«من کیستم؟» : گفتگوی ایزابل گراو با بوردیو (۴)

ترجمه ناصر فکوهی

بخش چهارم

گراو: منظور من در اینجا آن نبود که به گفتمان «همه چیزها با هم ربط دارند» برسم، بلکه نظرم بیشتر آن بود که بپرسم امکان چنین استفاده هایی از تزهایی شما چه معنایی می تواند در تولید علمی تان داشته باشد.

بوردیو: شما در اینجا به یکی از مسائلی می رسید که به بیشترین حد مرا عصبانی کرده است و دائم با آن درگیرم. برای نمونه همین حالا تجربه ای را از سر می گذرانم که هم علمی است و هم سیاسی. مشغول کاری هستم که در آن از روش مصاحبه های بسیار طولانی و تفصیلی استفاده می کنیم، تا اندازه ای با الگو گرفتن از مصاحبه های روانکاوانه، البته مصاحبه هایی که با قالب های توضیحی دیگری تحلیل می شوند. و من از خودم می پرسم آیا این روش می تواند به من امکان دهد که در برابر تضادی که همواره با آن روبرو بوده ام مقاومت کنم. این تضاد را می توان در این انتقاد خلاصه کرد: کارهایی که تو می کنی ، خیلی خوب هستند اما فقط افراد ممتار می توانند از آنها استفاده کنند. بسیار خوب.

ما تا به حال بخشی از این مصاحبه ها را منتشر کرده ایم. تحلیل های جامعه شناختی ای که بر آنها انجام داده ایم بسیار انتزاعی هستند و نیاز به بهره برداری ازگروهی از مفاهیم دارند، اما این مصاحبه ها را ما به صورت یک داستان، مثل گروهی از رمان های کوتاه ارائه داده ایم. مردم هستند که زندگی شان را تعریف می کنند.
و البته این داستان ها را هر کسی می تواند بخواند ، هر کسی که خودش را به نحوی درگیر آنها ببیند. این هم بسیار خوب عمل می کند. خواننده تقریبا بدون سروصدا، ابزارهای جامعه شناسی را جذب می کند و خود موضوع را درک می کند.

گراو: این مرا به یاد روش هانس هاکه (Hans Haacke) می اندازد. او هم از جامعه شناسی وسایل فهم را می گرفت و از آنها در گالری ها استفاده می کرد، او مخاطبان هنری را با مسائلی رودر رو می کرد که به مواضع وی در زمینه اجتماعی مربوط می شدند.

بوردیو: هانس هاکه کسی است که من بسیار چیزها از او آموخته ام. یا بهتر است بگویم: من بسیار چیزها را همراه او آموخته ام. او توجه مرا به چیزهایی جلب کرده است که البته نسبت به آنها حساس بودم اما این حساسیت شکل مبهمی داشت و جرات نمی کردم حرفم را در آن موارد بیان کنم. برای نمونه من این فکر را داشتم که میدان هنری هر چه بیش از پیش خود مختار می شود. و او می گفت: اما مواظب باش که ما داریم در چنگ «نیکوکاران» می افتیم…
هانس هاکه آدمی است که نگاه بسیار روشنی بر چیزها دارد. در گفتگویی که با هم داشتیم(۵) من به او گفتم که روشنفکران از اینکه استراتژی های نمادین کارایی بیابند ناتوانند. اگر می توانستم، هاکه را در اینجا به عنوان مشاور فنی استخدام می کردم تا موضع گیری های مختلف ما را برای مثال درباره آنچه در آلمان شرقی می گذرد، بنویسد. به جای اظهار نظرهای انتزاعی، باید از خود پرسید چه چیزی می توان گفت که در عین اندیشمندانه ، نقادانه و نمادین بودن، کارا باشد. چنین چیز هایی را نمی توان فی البداهه ساخت.و روشنفکران در این زمینه بسیار نا توانند. ما در عین حال هنرمندان زیادی را نداریم که در آن واحد هم یک زندگی فکری قدرتمند، غیر ساده انگارانه و نقادانه داشته باشند و هم از ابزارهای بیان با قدرتی نمادین برخوردار باشند. به نظر من هاکه کسی است که باید او را نماینده نوعی پیشتاز در آنچه زندگی یک روشنفکر می تواند باشد، دانست. و مسئله من آن است که می خواهم خود را در زمینه ای علمی با هنجارهایی علمی حفظ کنم. اگر از این پیشتر روم، مرا متهم به غیر علمی بودن می کنند – حتی همین حالا هم کارهای من عامل اغتشاش است. و یکی از امکاناتی که برای از میان بردن کارهای من وجود دارد آن است که بگویند این کارها غیر علمی است. بنابراین من ناچارم از قوانین علمی تبعیت کنم و در عین حال نیرویی از نوعی هنری بیابم.

