برگردان ناصر فکوهی
مارک ابلس از مدیران پژوهش مدرسه عالی مطالعات اجتماعی فرانسه است و آزمایشگاهی را نیز در زمینه مطالعات انسانشناسی معاصر در مرکز ملی پژوهشهای فرانسه (CNRS) هدایت میکند. او یک جامعهشناس دنیای معاصر است و از جمله بر سازوکارهای سیاسی در سطح ملی در فرانسه (روزهای آرام ۸۹، ۱۹۸۹)، مناسک سیاسی در دوره میتران، رئیس جمهور پیشین فرانسه(انسانشناسی دولت، ۱۹۹۰) و مجلس ملی این کشور (یک مردمشناس در مجلس، ۲۰۰۰) پژوهش کرده است. او همچنین به زندگی نوکیسگان و رئوسای موسسات خیره آمریکا مطالعه کرده) نوکیسهگان، یک مردمشناس در سیلیکون ولی، ۲۰۰۰) ابلس بخشی از مطالعات خود را نیز به سازوکارهای سازمانهای بینالملی و فراملی همچون مجلس اروپا(زندگی روزمره در مجلس اروپا، ۱۹۹۲) اختصاص داده است. در این گفتگو که در سپتامبر ۲۰۰۸ (شهریور ۱۳۸۷) به انتشار رسیده، وی از این پنداره دفاع میکند که جهانی شدن روابط ما را با دیگری، با زمان و با مکان تغییر میدهد. افراد از این پس از یکدیگر جدا افتاده و اشکال جدیدی از فرهنگ را میسازند، گونههایی جدید از گفتمان سیاسی و شکل جدیدی از خشونت را.
آیا باید در جهانی شدن نوعی امتیاز و شانس را مشاهده کرد که سبب شکوفایی بازارهای مالی میشود؟ یا آن را نوعی عامل فشار و ابزاری در خدمت ایجاد فقر و نابرابری دانست؟ مارک ابلس، دیدگاهی کاملا متفاوت را عرضه میکند. در کتاب «انسانشناسی جهانی شدن» (۲۰۰۸، پایو) او با فاصله گرفتن از کلیشههای رسانهای، نظرات خود را بیان کرده است. به باور او، جهانی شدن، واقعهای جدید در تاریخ بشر به حساب میآید که آن را «نه میتوان خوب دانست و نه بد»: جهانی شدن موضوعی برای مطالعه است که خود را به مثابه چالشی به انسانشناسان تحمیل میکند، انسانشناسانی که به صورتی اضطراری ناچار به آن هستند که چارچوبهای نظری خود را دگرگون کنند. ابلس معتقد است که این پدیده، باورها و رفتارهای ما را در سطح جهانی تغییر داده است. پیآمد این امر، از یک سو نوع جدیدی از سیاستورزی است و در کنار آن نوع جدیدی از ظهور خشونت…
– جهانی شدن چیست؟ آیا این امر یک واقعیت است یا یک اسطوره؟ واگر پدیدهای جدید است، جدید بودن آن در چیست؟
– نخستین پندارهای که در این کتاب سعی کردهام باز کنم، این است که جهانی شدن نه یک اسطوره است و نه یک مفهوم بیربط و صرفا مد روز: جهانی شدن یک واقعیت محسوس است. البته بینالمللی شدن مبادلات اقتصادی به خودی خود موضوع جدیدی نیست: برخی از مولفان همچون سوزان برگر (۱) موج نخستینی از جهانی شدن را پس از جنگ جهانی اول نشان دادهاند؛ برخی دیگر نیز همچون فرنان برودل و در این اواخر سرژ گروزینسکی (۲) پیشینه جهانی شدن را به دوره رنسانس میرسانند…برعکس برداشتی که امروز همه افراد در محلیترین نقاط جهان نسبت به تعلق داشتن به یک جهان واحد دارند، پدیدهای به نظر من بسیار جدیدتر به حساب میآید، بنابراین باید بینالمللی شدن روابط را از جهانی شدن تفکیک کرد.
