تا چند روز دیگر سرنوشت انتخابات آمریکا روشن خواهد شد و هر چند ممکن است این سرنوشت، تداوم تعلیق کنونی تا یک یا چندین هفته باشد، اما تصویر ما از آینده این کشور و به تبع آن سرنوشت جهان بسیار روشنتر خواهد بود. در این روزهای آخر، با ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران که در طول چهار سال گذشته بر پدیده ترامپ و ترامپیسم بسیار متمرکز بود، مقالات زیادی دراین باره نوشت و از نزدیک وقایع آمریکا را در زسانههای این کشور دنبال می کرد، به گفتگو نشستیم تا نظرش را درباره نتیجه احتمالی این انتخابات و سناریوهای ممکن بدانیم.
هرچند پاسخ به این پرسش را در برخی از مقالههای خود مطرح کردهاید، اما مایلیم در نخستین سئوال خود از شما خواهش کنیم به صورت سیستماتیکتر و متراکمی بار دیگر در این روزهای خاص نکتهای را تدقیق کنید: چرا در سالهای اخیر چنین با وسواس وقایع آمریکا را دنبال میکردید؟ چرا تصور میکنید که سرنوشت سیاسی این کشور چنین در سرنوشت جهان تاثیر خواهد داشت و در یک جهت یا جهتی دیگر آن را به شدت تغییر خواهد داد؟ به عبارت دیگر برای بسیاری این پرسش به ظاهر پیش پا افتاده مطرح است که چرا نباید برد و باخت ترامپ برای ما بیاهمیت باشد و تصور کنیم هیچ اتفاقی یا کمتر اتفاقی در سیاستهای داخلی و خارجی به دلیل آنکه چه کسی در راس این سیستم قرار گرفته، برای ما نخواهد افتاد؟ آیا این شخصی دیدن مسائل پیچیده سیاسی و اجتماعی نیست که خود شما بارها همه را از این روش بر حذر داشتهاید؟
به نظرم پرسش بسیار خوب و پراهمیتی کردید که پیش از ورود به این گفتگو بهتر بود بر آن تاکید میکردیم و همینجا بگویم که کل مقالات و نوشتههایی که آمریکا را به طور کلی و دوران ترامپ را به طور خاص پوشش میدهند، آنقدر بود که تصمیم گرفتم آنها را در قالب یک کتاب مستقل که شروعش از سال آخر دولت بوش (۲۰۰۸) و انتهای آن امیدوارم سال آخر حکومت ترامپ (۲۰۲۰) باشد، منتشر کنم. کتابی که با عنوان «روایت یک فاجعه: سالهای ترامپ» در واقع نگاهی هم هست به سیاستهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آمریکا و تاثیر آنها بر جهان در بیست سال قرن بیست و یکم. این کتاب در ماههای آینده منتشر خواهد شد و بخش بزرگی از پاسخ خود را به صورت تفصیلی در آن خواهید گرفت. اما در اینجا مایلم نقطه نظرم را به صورت خلاصه ارائه دهم. همه تحلیگران برجسته سیاسی مثل توماس فریدمن (برنده جایزه پولیتزر ، نیویورک تایمز)، باب وود واردز و فرید زکریا (هر دو در واشنگتن پست) و یا حتی دانشگاهیانی پر اعتبار نظیر پل کروگمن (نوبل اقتصاد، پرینستون) و مایکل ساندل(هاروارد)، تیموتی سیندرز( تاریخدان ِ متخصص فاشیسم و نویسنده کتاب معروف «درباره استبداد: بیست درس درباره اقتدارگرایی از قرن بیستم») و بسیاری دیگر، معتقدند که آنچه در رخدادهای سالهای اخیر اهمیت داشته، بیشتر از شخصیت نیمهمجنون و نیمهفاسد «دانالد ترامپ»، «ترامپیسم» به مثابه نوعی ترکیب خطرناک از یک پوپولیسم راست و چپ است. چنین پدیدهای در شرایط مدرنیته متاخر در قرن بیست و یکم بود که می توانست ظاهر شود و همچون یک ویروس رشد کرده و دموکراسیها را یک به یک از پا دربیاورد یا تضعیف کند. این ویروس، اگر موفق شود، زمینه را برای سیستمهای مبتنی بر دولتهای مافیایی – نولیبرالی مثل روسیه، یا مافیایی- نولیبرالی – حزبی (مثل چین) یا صرفا نولیبرالی – نژادگرا (مثل هند و برزیل) مناسبتر خواهد کرد و در آینده اروپای غربی به مثابه یکی از آخرین پهنههای باقیمانده از سوسیالدموکراسی و خود آمریکا به مثابه یک دموکراسی لیبرالی در جهت بسیار منفی تاثیر خواهد گذاشت. افزون بر این ، این نکته که امروز آمریکا بخش اساسی بازار اقتصادی و بانکی و گردش سرمایهها را در دست دارد و یک قدرت نظامی است که با نیروهایش تقریبا جهان را اشغال نظامی کرده و مقروض ترین کشور جهان است یعنی اگر سقوط کند اقتصادهای زیادی از جمله اقتصاد چین را نیز دجار سقوط می کند و… همه این ها واقعیاتی انکار ناپذیرند که نشان می دهند جرا در حال خاضر این انتخابات اهمیت دارد
همین اندیشمندان معتقدند به همین دلایل باید اولا ریشههای ترامپیسم را درسیاست های پیشین آمریکا با شروع از ریشههای اسعماری و نسل کشانه آن یعنی در برده داری و نابود کردن بومیان این قاره، جُست و به خصوص بر دوره پس از جنگ جهانی دوم و غالب شدن سرمایه داری نولیبرالی در برابر سرمایه داری لیبرالی (به اصطلاح آمریکاییها یا سوسیال دموکراسی به اصطلاح اروپاییها) دقت کرد. تا بدین ترتیب توانست از بروز مجدد پدیده ای چون ترامپ جلوگیری کرد. البته آنها بازسازی و اصلاحات در نهادها و قوانین را نیز تا بالاترینشان (دیوانعالی) ضروروی میدانند. اما نکته دیگر که اندیشمندان بر آن تاکید دارند، لزوم درک آن است که ولو ترامپ همین امسال یا چهار سال دیگر شکست بخورد «ترامپیسم» به پایان نمیرسد و خطر بازگشت شخصیتی همچون او به قدرت باقی خواهد ماند، مگر آنکه برای این کار پیشبینیهای لازم را بکنیم. تجربه ترامپ نشان داد که نظام حکمرانی دموکراسی و از آن بیشتر دستاوردهای چنین نظامی نه تنها یک استثنا در جهان مدرن است بلکه بسیار شکننده نیز هست.
علاقه من نیز به پدیده ترامپ از همین دلایل ریشه می گیرد و به زمانی برمی گردد که همچون همه روشنفکران ترقیخواه جهان امید تازهای با روی کار آمدن باراک اوباما در آمریکا در دلمان زنده شد که شاید او بتواند تاثیری اسای برتغییر سیستم سیاسی در این کشور بدهد (که نداد). در حقیقت، دوره اوباما درون خود تناقضی عجیب داشت زیرا از یک سو یک موفقیت بزرگ برای دموکراسی و اقلیتها و به ویژه برای سیاهپوستان و همه اقلیتها به شمار می آمد، اما از سوی دیگر نشان میداد که این خیال که تصور کنیم یک بورژوازی سیاه با همان مشخصات بورژازی سفید، به خودی خود بتواند سیستم را عوض کند، بسیار خوشخیالانه است. به معنایی میتوان گفت اوباما تا آخرین مرزهایی که سیستم ممکن بود به او اجازه دهد پیش رود، پیش رفت، اما نتوانست در این کار که نهادها، فرایندها و قوانین و سازوکارهای این جامعه را برای آنکه با تحولات اجتماعی، نژادی و قومیتی کشورش انطباق دهد، موفق باشد. اوباما نیز ناچار شد زیر فشار سیستم اقتصادی – سیاسی، جنگ افروزی کند و در سیاست خارجی هرچند در برجام با ایران پیش رفت اما سیاست «براندازی» را کنار نگذاشت. یا اصل موقعیت «ژاندارمی بینالمللی» آمریکا را در جهان، یا کنترل بی حد و مرز اقتصادی این کشور بر اقتصاد پولی جهان از طریق دلار را دگرگون یا حتی دچار تغییری اساسی نکرد.