گراو: اگر کار آماده سازی تجربی شما ( برای نمونه مصاحبه ها، پرسشنامه ها) را با کار یک منتقد هنری مقایسه کنیم، آنوقت می بینیم که چنین کاری شبیه به کاری ضروری می شود، گاه خاص آن چیز، برای توصیف هنر به شیوه ای نقادانه. با این همه، شما با مفهوم «میدان هنری» خودتان به صورتی روشن از مفهوم «پیش زمینه» که در تاریخ هنر و نقد هنر رایج است و آن را بری مثال در کارهای ولفگانگ کمپ(Wolfgang Kemp) یا ب. ج. کلارک (T.J. Clark) دیده ایم، فاصله می گیرید.

بوردیو: این نکته توضیح مفصلی می طلبد. دو مفهوم هستند که به نظر می رسد به مفهوم من بسیار نزدیک باشند. یکی « جهان هنر» (Art world) و دیگر «پیش زمینه» (Contexte). اما در هر دو مورد ما با مفاهیمی غیر مستحکم و غیر منسجم سروکار داریم که صرفا می توانند این موقعیت را توصیف کنند که هنرمندان نیز در جهانی اجتماعی با نهادهایش زندگی می کنند.
آرتور دانتو(Arthur Danto) ( من کپی متونی را که در آنها این موارد را به تفصیل نقد کرده ام می فرستم) همه چیز را در مفهوم «جهان هنر» قرار می دهد: هنرمندان، تجار، مخاطبان، گالری دارن، مدیران موزه ها، اساتید.
البته این از آنکه بگوئیم هنر صرفا محصول کار هنرمندان است، بهتر است. اما بدتر هم هست، زیرا این امر را القاء می کند که ظاهرا افراد هستند که [هر یک به صورتی جداگانه] با هنر سروکار دارند. در حالی که ما با یک میدان روبروئیم، با فضایی که در آن روابط عینی وجود درند ، روابطی به همان استحکام روابط اقتصادی. ت. ج. کلارک، وحشتناک است من کار او را درباره مانه(Mannet) دیده ام و این کار مشمئزم می کند. هر چند چنین کارهایی شکل و قیافه استحکام کارهای جامعه شناسی را دارند ولی در واقع چیزی جز در رابطه قرار دادن دو جوهره نیستند: از یک سو هنرمندان و از سوی دیگر جهان اجتماعی.
آنچه این افراد در تحلیل خود کم دارند، فکر یک فضا است که من به آن میدان می گویم و در آن ما با روابط قدرت، با ساختارهای ناپیدا، با حاکمان و محکومان و با انحصارها سروکار داریم – مکان هایی که در آنها سرمایه نمادین انباشت می شود. یک ناشر یا یک مدیر گالری برغم همه چیزهای دیگر، یک سرمایه دار خاص است. و روی جلد یک کاتالوگ یا یک کتاب مثل یک اعتبار بانکی عمل می کند. اگر من یک اختراع برای یک رایانه کرده باشم، نیاز به بانکی دارم که سرمایه گذاری هایم را تامین مالی کند و من باید این بانک را قانع کنم که کارهایم را دارم به صورت هوشمندانه ای انجام می دهم، که واقعا چیزی تازه کشف کرده ام. همین امر در رابطه با یک جوان نوقلم که به دیدار یک مدیر انتشارات می رود، نیز صادق است. و مدیر بر پایه چه چیزی می خواهد قضاوت کند؟ او بر پایه شخصیت فرد این کار را می کند. اگر به این شخصیت اعتقاد بیابد رای او سرمایه گذاری خواهد کرد. او همراه با نویسنده یک عنوان اتخاب می کند، او پولی نمی دهد او سرمایه فرهنگی بزرگی به نویسنده می دهد. و کسی که تا دیروز وجود نداشته است، وجود پیدا می کند. بعد نوبت به نقادان می رسد که می بینند کتابی در انتشارات سور کامپف (Suhrkampf) [از ناشران بسیار معتبر آلمان] منتشر شده است و از این مسئله نتیجه گیری هایی می کنند. پسر آنسلد (Unseld) کتابی درباره کافکا و ناشرانش نوشته است. کتاب بسیار زیبایی است. به نظرم می گوید، برا ی نویسنده ناشر، خود خداست.

گراو: مثل گالری دار برای هنرمند.

بوردیو: دقیقا. خود خداست. ما در نیستی هستیم، آقای کافکا کاملا ناشناخته است و یکباره!- کسی او را به عالم هستی می آورد، کسی که دارای قدرتی خدایی است. در حالی که می تواند او را به جهنم بفرسد و بگوید که رمانش هیچ موفقیتی نداشته است. و یا به او امید بدهد و بگوید ولی بهر تقدیر باز هم کارش را چاپ می کند.

پایان بخش چهارم – ادامه دارد.