از اینجا به این نتیجه میرسم که امروز ما با یک تجربه انسانشناختی جهانیت سروکار داریم: این امر نه فقط از خلال روابط جدیدی با زمان و مکان میگذرد(که هر دو امروز به نوعی فشرده و حتی زوال یافتهاند) بلکه از خلال روابط متقابل شبکههای اطلاعاتی تعمیمیافته نیز عبور میکند. به نظر من، شیوه جدیدی که فرد برای قرار دادن خود درون جامعه دارد است که نیاز به یک تحلیل انسانشناسی جدید را ایجاب میکند. جغرافیا، تاریخ جهان واقتصاد البته به ما امکان میدهند که بینالمللی شدن روابط را تحلیل کنیم. اما ما نیاز به ابزارهای انسانشناختیای داریم که برای تحلیل جهانی شدن ضروری هستند. و من از این هم پیشتر میروم و ادعا میکنم که جهانیت بزرگترین چالش پیش روی انسانشناسی کنونی است.
– دقیقا، شما ادعا میکنید برای آنکه انسانشناسی بتواند جهانی شدن را تحلیل کند باید در رویکردهای کلاسیک این علم بازنگری کند،… چرا؟
– چالش اساسی برای انسانشناسان در حال حاضر دقیقا به بازاندیشی در روشهایشان مربوط میشود. ما دیگر نمیتوانیم یک جامعه را به مثابه یک پدیده مجزای فرهنگی مطالعه کنیم( یعنی پدیدهای جدا از نقاط دیگر جهان). این نیز دیگر ممکن نیست که همچون گذشته دست به نگارش یک تکنگاری بزنیم که به شیوهای دانشگاهی همه ابعاد سازمان اجتماعی را مرور کند… موضوع مطالعه به حدی تغییر کرده است که دیگر هیچ کس باور ندارد که بتوان موقعیت را به این صورت توصیف و تفسیر کرد؛ این را هم البته اضافه کنم که دیگر چندان علاقهای هم برای چنین کاری در میان مخاطبان انسانشناسی وجود ندارد. ما در واقع به طور کامل وارد دورهای شدهایم که رابطه انسانها با گذشتهشان دیگر رابطه پیشین نیست: دیگر یک گروه از مردم نمیتوانند دعوی «اصالت» با «سنت» داشته باشند مگر آنکه پشت یک ایدئولوژی سیاسی پناه بگیرند. همه تولیدات فرهنگی امروز محصول درهمآمیختگیها، اتصالهای و پیوندها است. همه با ارزشهای گذشته در رفت و آمدی پیوسته با حال، بازی میکنند.
به این نکته باید این را هم بیافزاییم که پژوهشگر نیز باید بازگشتی بازتابنده به موقعیت خود داشته باشد و به همین دلیل دیگر نمیتوان جهان را از یک سو به پژوهشگر «خنثی» و از سوی دیگر به اطلاعرسانهای همهجاحاضر که به شما حقیقت یک فرهنگ را ارائه میدهند، تقسیم کرد. من این را به خوبی در پژوهشهایم میبینم: وقتی من در مجلس ملی فرانسه کار میکردم پرسشهایی را بر میانگیختم و حتی انتظارهایی را ایجاد میکردم و این نوعی رابطه میانکنشی با مردان و زنان سیاستمدار به وجود میآورد. و امروز گمان میکنم که از ما خواسته میشود که بیش از پیش به مثابه کارشناس وارد حوزه عمومی شویم.
– اما چگونه میتوان به صورت محسوس یک انسانشناسی جهانی شدن را به اجرا در آورد؟
– باید نگاه خود را از شکل به سوی محتوای سیاست متمایل کنیم. البته این بدان معنا نیست که مسئله شکلها اهمیتی نداشته باشد: در برابر دولت ملی، ما شاهد ظهور اشکال جدیدی از قدرت هستیم (برای نمونه سازمانهای بینالمللی نظیر سازمان تجارت جهانی) یا اشکال جدیدی از ضدقدرت (نظیر انجمنهای غیردولتی). اما این محتوای سیاست است که با جهانی شدن تغییر کرده است: ما از «با هم زیستن» به سمت «دوام آوردن» کشیده شدهایم.