بنابراین برای فردی همچون من که همواره فکر کرده و میکنم وظیفه اندیشمندان علوم اجتماعی، تلاش برای بهتر کردن جهان و به ویژه وضعیت مردمان فرودست آن است، بدیهی بود و هست که سرنوشت آمریکا تعیین کننده سرنوشت جهانی است؛ کما اینکه دیدیم که وقتی ترامپ در آمریکا روی کار آمد در فاصلهای کوتاه ترامپهای کوچک دیگری از برزیل تا هند و از مجارستان و ایتالیا و بریتانیا بر سرکار آمدند و دیدیم که چطور کشورهای خود را به سرنوشتی کمابیش شبیه به ایالات متحد دچار کردند (ولو نه به آن شدت). امروز هم معتقدم ما تا زمانی که مشکل خود را با آمریکا با حفظ کامل استقلال و تمامیت ارضی خویش حل نکنیم، نمیتوانیم به جامعه ای بهتر به صورت واقع گرایانه فکر کنیم. روشن است که بسیاری اصولا علاقه ای به این جامعه بهنر ندارند و ترجیح میدهند که هر اندازه بیشتر کشور زیر فشار و تحریم قرار بگیرد تا سود اقتصادی بیشتری نصیب آنها شود، اما اگر خواسته باشیم قوانین سلطهگرانهای را که امروز بر جهان حاکم است تغییر دهیم، قوانینی که بی شک و تردید میراث دوران استعمار و سلطه این کشورها هستند، چاره ای نداریم که در بازی بینالمللی با رعایت ضوابط آن و با دیپلماسی و نه با روشهای سخت و غیر انعطاف آمیز مشارکت کنیم. اما برای این کار نیز بیش و پیش از هر چیز نیاز به شناخت ِ جهان داریم که می توانم به جرات ادعا کنم، حتی گر خود را به مورد ترامپ محدود کنیم، شناخت مسئولان و مردم ما از فرایندهای پیچیده جهان کنونی بسیار اندک است و همین امر میتواند به آینده ما ضربه بزند به این معنا که نتوانیم گامهایی هر چه محکمتر و بهتر برای سرنوشت کشور خود برداریم. آنچه به ویژه برای من نگران کننده بوده است، توهم شگفتانگیز برخی از ایرانیان نسبت به ترامپ و بایدن است، چنانکه تصور می کنند ترامپ واقعا در پی تغییر وضع موجود و بایدن به دنبال ادامه وضع موجود است در حالی که مسئله بسیار پیچیده تر از این گونه سیاه و سفید دیدن قضایا است. فکر کنم گفتگوهایی که من در این چهار سال کردم و این کتاب همچون کتابهای بیشماری که تا کنون در این مورد در آمریکا در آمده و به زبان های دیر از جمله به فارسی ترجمه شدهاند، بیشک تا سالهای سال ادامه خواهند داشت تا پیچیدگی مسئله را بهتر روشن کنند.
جریانهای رسانهای اصلی و قابل توجه در آمریکا و نظرسنجیهای ارائه شده از سوی آنها تا چه حد بر نتیجه انتخابات ریاست جمهوری این کشور تاثیرگذار است؟ تا چه میزان دادههای آنها در این زمینهها قابل اعتماد هستند؟
دقیقا یکی از مسائلی که در ایران و به طورکلی در کشورهای جهان سوم به طورخاص حتی در برخی از دموکراسیهای غربی نادیده گرفته میشود اهمیت وسایل ارتباط جمعی و رسانهها و مطبوعات و حتی کتابهای منتشرشده در سوگیری نظرات و تاثیرگذاری آنها بر تصمیمگیریهای مردم در فرایندهای دموکراتیک آمریکا است. این امر به دلیل الحاقیه شماره یک قانون اساسی است که مهمترین الحاقیه این قانون است و اینجا باید تاکید کنم که «قانون اساسی» آمریکا همانگونه که هانا آرنت میگوید یک «امر مقدس» است و نه یک «سند» که به تصویب این یا آن مجمع رسیده باشد و به سادگی بتوان تغییرشد داد و این تفاوت آن با اروپاست. در این میان الحاقیههای قانون اساسی که باز هم «مقدستر» هستند. اولین الحاقیه قانون اساسی در آمریکا درباره «آزادی بیان» است و این بدان معنا است که هیچ کسی را در آمریکا به جرم «بیان یک عقیده» ولو عقیدهای بروشنی نفرتانگیز و زشت و حتی جنایتبار نمیتوان تحت تعقیب قرار داد. این در آمریکا یک «امر مقدس» است. مثالی بزنم اگر کسی در آمریکا یک رادیو یا تلویزیون خصوصی باز کند (که کاری بسیار رایج است) یا یک رسانه اینترنتی ایجاد کند و در آن شنیعترین نظریات را علیه این یا آن گروه نژادی (مثلا سفیدها علیه سیاهان یا سیاهان علیه سفید پوستان) عرضه کند تا زمانی که دست به «عملی» خلاف قانون نزده باشد هیچ کسی نمیتواند مزاحم او بشود، تا چه رسد به اینکه دولت خواسته باشد جلوی کارش را بگیرد. چیزی که نه در اروپا قابل تصور است و نه البته در جهان سوم. آیا فرضا می توان تصور کرد کسی در فرانسه یک رادیو یا تلویزیون به نفع نازیها باز کند و در آن تبلیغ نژادی کند، نه تنها این عملی نیست بلکه حتی شروع به این کار در برنامهای دیگر در رادیو یا تلویزیون یا هر جایی در یک رسانه یا حتی در کوچه و خیابان انجام بگیرد به سرعت به دستگیری تخطیکننده و تحت تعقیب قضایی قرار گرفتن او منجر میشود . این نکته را گفتم تا متوجه اهمیت و به معنایی «تقدس» الحاقیه اول قانون اساسی آمریکا بشویم. این الحاقیه راه را بر هر گونه اظهار نظر تا زمانی که به عملی غیر قانونی نرسیده باز گذاشته است. همین امر به رسانهها در آمریکا اهمیت ویژهای داده است. فراموش نکنیم که همین رسانهها بودند که سببب شدند نیکسون مجبور به استعفا شود یا کلینتون (همسر هیلاری کلینتون) را تا حد استیضاح کشاندند و در چهار سال گذشته بزرگترین نقش را در افشای رسواییهای مالی و اخلاقی ترامپ بر دوش داشتند. به همین دلیل وقتی کسی درون سیستم سیاسی آمریکا بخواهد چیزی را بر ملا کند دو راه دارد یا آنکه از طریق برنامه قانونی «افشا» (whistleblower) به مقام بالاتر این کار را بکند (اتفاقی که برای ترامپ در تهدید کشور اوکرایین به اعلام تعقیب قضایی بایدن در قبال دریافت اسلحه کرده بود) و به استیضاح ترامپ در کنگره منجر شد و یا آن را به صورت «ناشناس» به یکی از روزنامههای معتبر بدهد که آن روزنامه برای حفظ اعتبار خود ابتدا کاملا نسبت به صحتش مطمئن میشود و سپس آن را بدون کمترین واهمهای (به دلیل الحاقیه اول) منتشر میکند. در قضیه «اسناد پاناما» که فاش کرد آمریکا سالها برغم اطمینان از شکست خود در ویتنام، به جنگ ادامه داد و در قضیه واترگیت که جاسوسی نیکسون در حزب مخالف خود مربوط می شد و به استعفای او منجر گردید، کار ابتدا از یک مقاله در یک روزنامه آغاز شد. در موارد فساد ترامپ از جمله پرداخت پول سیاه به یک هنرپیشه فیلم های پورنو اط طرف ترامپ پیش از انتخابات نیز همین طور. از این رو میتوان گفت که اگر ترامپ به نسبت چهار سال گذشته در موقعیت بسیار ضعیفتری قرار دارد (در کنار بی کفایتی او در مدیریت کرونا ویروس و اقتصاد فروپاشیده و تنشهای نژادپرستانه) مطبوعات و رسانههای قدرتمند و آزاد آمریکا بودند که حتی یک روز اجازه ندادند وی بتواند بدون سایهای در تعقیبش به خرابکاریهای خود ادامه دهد. رسانههای اصلی نظیر روزنامهها و کانالهای تلویزیونی بزرگ، البته نقش اصلی را داشتند، اما نباید از حق گذشت که حتی رسانه های تندرو و رادیکال و حتی برای مثال دیدیم که کانالهایی چون The Ring of Fire و TYT با CNN و MSNBC هم داستان شدند و حتی شوهای آخر شب تلویزیونی (نظیر استفن کلبرت و جیمی کیمل*) و برنامههای روزانه زنانه نظیر شوی ویوو(ووپی گلدمن) نیز مبارزه علیه ترامپ و برای حفظ دموکراسی در آمریکا و جلوگیری از سقوط درون نوعی رژیم شبه فاشیستی را به صورت سیستماتیک علیه ترامپ و فاشیسم خجول او که رفتهرفته آشکارتر میشد، متمرکز کردند. و ترامپ کاری نمی توانست بکند جز پناه بردن به شبکه فاکس و دروغگو و دشمن مردم نامیدن رسانهها.
