعات یا محله‌ها و بخش‌هایی از این کلیت سروکار داریم. در ایستگاه راه آهن، پیش از ترک شهر، ما این احساس را داریم که به کل شهر، که هنوز حاضر است پشت کرده‌ایم، به کل شهر و نه به یک بازنمایی دورادور از شهر. در واقع ایستگاه راه‌آهن، همانگونه که بعداً نیز خواهیم دید، هم بیرون و هم درون شهر است. بدین ترتیب می توانیم چشم انداز خود را تغییر دهیم: ایستگاه به اندازۀ کافی به شهر نزدیک است که از وجودش مطمئن باشیم و در همان حال به اندازۀ کافی از شهر فاصله دارد که بتوانیم شهر را از بیرون در نظر بگیریم.