بهتر است موضوع را اندکی روشن کنم. تا سالهایی نسبتا متاخر(اواخر دهه ۱۹۸۰) بحث در گفتمانهای سیاسی بیشتر بر سر «با هم بودن» بر یک سرزمین ملی بود و ارزش بزرگ بینالمللی برای مارکسیستها هم پیشرفت اجتماعی تعمیم یافته، به حساب میآمد. من به این امر «با هم زیستن» میگویم. ما در دوره پس از جنگ جهانی دوم شاهد ظهور جامعه مدنی بینالمللی بودیم، نوعی بینالملل با فضیلت مدنی. اما امروز هرچه بیشتر باید به ارزشهای تعیینکننده دیگری که اشکال جدیدی از سیاست را در سطح جهانی به وجود میآورد، توجه کرد: خطرها، تهدیدات، محیطشناسی،اصل احتیاط، توسعه پایدار. و من به این ارزش، تلاش برای «دوام آوردن» یا بقا میگویم. برای مثال موضوع اقلیم و برهم خوردن نظم طبیعی آب و هوای جهان به سرعت به موضوعی جهانی بدل شد: این موضوع ابتدا تنها بحث همایشهای بزرگ بینالمللی(اجلاس ریو درباره زمین در ۱۹۹۲) بود و در سازمانهای بینالمللی نظیر جامعه اروپا به بحث گذاشته میشد… اما بعدها این بحثها به سطح ملی نیز کشیده شدند، و بر سیاستهای ملی موثر واقع شدند. بنابراین ما در اینجا با شکل جدیدی از سیاستورزی سروکار داریم که پیش از همه به وسیله نخبگانی که خود نیز جهانی هستند انجام میگیرد.
– کتاب شما از نوعی مردمنگاری امر فرا ملی دفاع میکند. این کار را چگونه میتوان عملا انجام داد؟
– من همراه با پژوهشگران دیگری از سایر قارهها در حال تحقیق بر سازمان تجارت جهانی هستیم. پرسش برای ما این است که کارشناسانی که رهبری این سازمان را برعهده دارند چگونه میتوانند بر سر مسائلی تا این حد تشریفاتی و در عین حال فناورانه با یکدیگر به توافق برسند. ما متوجه این امر هستیم که تصمیمات در محیطی گرفته میشوند که در آن باورها و بازنمودهای مختلفی با یکدیگر تداخل یافتهاند. از یک سو ما بازنمودهای فرهنگی برخاسته از ملیتهای مختلفی را داریم که با یکدیگر همزیست شدهاند(تفاوت میان «کنشگران بزرگ» – ایالات متحده، اروپا- و کشورهای نوظهور البته بسیار زیاد است)و از سوی دیگر ما با کارمندانی بینالمللی سر و کار داریم که به زبان واحدی سخن میگویند و از فناوری و ویژگیها و همگنی بالایی برخوردارند. تحقیق به ما امکان میدهد که بازنمایی ها و کارکردهای این نهاد را به خوبی بشناسیم. ما همچنین میبینیم که چگونه اقتصاد، سیاست و فناوری(حقوق و فرایندهای اداری در یکدیگر تداخل یافتهاند). و از این نقطه نظر هر چند کارکنان بینالمللی، قاعدتا نباید سیاست کار باشند، تحقیق ما نشان میدهد که جنبه «فنی» کار آنها به هیچ رو خنثی نیست. ما می بینیم که در این بعد امر سیاسی غالب است. برای نمونه نگاه کنید به مذاکراتی که درباره کتان انجام گرفتهاند، و یا آنچه به مالکیت کالاهای فرهنگی مربوط میشود و یا آنچه به داروها مربوط است. و به این نگاه، این را هم بیافزائیم که بسیاری از این کارشناسان کسانی هستند که فنون جدید ارتباطات را به خوبی میشناسند. و باید بپذیریم که یک تحلیل انسانشناختی از گفتمانهای آنها هم کاری است مشکل و هم ضروری.