نظام رای گیری در انتخابات آمریکا که مبتنی بر رای گیری مستقیم و بهره مندی از رای الکترال است چگونه عمل میکند؟ آیا فلسفه وجود رای الکترال، ناقض دموکراسی و آرای عمومی مردم آمریکا نیست؟ اساسا مدل رای دهی الکترال چگونه است؟
بدون شک چنین است. ایالات متحد یک سیستم حکومتی فدرال است به این معنا که بسیاری از نهادها از جمله مجالس قانونگزاری و دادگاه ها دارای یک نمونه فدرال (برای کل کشور) و یک نمونه ایالتی (صرفا ) برای هر ایالت هستند. اختیارات فدرال و ایالتی نیز مشخص هسستند و اگر اختلافی پیش بیاید دیوانعالی که در حال حاضر ۹ قاضی (۶ قاضی محافظهکار و ۳ قاضی لیبرال) در آن عضویت دارند تصمیم نهایی را میگیرد. انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا «مستقیم» نیست به این معنی که مردم در هر ایالت در واقع نمایندگان اصلی یا «انتخابکنندگان بزرگ»ی را بر میگزینند که آنها بنا بر تعلق حزبی یا شخصی خود به یک رئیس جمهور و یک معاون رئیس جمهور رای میدهند. مجموع تعداد اعضای کالج انتخاباتی (الکترال کالج) در آمریکا ۵۳۸ نفر است یعنی هر کسی ۲۷۰ رای الکترال بیاورد رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور میشود. این سیستم بسیار از سیستم دموکراتیک اروپایی دور است زیرا ریشه آن به قرن نوزدهم میرسد و هدف از آن این بوده که ایالات با هم متحد بمانند؛ اما مشکلی که هست آن است که اگر در یک ایالت آرای یک حزب بیشتر باشد آن حزب کل نمایندگان الکترال آن ایالت را میبرد و نه به نسبت آرایی که مردم دادهاند و از آنجا که باز از میراث شوم آغازین در ایالات متحد برتری نسبی ایالات ِ روستایی مرکزی نسبت به ایالات دو کرانه شرقی و غربی و بسیار شهری، از لحاظ تعداد نمایندگان نسبی، است، برغم جمعیت کم آنها تعداد نمایندگان الکترالشان( همچنان که در مجلس سنا با ۱۰۰ نماینده) به همان میزان کمتر نیست. در نتیجه تاکنون در تاریخ انتخابات ریاست جمهوری این کشور (ترامپ چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکاست) پنج بار کسانی به ریاست جمهوری رسیدهاند که حائز رای اکثریت مردمی نبوده اند. از این تعداد دو بار در ۲۰۰۰ (آل گور در برابر جرج دبلیو بوش پسر) و در ۲۰۱۶ (هیاری کلینتون در برابر دانالد ترامپ) در دوره های اخیر این اتفاق افتاده است. عرف بر آن است که در چنین شرایطی نمایندهای که در کالج الکترال رای نمیآورد با پذیرش شکست خود و یا پذیرش رای دیوانعالی آمریکا (اگر ار همچون سال ۲۰۰۰ به دادگاه بکشد) فرایند دموکراتیک را به گونهای مناسکی به پایان میرساند. و البته دقت کنیم که ترامپ نه تنها حاضر نشد دربرابر سئوال روزنامه نگاران که آیا شکست را میپذیرد پاسخ روشنی بدهد و گفت «باید ببینم!» بلکه اصرار او در ورود خانم امی کانی بَرِت، یک قاضی کاتولیک به شدت راستگرا به دیوانعالی، یک هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری انجام گرفت در حالی که تنها چند هفته از درگذشت خانم روث بدر گینزبرگ، نماینده مترفی دیوانعالی که برت جایگزینش میشد، می گذشت. و توجه داشته باشیم که در سال ۲۰۱۶ نمایندگان جمهریخواه ادعا می کردند چون سال انتخاباتی است حاضر نشده بودند که نماینده پیشنهادی اوباما را حتی هشت ماه پیش از انتخابات در سنا مطرح کنند زیرا ادعا می کردند مردم باید ابتدا رئیس جمهور را برگزینند. این موضوع امسال جنجال و رسوایی بزرگی بر پا کرد که سنای جمهوریخواهان را بازهم بی اعتبارتر کرد. بهررو، مجلس سنا و شیوه انتخاباتی غیرمستقیم در تضاد با سیستم دموکراتیک قرار دارند. توجه داشته باشیم که در سال ۲۰۱۶ تنها ۵۵.۶ درصد از دارندگان حق رای مشارکت کردند و از این تعداد ۴۶.۱ در صد (معادل ۶۲.۹ میلیون) به ترامپ و ۴۸.۲ (معادل ۶۵.۸ میلیون نفر) به کلینتون رای دادند. یعنی آرای مردمی کلینتون سه میلیون بیشتر بود. اما در کالج الکترال او به ترامپ با رای ۳۰۴ در برابر ۲۲۷ باخت. در سال ۲۰۰۰، این ارقام به ترتیب برای آل گور و بوش چنین بودند: آل گور۴۸.۴ درصد ( ۵۰.۹۹میلیون ) ، بوش ۴۷.۹ درصد ( ۵۰.۴۵میلیون) با ۵۱ درصد شرکتکننده که نتیجه آن ۲۷۱ رای الکترال در برابر ۲۶۶ رای به نفع بوش بود. البته این نکته را باید مورد تاکید قرار داد که اگر اختلاف آرای مردمی بیش از ۴ یا ۵ درصد یا بیشتر باشد امکان آنکه الکترال کالج در برابر رای مردمی قرار بگیرد، بسیار کم و تقریبا ممکن نیست. اما بهر رو این یک سیستم غیردموکراتیک است که فدرالیسم آمریکا آن را توحیه میکند. و چون تاکنون در تاریخ آمریکا سابقه نداشته کسی به اندازه ترامپ از مقام خود در ریاست جمهوری در فساد و قانونگریزی سوء استفاده کند، الکترال کالج نیز بیشتر مورد انتقاد جناح چپ دموکراتها است اما اگر این بار ترامپ بهر شکلی به برکت این سیستم برنده شود، مسلما الکترال کالج یکی از موضوعهای شورش و تظاهرات پس از آن و مطالبه برای تغییرش خواهد بود.
جو بایدن در اکثر نظرسنجیهای ملی و ایالتی نسبت به ترامپ جلوتر است. خودداری برخی شهروندان از حمایت علنی از ترامپ به عنوان یکی از دلایل این پیشتازی قلمداد شده است. چرا که به گفته برخی ناظران، عدهای از شهروندان به طور علنی از ترامپ حمایت نمیکنند، ولی در خفا، از ترامپ حمایت میکنند، به نظر شما این ادعا چقدر به واقعیت نزدیک است؟
میان دفاع مستقیم و علنی از ترامپ و پشت پرده یک تناقض جالب وجود دارد: برای نمونه اکثر شخصیتهای جمهوریخواه نظیر لیندسی گرام سناتور کنونی و رئیس کمیسیون قضایی سنا که در دوره قبل انتخابات نامزد حزب بود و بارها و بارها ترامپ را یک «ابله» ، یک «فرد فاسد» ، یک «کلاهبردار» نام داد، (همچون بیشتر جمهوریخواهان نامزد دیگر) اما بعدها به دلایل اپورتونیسم سیاسی و اینکه ترامپ حزب را به یک کیش برای شخصیت خود تبدیل کرد، آنها هم به حامیان درجه یک او بدل شدند . اما همین گروه و بسیاری دیگر از شخصیتهای ِ جمهوریخواه امروز در پشت پرده همان القاب را به او میدهند و در وحشت از آن هستند که همراه وی خود حزب را نیز برای سالهای سال از دیت بدهند. در میان مردم نیز اگر از گروهی از عقب ماندهترین اقشار جامعه آمریکا که جز به شبکه فاکس ( رسانهای که در طول مدتی که ترامپ در قدرت است به نوعی تلویزیون دولتی شبیه به شبکه های کشورهای دیکتاتوری همواره از او تمجید می کند) و برخی از شبکه های عقب مانده رادیویی راست گرای افراطی بگذریم – که شاید کمتر از ۲۰ درر صد از جامعه آمریکا را تشکیل دهند – مابقی به گونهای بهانهای برای آرامش بخشیدن به اعصاب خود و وجدان خویش مییابند تا بتوانند به او رای دهند. باید توجه داشته باشیم که آمریکا کشوری بسیار مذهبی است که در آن اکثر خانوادهها به شکلی مبالغهآمیز و غیرقابل مقایسه با اروپای غربی به تربیت اخلاقی و مذهبی فرزندان خویش اهمیت میدهند. این ها کسانی هستند که حاضر نیستند وقتی ترامپ صحبت میکند به دلیل زبان بسیار کثیفی که به کار میبرد به فرزندان کوچک خود اجازه بدهند که در جلوی تلویزیون بمانند. اما ترامپ توانسته است با سوء استفاده از غرایز نهفته ترس و وحشت درونی آنها از پدیدههایی موهوم چون «اشغال آمریکا به وسیله» مهاجران، «کمونیسم» ، «سوسیالیسم»، «بستن کلیساها»، «غیرمذهبی شدن آمریکا» ، و البته از غرایز نژادپرستانه آنها، ایشان را وادارد که در خفا خود را آماده رای دادن به او کنند. ولی در نظر سنجیها از اینکه خود را طرفدار او نشان دهند خجالت بکشند. البته تعداد این افراد در اقلیتهای سیاه، هیسپانیک ، آسیایی، گروههای جوان و افراد تحصیلکرده بسیار اندک است و بیشتر آرای او از افراد مسن، سفید پوستان بدون تحصیلات دانشگاهی و مردان سفید پوست میآمد که بخش بزرگی از آنها را نیز از دست داده. اما این گروه ها هستند که ظاهرا ممکن است در نظر سنجیها علیه او سخن بگویند و در خفا به او رای دهند. در اینجا بدون شک شکاف و انحرافی شکل میگیرد که در دوره قبل نیز وجود داشت. اما ترامپ چنان تمام مرزهای اخلاقی و مذهبی و قانونی و انسانی و ادب و تربیت و احترام به آزادی و تکثر فرهنگی را زیر پا گذاشته که به نظر من بعید است چنین اختلاف بزرگی میان نظرسنجیها با آرا اتفاق بیافتد. افزون بر اینکه بر خلاف روایت های خیالی، آمار در دوره قبلی نیز چندان نادرست نبودند و کلینتون در سطح ملی در همین حد (۳ درصد) از ترامپ جلوتر بود . اما چنان اطمینانی به انتخاب نشدن ترامپ از جمله در نزد خود وی وجود داشت که بسیاری ترجیح دادند، اصولا رای ندهند چون برایشان بدیهی بود که کلینتون میبرد. در ضمن به نظر سنجی های ایالتی نیز که در این انتخابات مهم تر از نظرسنجی های فدرال است کمتر توجه شد. و این بار درست برعکس آرایی که مردم پیش از روز انتخابات به صندوق ها ریختهاند و یا پست کرده اند فکر میکنم، چهار یا پنج برابر دوره پیشین است و این نشانه بسیار خوبی برای دموکراتها است. بهر حال بدون شک در میان بسیاری از کسانی که ترامپ را چون به قول خودشان سرمایه دار و به دور از «سیاستمداران فاسد» واشنگتن بوده، میتوان به او اعتماد کرد، رسواییهای بیپایان مالی و اخلاقی او که هر روز چند نمونه از آنها بیرون میآیند، هراندازه هم بخواهند نادیده شان بگیرند، نمیتوانند نسبت به آنها بیتفاوت باشند. در واقع طرفداران ترامپ بیشتر به او رای دادند که یک نفر «مثل خودشان» که مثل سیاستمداران «فاسد» نباشد را در کاخ سفید ببینند، اما یک نفر مثل خودشان به دست آوردند که تنها از لحاظ زشت و نادرست و کثیف صحبت کردن ِ مردان سفید پوست ِ برخی گروه های فرودست ، شبیه به آنها است و نه از هیچ لحاظ دیگری.
به طور کلی اولویت های جامعه آمریکا چیست؟ آیا مسأله مالیات عامل نهایی انتخاب مردم است؟ آیا مسأله امنیت مرزها و احداث دیوار مرزی، با وجود مخالفت نخبگان، مورد استقبال اکثریت مردم آمریکا است؟ آیا مردم آمریکا از Imperial Overstrech خسته و دلزده شده اند؟
جامعه آمریکا جامعهای بسیار خاص و یک پهنه قارهای است که صرفا نباید ابعاد جغرافیایی آن یا ابعاد جمعیتی آن (۳۳۰ میلیون جمعیت) و ثروت و قدرت اقتصادی و سیاسی و علمی و فرهنگی آن را نه فقط درون خودش بلکه در صحنه بین المللی در نظر نگرفت. آمریکا مقروضترین کشور جهان است و ترامپ بر اساس گزارش شبکه سی ان ان چیزی در حدود هفت تریلیون دلار به قروض افزوده است. قروض خارحی آمریکا تقریبا آن را به کشوری تبدیل کرده که به تمام جهان مقروض است ولی این قرض به دلار است که پول ملی آمریکا است و تبعا، میزان انتشار و توزیعش را خود آمریکا کنترل میکند و به علاوه بر خلاف نظر اقتصاددانان برجسته پس از جنگ جهان دوم آمریکا همه کار کرد تا دلار را به پول میانجی و در نتیجه کنترل کننده کل سیستم مالی جهان بدل کند. افزون بر این مردم امریکا و شیوه زیست آنها است. آمریکاییها از مقروضترین مردم جهان هستند و تقریبا ۴ برابر بالاتر از سطح تولید خود زندگی میکنند. بیآ«که نه پسانداز کافی داشته باشند و نه سیستم بیمههای درمانی یسکاری توسعه یافتهای. پرسش آن است که این شیوه زندگی آمریکایی در رفاه کامل که چنین تمام استعدادهای جهان را به خود جذب میکند از کجا میآید: پاسخ کمابیش (به خصوص با موردی مثل ترامپ ) کاملا روشن است از قرضهای خارجی، پولهای کثیف، از تمام پولها و رشوههایی که سیاستمداران و ثروتمندان کل جهان به صورت قرضه از آمریکا میخرند یا در بانکها و موسسات مالی این کشور سپرده گذاری میکنند. و پرسش دوم این است که چرا چنین میکنند. اینجاست که به دغدغه سیاست خارجی میرسیم که بسیار اساسی است: دلیل آن است که آمریکا قدرتمندترین ارتش دنیا و قدرتمندترین دستگاههای جاسوسی ولی همچنین قدرتمندترین دستگاههای تبلیغاتی جهان (از چمل در صنعت سینما، تلویزیون و رسانههای اطالاعاتی و هوش مصنوعی) را در اختیار دارد. این قدرتها میتوانند تقریبا هر رژیمی اعم از دموکراتیک، نیمه دموکراتیک یا حتی بدترین دیکتاتوریها نظیرعربستان سعودی و کشورهای جنوب خلیج فارس یا منطقه قفقاز را نسبت به آینده سیاسیشان مطمئن کند. اما لازمه این امر، ادامه غلبه هژمونیک نظامی آمریکا در دریاها و سرزمینهای سراسر عالم با صدها پایگاه نظای پرهزینه است. مردم آمریکا از «جنگ» های بیپایان آمریکا خسته شده اند، در این شکی نیست و حتی ترامپ در تبلیغات خود می گوید تنها رئیس جمهوری است که جنگی را آغاز نکرده، اما جنگ تنها نوک ِ کوه یخ است، زیرا دستگاه بزرگ نظامی را بدون جنگ و دخالتهای پیوسته سیاسی، امنیتی و جاسوسی و دیپلماتیک نمیتوان حفظ کرد. از آنجا که خدمت نظامی در آمریکا اجباری نیست، جنگ و بازگرداندن سربازان محددی که در خارج دارند جزو آخرین اولویتها برای مردم به شمار میرود. در حالی که بنا بر تجربه مهم ترین اولویت برای مردم آمریکا تقریبا همیشه وضعیت اقتصادی بوده است. یکی از زیرکیهای ترامپ همواره آن بوده که خود را یک «صاحبکار زرنگ و میلیاردر موفق» نشان دهد و برغم رو شدن بخشی از اظهار نامههای مالیاتیاش به وسیله نیویروک تایمز که نشان میدهند وی با ترفندهای خاصی در بیست سال گذشته تقریبا هیچ مالیاتی نداده یعنی میلیاردر موفقی نبوده و در دوسال اول ریاست جمهوریاش تنها ۷۵۰ دلار یعنی کمتر از اکثر مالیاتدهندگان آمریکایی مالیات داده، روی طرفداران سفت و سخت ترامپ تاثیری نداشت، زیرا پاسخ میدهند، این یک زیرکی و کار درستی است و اگر آنها هم بتوانند مالیاتشان را به هر شکلی کم میکنند. کیش ترامپ تا به جایی پیش رفته که یکی از آخرین رسواییها یعنی هزینه هایی که از جیب مالیات دهندگان آمریکایی برای مراسم مختلف دولتی (از جمله کنفرانس های بین المللی) نصیب هتلها و کلوبهای گلف ترامپ شده و بالغ بر چند میلیون دلار می شود نیز، هیچ تاثیری بر آن ندارد. ترامپ این زیرکی را داشته که حاصل کار هشت ساله اوباما و بایدن در خروج آمریکا از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ و ادامه رشد اقتصادی در ابتدای دوره خود را به حساب خویش بگذارد: او دو سال از تداوم این وضعیت اقتصادی خوب بهره برد و سپس به دلیل بی کفایتی او در کنترل کرونا با بزرگترین بحران اقتصادی این کشور از دوره بحران دهه ۱۹۳۰ خاتمه یافت. با این حال طرفداران او تقریبا در همه نظرسنجیها وی را در برابر بایدن فرد با کفایت تری میدانند. و این در حالی که دیر یا زود با روشدن اظهارنامههای مالیاتی و محاکماتی که در پیش دارد مشخص خواهد شد که نه تنها وی یک ورشکسته به تقصیر و کلاهبردار است بلکه نشان داده خواهد شد که مسئولیت اصلی پولشویی دولتهایی چون عربستان سعودی، ترکیه، کشورهای منطقه قفقاز و روسیه از خلال دویچه بانک از طریق سازمانهای مختلف مالی ترامپ انجام میشده است.