– نگاه شما درباره خشونت در موقعیت جهانی شده چیست؟
– ابتدا بگویم که خشونت تخصص من نیست. اما در این کتاب تلاش کردهام مسائل مهمی که در این زمینه به وسیله جهانی شدن ایجاد شدهاند را نشان دهم. به نظر میرسد که خشونت دچار تغییرات چشمگیری شده باشد. به همین دلیل مجادلهای سخت از جمله در میان انسانشناسان درگیر شده است. از یک سو، شرایط فقر حاصل از جهانی شدن یک خشونت ساختاری ایجاد کرده است: برای مثال در هائیتی نوعی عدم امنیت گسترده، سوءتغذیه، نرخ بالایی از مبتلایان به ایدز و در عین حال فساد گسترده نخبگان را شاهدیم. و در کنار این مصائب، بنگاههای آمریکایی به آنجا آمدهاند تا از دستمزد پایین بهره ببرند. در این شرایط خشونت به مثابه محصول عدم تعادل اقتصادی ناشی از منطقی جهانی خود را مینمایاند. با این وجود ممکن است ما با موقعیتهای خشونتآمیزی هم روبرو باشیم که چندان با جهانی شدن ربطی نداشته باشند: برای مثال وضعیت فاجعهبار روستائیان هند بیشتر ناشی از موقعیتهایی محلی است… و این از باورهای متعصبانه دگرجهانگرایانی که میخواهند همه چیز را تقصیر شرکتهای شیطان صفت بینالمللی بدانند دور است، و به وضعیت شکننده مالی روستائیان مربوط میشود. در واقع این روستائیان به دلیل آنکه ناچارند جهیزهای برای عروسی دختران خود تهیه کنند به شدت زیر قرض میروند.
بنابراین نظر من آن است که جهانی شدن نه بد است و نه خوب؛ بلکه موقعیتی است که باید آن را تحلیل کرد. با این وصف هرچند معتقد نیستم که جهان شدن را باید ریشه همه مصائب دانست، تلاش کردهام خشونتهای خاصی که از آن ایجاد شدهاند را تحلیل کنم. نخستین پدیده جدید، قاچاق اندامهای انسانی است، امروز کاملا ممکن است که یک امیر خلیج [فارس] از طریق اینرتنت و از آن راه از طریق یک شبکه بینالمللی یک کلیه برای خود سفارش دهد که در برزیل از کالبد یک کودک برداشته شود. این کلیه دارای یک «مظنه» است همچون «مظنه»هایی که در بورس مطرح میشوند. و بدین ترتیب ما وارد جهانی شدهایم که در آن تجارت اندامهای انسانی «عادی» تلقی میشود. اگر یک فرد خود را راضی مییابد که بخشی از بدنش را بفروشد بنابراین ما وارد نوعی رابطه جدید با کالبد شدهایم و نوع جدیدی از خشونت که شاید بتوانیم آن را «خشونت علیه خود» نامید.
شکل دیگری از خشونت آن است که در کنار طبقهای بینالمللی از ثروتمندان شاهد توده بزرگی از مردمانی هستیم که در فقر و فلاکت به حال خود رها شدهاند. نگاه کنید به اردوگاههای پناهندگانی نظیر اردوگاه داداب در کنیا (که اخیرا میشل آژیه(۳) بر آن تحقیق کرده است. این گونه اردوگاهها، فضاهایی برون از مکان و برون از زمان هستند. افراد در آنها بر اساس احساس تعلق به چیزی با یکدیگر زندگی نمیکنند بلکه تجربه یک خشونت جمعی آنها را به یکدیگر پیوند داده است. و از آنجا که پناهندگان نمیتوانند خود را در فضایی از شهروندی و قانونیت جای دهند، برای ما آنها نماینده نهایت اتوپیای جهانی شده به شمار میآیند. برعکس خشونت قومی به نظر من ارتباطی خاص به جهانی شدن ندارد: ما در دوره استعمار و حتی پیش از آن نیز با این نوع از خشونت روبرو بودیم.
گفتگو گر: رژیس مران
(Régis Meyran)
۱- Suzanne Berger, Notre première mondialisation, Leçons d’un échec oublié, Seuil, 2003 :
۲- Serge Gruzinski , Les Quatre Partie du monde. Histoire d’une mondialisation, La Marinière, 2004.
۳- Michel Agier, Aux Bords du monde, les réfugies, Flammarion, 2002