مهم ترین موضوع در انتخابات اخیر به نظر اغلب کارشناسان بیکفایتی ترامپ در کنترل به موقع ویروس کرونا بود که تاکنون به ابتلای بیش از ۹ میلیون آمریکایی (با روند ابتلای جدید بالای ۶۰ هزار نفر در روز) و مرگ ۲۳۰ هزار نفر منجر شده است. میزان این بیکفایتی به حدی بوده اسی که سخنگوی کاخ سفید که رسما در همین روزهای اخیر اعلام کرد که دیگر نباید به دنبال «مهار» بیماری بود، بلکه باید بر ساختن واکسن و داروهای درمانی متمرکز شد و برای این سخن به شدت مورد انتقاد قرار گرفت، زیرا این حرف با تسلیم شدن در جنگی واقعی تشبیه شد. افزون بر این در اکثر آمریکاییها نوعی ملال و خستگی روزافزون از بی اعتبار شدن آمریکا در سطح بین المللی، مسخره شدن از بیرون به دلیل بلاهتهای ترامپ، از دست رفتن رهبری آمریکا در جهان آزاد، انفراد روز افزون این کشور به دلیل خروج آمریکا از مهم ترین پیمانها و نهادهای بین المللی، ستایش او برای دیکتاتورها و روابط مشکوکش، زن بارگی او و سخن گفتن و رفتارهای کثیف و اوباشوار او دیده میشود. اینکه هر روز در انتظار یک رسوایی جدید باشند و هر روز مفسران درباره این بحث کنند که تا چه حد یک فرد می تواند سقوط اخلاقی کند. در مورد جمهوریخواهان استخواندار، فرماندهان نظامی قدیمی، صاحب منصبان امنیتی درجه بالای بازنشسته، مسئله ترامپ، مشکوک بودن او به عنوان یک مامور خارجی؛ و برای سلبریتی ها(هنرمندان هالیوود و خوانندگان و) کثیف بودن این فرد که همه اتهامات از تمایل جنسی به دختر خودش، تا روابط گسترده با شبکه فحشا و حتی پورنوگرافی کودکان و نژاد پرستان و گروههای موسوم به نظریه پردازان توطئه (نطیر کووان) مطرح شده، برای اکثر اینها نوعی خستگی از این مجموعه مسائل و این بی آبرویی بزرگ است که آمریکا را با سرعت به سوی فنا شدن میرود. این دو موضوع یعنی بی آبرویی های مکرر و خروج از یک نوع آبروداری سیاسی، نفاقی که ترامپ میان آمریکاییها انداخته و جامعه را به مرزهای یک جنگ داخلی جدید کشانده و سرانجام از همه مهمتر بیکفایتی او در کنترل یک بیماری که میتوانست به سهولت نه فقط کنترل شده، بلکه آمریکا را در راس مبارزه جهانی با آن قرار دهد و سرانجام خودشیفتگیها، بدزبانیها و تکریم دیکتاتورها مهمترین مواردی هستنند که اکثریت آمریکاییها بر سر آنها علیه ترامپ به توافق رسیده اند، هر چند ممکن است بر سر منافع مقطعی به ظاهر از او دفاع کنند. کاری که حزب جمهوریخواه مشغول به آن است، اما ممکن است با این کار یک خودکشی سیاسی کند که تا ده ها سال ادامه یابد.
جو بایدن روی حمایت اقلیتها از قبیل سیاه پوستان و دیگران حساب بازکرده است. تاثیرگذاری اقلیتهای قومی و نژادی در انتخابات امریکا چگونه است؟ چرا به طور سنتی به عنوان مثال سیاه پوستان به دموکراتها رای میدهند؟ وضعیت لاتین تبارها، آسیایی تبارها و دیگر گروههای قومی در انتخابات آمریکا چطور است؟
کسانی که صحبتهای ترامپ را دنبال میکنند بسیار میبینند که وی به آبراهام لینکلن، رئیس جمهور تاریخی آمریکا که بردگی را در این کشور لغو کرد و در جنگ داخلی به پیروزی رسید و با شکست ایالات جنوبی ایالات متحد مدرن آمریکا را تاسیس کرد، استناد میکند تا خود را با او مقایسه و حتی برتر بداند. در حالی که در تاریخ حزب دگرگونیهای بزرگی اتفاق افتاده است و حزب جمهوری کنونی کمتر رابطهای با حزب جمهوری لینکلن دارد. در طول صد سال گذشته و به ویژه از جنگ جهانی دوم به بعد، حزب جمهوریخواه هرچه بیشتر محلی شد برای سفید پوستان محافظه کار از یک سو و سفید پوستان فرودست و فاقد تحصیلات دانشگاهی از سوی دیگر. در همین حال گرایشی پیوسته به سوی راست و حتی راست افراطی و طرفداران تبعیض نژادی در آن ظاهر گردید. این امر در زمان بوش پدر و پسر آشکار بود. اما در دوره ترامپ به اوج خود رسید. چون وی به صورت سیستماتیک و روزهای حتی پیش از شروع خدمتش به عنوان رئیس جمهور، سخن گفتن و سپس عمل علیه مهاجران را آغاز کرد. او در کنفرانسهای مطبوعاتی خود به صورت سیستماتیک به زنان رنگین پوست اهانت میکرد، و برغم آنکه پدرش سابقه شرکت در سازمان تروریستی نژادپرست ِ ککلوس کلان و خودش سابقه تبعیض در راه ندادن سیاه پوستان به املاکش برای اجاره یا خرید و تقاضای اعدام برای سیاه پوستانی که حتی دادگاه رای به بیگناهیشان در ماجرایی قدیمی داده بود، را داشته، ادعا میکند: که از همه رئوسای جمهوری آمریکا به جز لینکلن کمتر نژادپرست بوده. این امر در مورد هیسپانیکها با حمله به یک قاضی آمریکایی که تبار اسپانیایی داشت و اعلام اینکه وی به دلیل این تبار نمیتواند درست قضاوت کند، در همان آغاز شروع و سپس با ماجرای دیواری که باید بین آمریکا و مکزیک کشیده شود و پولش را مکزیک پرداخت کند (که هرگز نکرد) و ساخته هم نشد، و ادعای ترامپ مبنی بر یورش مهاجران «جنایتکار» ، «متجاوز» و «فاسد» کشورهای جنوبی قاره ادامه یافت و سرانحام با سیاست سیستماتیک جدا کردن فرزندان از والدینشان در مرز و در قفس انداختن بچههای حتی نوزاد . کم سن و سال در قفس که با سوء استفادههای جنسی از آنها نیز همراه شد، تا حد یک تراژدی ادامه یافت. سرانجام نیز امیدش آن بود که کوباییهای فلوریدا به دلیل ضدکمونیست بودن و مخالفت شدیدشان با رژیم کوبا به او سوق یابند، که چندان موفق نبود. در مورد آسیاییها نیز، ترامپ با انتساب دائم ویروس کرونا به چین و به آسیاییها، رای بسیاری از آنها را از دست داد. حال به اعداد این اقلیت ها در آمریکا توجه کنیم: در آمریکاحدود ۱۳.۵ در صد کل جمعیت یعنی ۴۵ میلیون نفر سیاهپوست؛ حدود ۱۸.۵ در صد کل جمعیت معادل ۶۰ میلیون نفر، اسپانیایی تبار و حدود ۶.۵ درصد کل جمعیت معادل ۲۱ میلیون نفر، آسیایی هستند، سه گروه شاخص قومی قدرتمند. حدود ۶۰ در صد از آمریکایی ها البته سفید پوستند، اما بر خلاف گروههای فوق که اختلافات فرهنگی درونی میانشان بسیار زیاد است در سفید پوستان، ۱۷ درصد تبار آلمانی، ۱۲ درصد تبار ایرلندی، ۹ درصد تبار انگلیسی، ۶ درصد تبار ایتالیایی و ۴ درصد تبار فرانسوی و… می بینیم که این گروه ها از لحاظ فرهنگی برخلاف سیاهان و هیسپانیکها بسیار متفاوتند. اما همین جمعیت نیز رو به تغییر است و بنا بر برآوردها تا کمتر از ده سال دیگر رنگین پوستها مرز ۵۰ درصد را در آمریکا رد کرده و تعدادشان از سفیدپوستان بیشتر میشود. اختلاف سیاسی میان سفید پوستان، حتی از اختلاف فرهنگی نیز بیشتر است؛ زیرا جوانان زیر ۲۵ سال، مردان سفید پوست دارای تحصیلات دانشگاهی و زنان به صورت گستردهای طرفدار دموکراتها با اختلاف بیمانندی در حد (۲۵ تا ۴۰ در صد در انتخابات اخیر) هستند. برعکس مردان فاقد تحصیلات دانشگاهی در گروه های میانه سنی ۴۵ تا ۶۵، زنان فاقد تحصیلات دانشگاهی و افراد مسن تا حد زیادی طرفدار جمهوریخواهان هستند که در این انتخابات، بایدن توانسته است آنها را نیز به سوی خود بکشد.
جامعه مهاجران در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چه نقشی ایفا میکنند؟ آیا آنها نقش قابل توجهی دارند؟ احزاب اصلی آمریکا برنامههای خاصی را برای جلب آرا آنها ارائه میکنند؟
نکتهای را که باید درباره آمریکا و مسئله مهاجرت در نظر داشت و همین بوده که چنین تنشهای سختی را در ماههای اخیر برانگیخته این است که آمریکا یک کشور کاملا مهاجرپذیر است که به صورت سیستماتیک از طریق جذب مهاجران از ابتدای تاریخ خود یعنی از ابتدای قرن هفده تا امروز این جذب را به وسایل مختلف از جمله تبلیغات گسترده و یک ایدئولوژی و حتی شاید بتوان گفت تبلیغات سیاسی – ایدئولوژیک مبتنی بر تبلیغ «سبک زندگی آمریکایی» و «داستان موفقیت آمریکا» پیش برده است. البته این امر ابدا به معنای آن نیست که تبلیغات صحت داشتهاند و شاید درست برعکس بومیان آمریکا در نسل کشی و بیماریهایی که اروپایی ها با خود به این قاره جدید آورده بودند، شاید در حد ۸۰ تا ۹۰ درصد در آمریکای شمالی (ایالات متحد و کانادا) از میان رفتند . بنابراین پایه و اساس آمریکا بر یک نسل کشی بزرگ بنا شد (همان چیزی که برای کشوری مثل استرالیا نیز میتوان گفت). اما در یکی دو قرن اول مهاجرت به زور و از طریق بازار برده انجام میشد و این بردگان سیاه بودند که پس از کاهش شدید جمعیت سرخپوست، توانستند با کار سخت خود آمریکای مدرن را بسازند. با وجود این، بردگان تا جنگ داخلی آمریکا و تصویب الحاقیه های ۱۴ و ۱۵ از هیچ حقی در زمینه اجتماعی برخوردار نبودند. پس از آن نیز به ویژه در ایالات جنوبی قوانین موسوم به «جیم کراو» عملا تبعیض نژادی را تا جنبش حقوق مدنی سیاهان برهبری مارتین لوترکینگ حفظ کردند. و شاید بتوان گفت که سیاهان و سپس هیسپانیکها و آسیاییها در طول بیست یا سی سال اخیر واقعا توانسته باشند به جماعتهایی مهم تبدیل شوند و آینده آمریکا بدون شک یک آینده با تکثر فرهنگی خواهد بود؛ مگر آنکه یک جنگ داخلی جدید این کشور و تجربه آن را از میان ببرد که احتمال آن (جز در شرایط یک جنگ بزرگ جهانی و مخرب دیگر) تقریبا غیرممکن است. مسئله مهاجرت در آمریکا اصل و اساس نظام این کشور است زیرا آمریکا چه در آغاز با کار اجباری که از بومیان و سیاهان کشیدند و چه از قرن نوزدهم به این سو با جذب مهاجرانی که نیروی کار خود را در این کشور به کار گرفتند، ساخته شد. به همه این دلایل آمریکائیان نگاهی کاملا متفاوت حتی با مهاجر پذیرترین کشورهای اروپای غربی (فرانسه) نسبت به مهاجران دارند و به نوعی همه در آمریکا یا در نسل خود یا یک یا دو نسل قبل از والدینی مهاجر به آمریکا وارد شدهاند. به همین دلیل گفتمان ضد مهاجر ترامپ که به طور خاص بر سیاهان و هیسپانیکها متمرکز بود، وی را به شدت در میان این گروههای قومی منفور کرد. در اواخر دوره او نیز همین گفتمان به آسیاییها کشیده شد (علیه مسلمانان آمریکا به بهانه تروریسم اسلامی و علیه چینی تبارها به بهانه ویروس کووید ۱۹) امروز آرای مهاجران تاثیری بزرگ در آمریکا دارد و میتوان گفت تعیین کنننده است. مهم ترین مشکل در این زمینه در آن است که بسیاری از سیاهان و هیسپانیکها به دلیل فقر فرهنگی و اقتصادی یا اصولا رای نمیدهند و یا قربانی برنامهریزیهای سیستماتیک حزب جمهوریخواه در طول چند دهه اخیر شدهاند که از طریق فرایندی که در آمریکا به آن Gerrymandering میگویند یعنی تقسیمبندی یک پهنه سرزمینی اداری به صورتی که اقلیتها نتوانند رای زیادی بیاورند از حقوق انتخاباتی خود استفاده نکرده و یا نتوانسته اند بکنند. اما در این دوره تلاشهای زیادی به وسیله دموکراتها و خود فعالان سیاه و هیسپانیک انجام شد که بتوانند از این گونه سوء استفادهها جلوگیری و اهمیت رای اقلیتهای قومی و نژادی را افزایش دهند.
دیدگاه محافظه کاران و نومحافظه کاران آمریکایی در مورد انتخابات آتی آمریکا چیست؟ به چه دلیل برخی محافل تحلیلی بر این باورند که در انتخابات آتی آمریکا، این گروههای سیاسی که در ذیل جمهوریخواهان هستند، چندان با کاندیدای جمهوریخواهان یعنی دونالد ترامپ همراه نیستند؟
این واژگان هنوز حتی در خود آمریکا نیز تعریف دقیقی ندارند. اما شاید بتوانیم بگوییم در آمریکا «محافظهکاران»، عموما به کسانی اطلاق میشود که قهرمان معاصر خود را در رونالد ریگان، رئیس جمهور پیشین، میدیدند. زیرا ریگان نه تنها توانست به ابر قدرت شوروی پایان دهد، بلکه، در جریان اشغال سفارت در ایران، در نهایت توانست به آن پایان دهد و آبروی از دست رفته آمریکا را تا حدی بازسازی کرد، و در سیاستهای بینالمللی و داخلی نیز موفق بود و به خصوص توانست حزب جمهوریخواه را از یک حزب که تنها جایگاه سفیدپوستان و اقشار مرفه جامعه است، خارج کرده و گروههای فرودست و رنگین پوست را وارد حزب کند. اغلب رهبران این محافظه کاران که شاید بتوانیم به آنها مخافظه کاران خالص یا کلاسیک بگوییم از جمله کالین پاولز (وزیر پیشین دفاع بوش) و بسیاری دیگر در همان سال ۲۰۱۶ نیز به ترامپ رای ندادند و بسیاری از آنها نیز امروز در برنامه هایی چون «پروژه لینکلن» و برنامه «جمهوریخواهان علیه ترامپ» و غیره بسیج شدهاند. نظر آنها که به عقیده من درست است، آن است که ترامپ با ایجاد یک کیش شخصیت در پایههای حزبی سبب یک عقب گرد کامل شده که ضربات شدیدی ی در این انتخابات یا حتی در صورت پیروزی در دور دوم خود در سطح ایالتی و فدرال به حزب وارد خواهد کرد ( جمهوریخواهان در انتخابات میاندوره ای ۲۰۱۸ کنگره را از دست دادند و از دست دادن سنا در انتخابات امسال نیز کاملا محتمل است). افزون بر این باید از دست دادن بخش بزرگی از نمایندگان جمهوریخواه در مجالس کنگره و سنای ایالتی و سایر نهادهای فدرال و ایالتی را در نظر گرفت. نظر این جمهوریخواهان آن ست که با شکست سخت ترامپ و نومحافظهکاران طرفدار او، شاید بتوانند حزب را دوباره سازماندهی و خود را در چهار سال آینده برای انتخابات ۲۰۲۴ با نامزدی چون سنارتور «میت رامنی» یا «نیکی هیلی» نماینده زن ایالات متحده در سازمان ملل آماده کنند. بهرحال آنها به درستی استدلال میکنند که باقی ماندن چهار سال دیگر ترامپ در قدرت، اگر آمریکا را به کلی به یک کشور ضعیف تبدیل نکند، بهرحال حزب جمهوریخواه را نابود خواهد کرد (سناریوی سارکوزی و گلیستها در فرانسه و تا اندازه جانسون و حزب محافظه کار در بریتانیا). اما اگر منظور از نومحافظه کاران ِ طرفداران ترامپ در حزب باشد، باید گفت که این گروه هیچ شانسی ندارند، زیرا ترامپیسم شانسی در آمریکا ندارد. ترامپیسم نتیجه زیادهخواهی همین گروه برای رسیدن به منافعی در سیستم قضایی آمریکا از جمله دیوانعالی و امتیازات اقتصادی در معافیتهای مالیاتی بود که به همه آنها رسیدند، اما به دلیل کرونا و شیوههای افراطی و ناشیانهای که به کار بردند، تمام این امتیازات از میان رفت. ترامپیسم بیشک به سرعت از میان نخواهد رفت، ولی اینکه بتواند جای حزب جمهوریخواه را بگیرد کاملا غیرمحتمل است. این حزب به احتمال قوی به وسیله مخالفان سرسخت ترامپ که از ابتدا با او مخالف بودند یا کسانی که بهررو به امید آنکه از او یک رئیس جمهور ساخته شود وارد کابینه شدند، اما ناچار به استعفا شدند (نظیر ماتیس وزیر پیشین دفاع، تیلرسن وزیر پیشین امور خارجه، ژنرال کلی، سخنگوی پیشین کاخ سفید، بولتون مشاور پیشین امنیت ملی و …) و همراهان آنها حزب را باز سازی کنند. این گونه نومحافظه کاران تند رو یا از میان می روند و یا در جناح راست حزب جمهوریخواه جدید به صور یک جناح سیاسی حاشیهای قرار می گیرند.
ترامپ خود را ناجی بازار سهام امریکا معرفی میکند و مدام میگوید که اگر بایدن پیروز شود، بازار سهام فروخواهند ریخت. با توجه به چنین ادعایی، ایا میتوان گفت که ترامپ دنبال بسیج کردن دو طبقه فرودست و فرادست است؟ اتحاد این دو طبقه تا چه اندازه باعث تضعیف طبقه متوسط خواهد شد؟
چنین چیزی در آمریکا بسیار غیر محتمل است. وال استریت بر خلاف آنچه تصور می شود، لزوما طرفدار خزب جمهوریخواه یا دموکرات نیست. در سال های گذشته نیز به هر دو حزب کمک مالی کرده است. البته درست است که به جمهوریخواهان نزدیکتر است اما مشکلاتی که ترامپ در ایجاد قروض بزرگ مالی دولت، افزایش تعرفهها به خصوص در رابطه با چین، از دست دادن بسیاری از بازارهای بینالمللی به دلیل سیاست فاجعه بار خارجیاش، و غیره حاصل کرد، امروز چندان هم طرفدار ترامپ نیستند. این را می توان در لحن و محتوای روزنامه «وال استریت ژورنال» دید. بدون شک چه ترامپ ببرد و چه ببازد ، وال استریت سود خود را از طریق سازوکارهای وحشیانه سوداگرای هایش در طول چند هفته اول خواهد برد اما همان گونه که دیروز مجله معتبر «اکونومیست» در حمایتش از بایدن اعلام کرد، اکثریت قریب به اتفاق اقتصاددانان محافظه کار و صاحبان سهام معتقدند اگر او چهار سال دیگر در قدرت بماند، آمریکا چنان در جهان ضعیف خواهد شد، چنان در برابر چین در موضع انفعالی میافتد و چنان ناآرامی هایی در آمریکا ایجاد میشود که بی شک اقتصاد آمریکا سقوطی بدتر از دوره سقوط اقتصادی دهه ۱۹۳۰ را تجربه خواهد کرد؛ ولو اینکه بازار اینجا و آنجا سودهایی سوداگرانه ببرد. آمریکا در طول این چهار سال چنان با آشفتگی و بیسامانی روبرو بود که بورس و صاحبان آن که میلیاردهای بزرگ آمریکایی هستند، برغم سودی که بردند(که بهر حال میبردند) امتیازات مالیاتی خود را از دست دادند و باید منتظر آن باشند که با رشد شدید کرونا در آمریکا به دلیل آنکه ترامپ هیچ برنامه مشخصی برای مبارزه با آن ندارد و همکاریهای بینالمللی آن نیز قطع شده، به بورس به شدت ضربه بزند. آنچه در آمریکا اتفاق میافتد، بنابراین، رودررویی فرودستان و فرادستان نیست، بلکه میتواند رودررویی گروه بزرگ اقلیتهای نژادی و قومی و همچنین زنان و طبقه متوسط و جوانان تحصیلکرده با دولت باشد که سبب خواهد شد آمریکا حتی یک روز آرام نتواند در چهار سال آینده (در صورت پیروزی ترامپ) به خود ببیند. از این رو گزینه پیروزی ترامپ برای اقتصاد آمریکا بدترین گزینه است هرچند که باز به قول همان مجله اکونومیست بایدن لزوما نخواهد توانست شرایط را در دوره ای چهار ساله بهتر کند. اما بهر حال در بدترین شرایط این تیری در تاریکی خواهد بود و در برابر آن، پیروزی ترامپ یک خودکشی سیاسی برای اقتصاد آمریکا است که در دوره ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۲ یعنی دورهای که هنوز آمریکا و جهان نخواهد توانست به طور کامل از بلای کرونا خارج شود، اتفاق خواهد افتاد و فاصله با چین آنقدر خواهد شد که آمریکا تا شاید ده ها سال دیگر به ناچار در نقش دوم در اقتصاد جهان پس از چین قرار بگیرد و احتمالا حتی سبب خروج نسبی یا کامل از دلار به مثابه پول میانجی نیز بشود: بسیاری از کشورها از سیستم دلار به مثابه پول مرجع راضی نیستند زیرا معتقدند آمریکا مسئولیت خود را نمی پذیرد. پیشبینی من درباره ارز، نیز آن است که ممکن است در صورت پیروزی ترامپ دلار جهشی وحشتناک به بالا کند اما سپس سقوطی سخت داشته باشد ولی در صورت انتخاب بایدن برعکس یا صعود اولیهای (بنا بر نتایج دقیق و وامنش بورس آمریکا و جهان به آن ) در کار نباشد یا بسیار محدود باشد اما در کوتاه یا میان مدت (سال ۲۰۲۱) دلار و بازار بورس شکوفا خواهد شد. البته این سناریو مثل هر سناریوی دیگری صرفا پیشبینیهایی نسبی بر اساس نظر متخصصان است که همیشه میتوانند اشتباه باشند.
نقش دیوان عالی آمریکا در صورت وقوع اختلاف در جریان انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا چیست؟
دیوان عالی با ترکیبی که در حال حاضر دارد قابل دوام نیست و از هم اکنون بیاعتبار شده است. زیرا در حالی که آمریکا کشوری است که به صورت میانگین تعادل رای دموکرات / جمهوریخواه در آن ۵۰ به ۵۰ است. تا پیش از درگذشت قاضی گینزبورگ، عموما این دیوان آرای ۵ به ۴ به نفع جمهوریخواهان میداد. ولی در بسیاری موارد نیز قاضی رابرتز که رئیس دیوانعالی است، به صورت مرضی الطرفین عمل میکرد، گاه نیز بر علیه ترامپ و راست گرایان رای میدادند (موارد مربوط به متقاضیان تابعیت آمریکا که در کودکی وارد آمریکا شدهاندDACA، یا دگرباشان جنسی) اما با عمل حیرتانگیز جمهوریخواهان در سنا که یک رکورد تاریخی زدند و قاضی «برت» یک کاتولیک فوق محافظهکار را در یک رکورد تاریخی ۳۰ روزه وارد دیوانعالی کردند و رای این دیوان تبدیل به ۶ به ۳ به سود راست شد، به سختی میتوان تصور کرد کشوری با اکثریت دموکرات و با کنگره و سنا و رئیس جمهور دموکرات، این را بپذیرد. احتمالا دموکراتها تعداد نمایدگان دیوانعالی را افزایش می دهند. خود بایدن اعلام کرده است که در صورت پیروزی کمیتهای مرکب از دو حزب تشکیل داده و ۱۰۰ روز به آن فرصت میدهد تا شیوهای منطقی برای تداوم اعتبار و عیر سیاسی بودن آن و به دست آوردن پیدا کند. شومر، رئیس اقلیت دموکرات در سنا در نطق آخر خود در رای گیری برای قاضی برت، اعلام کرد: با کار بیسابقه جمهوریخواهان در این انتخابات، هر وقت دموکراتها در آینده در مجلس سنا اکثریت را به دست بیاورند، هر کار ممکن قانونی را بدون توجه به آنها برای تغییر و ضعیت انجام میدهند و دیگر توجهی به تعادل قوا و چانه زنیهای سیاسی نخواهند کرد.
اینکه جرج بوش پسر در جریان رقابت با الگور، با حکم دادگاه رئیس جمهور آمریکا شد به چه معناست؟
این یکی از موارد نادری بود که همان طور که گفتم در کل تاریخ آمریکا تا کنون پنج بار اتفاق افتاده. دلیلش نیز سیستم الکترال کالج و نهادهای باقی مانده از بردهداری و ایالات شکست خورده و ارتجاعی جنوبی و غیر دمکراتیک آمریکاست که در آن برخلاف تصور اکثریت مطلق آرا رئیس جمهور را انتخاب نمیکند. در انتخابات سال ۲۰۰۰ البته اختلاف آرا اندک بود و از چند صد هزار تجاوز نمیکرد ولی انتخاب ترامپ با ۳ میلیون رای مردمی کمتر از کلینتون (تقریبا ۲ درصد آرای کمتر) نشان داد که سیستم الکترال کالج، واقعا معیوب و عقب مانده است. اما تقریبا غیرقابل تصور است که اختلاف آرای مردمی بالای ۵ درصد به هیچ رو بتواند با رای الکترال شکسته شود، مگر در شرایط بحران قانون اساسی که بسیار پیچیده است. شرایط در آن زمان (سال ۲۰۰۰) نیز کاملا با امروز آمریکا متفاوت بود. ترامپ تمام مرزهای تاریخی اخلاقی، قانونی، دینی، آبروداری و سیاسی و حتی روابط بینالمللی را در طول چهار سال ریاست جمهوری خود شکسته و این هم ضعف سیستم را نشان میدهد که سه شاخه قضاییه، مقننه و مجریه که در قانون اساسی آمریکا باید با یکدیگر برابر و حق نظارت بر یکدیگر را داشته باشند، عملا ناچار شدند تمام قانون شکنیها و بیاخلاقیهای ترامپ را تحمل کنند. اما این سابقه به صورتی متناقض (باید امیدوار بود) سیستم را نیز تصحیح میکند. این همان اتفاقی بود که پس از تجربه نیکسون و پیش از آن با تجربه مک کارتی در سطحی پایین تر و بر سر الحاقیه اول (آزادی بیان) نیز به وجود آمد. این یک واقعیت است که آمریکا تاکنون هیچ رئیس جمهوری بدین حد رسوا از هر لحاظی که بشود تصورش را کرد نداشته است و به همین جهت است که چنین سیل بزرگی از حمایت از بایدن در میان تقریبا تمام مقامات دیپلماتیک، سیاسی، امنیتی و حتی نظامی پیشین آمریکا و حتی رسانه های دینی و سندیکایی غیرسیاسی یا طرفدار جمهوریخواهان در آمریکا به راه افتاده است.
آیا دخالتهای خارجی نیز نقشی در انتخابات آمریکا بازی میکند؟ جنجالهایی که در مورد دخالتهای ایران، چین و روسیه در انتخابات آمریکا مطرح میشوند، تا چه حد درست هستند؟ آیا به راستی این دخالتها از ظرفیت عملی برخوردارند؟
تحقیقات اف. بی. آی. پیش از انتخابات ۲۰۱۶ علیه مشارکت کنندگان در برنامه انتخاباتی ترامپ به دلیل روابط مشکوکشان با روسیه آغاز شده بود. وقتی ترامپ به قدرت رسید، اوباما به او توصیه کرد که از ژنرال فلین، دوری کند زیرا تحت کنترل و مشکوک به رابطه رشوهخواری سیاسی با اردوغان در ترکیه و پوتین در روسیه است. اما ترامپ برعکس او را مشاور امنیت ملی خود کرد. پس از انتخاب ترامپ نیز به فاصله کوتاهی ماموریت بازرس ویژه رابرت مولر آغاز شد که سرانجام به استیضاح ترامپ به جرم ممانعت از فرایند قضایی در کنگره آمریکا شد که سنا آن را نپذیرفت. اما در همین گزارش آمده بود که روسیه به صورت گستردهای در انتخابات ۲۰۱۶ به سود ترامپ هم مستقیما از طریق نیروهای نظامی جنگهای سایبریاش و هم از طریق ویکی لیکس (با پادرمیانی مشاور ترامپ راجر استون که محکوم به زندان شد و لی ترامپ او را بخشید) شده اما نتوانستند ترامپ را به دلیل قانون نانوشتهای که در آمریکا وجود دارد و بنا بر آن نمیتوان یک رئیس جمهور در حال خدمت را متهم به جرم کرد و به دلیل کمبود مدارک، مسئله کنار گذاشته شد اما در گزارش اخیر کمیسیون امنیت ملی ویژه سنای آمریکا (مرکب از هر دو حزب) رسما اعلام شد که روسیه در انتخابات ۲۰۱۶ به سود ترامپ وارد عمل شده است. افزون بر این در کل چهار سال اخیر ترامپ هرگز حتی یک بار نیز پوتین را در هیچ قضیهای حتی تعیین جایزه برای کشتن سربازان آمریکایی محکوم و حتی موضوع را با پوتین مطرح نکرد. معمای بزرگ آن است که چرا ترامپ تا این حد از پوتین میترسد؟ که مهمترین فرضیهای که تاکنون مطرح شده آن است که از اواخر دهه ۱۹۸۰ که ترامپ ورشکسته میشود و بانکهای آمریکایی حاضر به قرض دادن پول به او نمیشوند و وی با بانکهای مشکوک کشورهایی چون روسیه، عربستان سعودی و ترکیه وارد معامله شده و به خصوص وظیفه شستشوی پولهای کثیف بن سلمان در عربستان و پوتین در روسیه و اردوغان در ترکیه را از طریق دویچه بانک آلمان برعهده میگیرد و اسناد این روابط مشکوک در دست آمریکا، روسیه و عربستان سعودی است. از اینجا میتوان پی برد که چرا ترامپ نسبت به این کشورها به ویژه روسیه و عربستان سعودی چنین نوکرمآبانه عمل میکند ( برای مثال در خالی کردن کامل عرصه در خاورمیانه و حتی اروپا برای روسیه، و خالی کردن پشت کردهای ضد ترکیه، منع تعقیب برای توطئه ترکیه در ربودن سردسته گروه مخالفانش در آمریکا و منع تعقیب بانکی که تحریم را علیه ایران در ترکیه زیرپا گذاشته بود) و با استراتژی تخریب برجام و فشار حداکثری بر ایران (رقیب اصلی عربستان سعودی ) در منطقه. اینها نکاتی است که اگر ترامپ انتخاب نشود بزودی مشخص خواهد شد اما در حال حاضر در حد فرضیه هستند.
اما نکتهای که در مورد چین و ایران گفتید. کارشناسان بین المللی و آمریکایی هیچ یک از این دو مورد را به مثابه موارد جدی و خطرناک و تاثیرگذار تایید نکردهاند، هفته گذشته مدیر کل غیراطلاعاتی و کاملا سیاسی سازمان اطلاعات کل آمریکا که همه سازمان های اطلاعاتی این کشور زیر مجموعه آن هستند یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرد که هیچ اطلاع خاصی در آن داده نشد و ظاهرا مانوری بود برای آنکه گفته شود اگر روسیه در حال دخالت در انتخابات ۲۰۲۰ به نفع ترامپ است، ایران و چین هم دارند این کار را به نفع بایدن میکنند. این کنفرانس که در آن باز بدون مدرک به روابط هانتر بایدن با چین اشاره شد، «سورپرایز اکتبر» ترامپ بود. او می خواست چیزی مثل مورد رئیس سیا، کومی، درست پیش از انتخابات ۲۰۱۶ داشته باشد که چند روز پیش از انتخابات به وجود بازرسی علیه هیلاری کلینتون اشاره کرد و بر آرا تاثیرگذاری کرد. اما این کنفرانس را هیچ کسی جدی نگرفت، زیرا هیچ سندی از آن بیرون نیامد. مانور ترامپ با شکست روبرو شد و برای ضدیت کامل او و سیاست فشار حداکثری علیه ایران تاکنون هیچ فرضیهای جدی جز نفوذ و فشار عربستان سعودی مطرح نشده ( مباحث مربوط به دلایل حقوق بشری در این زمینه آنقدر ابلهانه است که تنها بخشی از اپوزیسیون عقبمانده ایران آنها را جدی گرفته است). روشن ست که تمام دولتها دخالت خود را در انتخابات کشوری دیگر رد می کنند اما این موضوع در مورد روسیه با سند و مدرک به اثبات رسیده و حتی حکم توقیف بینالمللی برای هکرهای نظامی روسیه صادر شده است و خود پوتین نیز گفته است که هر کاری از دستش بر بیاید برای انتخاب ترامپ کرده و باز هم خواهد کرد. اما اینکه کشورهایی مثل چین و ایران این کار را کرده باشند، بسیار بعید است. زیرا ورود به سیستم انتخاباتی آمریکا کاری در حد غیرممکن است و آنچه در مورد روسیه نیز به اثبات رسیده دخالت از طریق دزدی اسناد از فیس بوک و انتشار آنها از طریق ویکی لیکس و ساختن بوتهای شبکهای و ارسال پیامها و اخبار دروغین علیه کلینتون در ۲۰۱۶ و علیه بایدن در ۲۰۲۰ بوده است. ترامپ درجه بلاهت خود را تا به جایی پیش برد که ادعا کند اوکرایین بوده که در انتخابات آمریکا دخالت کرده، نه روسیه که هیچ کسی حتی نزدیکترین متحدانش نیز این قضیه را چون قضیه فساد هانتر بایدن و خود بایدن در اوکرایین یا با چین جدی نگرفتند.
تاکنون بارها و بارها گفته شده که ایالات متحده آمریکا، کشور لابیها و لابی گری است. این مولفه تا چه میزان بر انتخابات ریاست جمهوری این کشور تاثیرگذار است؟
درست است اما باید ببینیم که منظور از لابیگری چیست. مهمترین جنبهای که در آمریکا وجود دارد که به کل سیستم اقتصادی و اجتماعی آن بر میگردد، لابیگری مالی است. بدین معنا که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، یکی از بزرگترین رخدادهای اقتصادی در این کشور است. صدها ملیارد دلار پول در این انتخابات جا به جا میشود و درآمدهای حاصل از تولید و به خصوص پخش آگهی بسیار تعیین کننده هستند. البته باز هم تکرار میکنم که این پدیده خاص حوزه سیاسی نیست حتی در دانشگاههای آمریکا یکی از شاخصهای سنجش پیشرفت علمی و گاه حتی ارتقای علمی اساتید به سادگی میزان درآمدی است که جذب سیستم دانشگاهی کردهاند. آمریکا کشوری است که سرمایهداری در آن در بالاترین شکل خود عمل میکند و به هم دلیل نیز حتی در انتخابات، نامزدی که بتواند بیشترین میزان کسب درآمد از طریق همیار مالی مردم را به دست بیاورد، به خصوص اگر تعداد همیاران مالی کوچک کسانی که ده، بیست یا پنجاه دلار کمک میکنند، بیشتر باشد جنبه بسیار خوبی برای نامزد انتخاباتی دارد، چون نشان میدهد، محبوبیت بسیار بالایی میان مردم عادی دارد. اما آنچه میتوان به آن لابیگری گفت، عموما زمانی آغاز میشود که برای نمونه شرکتها وارد کمک مالی میشوند و یا برخی از شخصیتها ممکن است کمکهای بسیار بالایی بکنند. سفیر ایالات متحده در اتحادیه اروپا که سرانجام با رسوایی ماجرای اوکرایین کنار رفت یکی از مهم ترین کمک کنندگان مالی ترامپ بود، همان طور که مدیر کل پست آ»ریکا که به تازگی منصوب شده بود. و به همین دلیل نیز گفته میشد که اینها پستهای خود را خریدهاند. اصولا ترامپ چون خود یک معاملهگر و اهل تجارت است، همه چیز را بیش از پیش کالایی و در معرض فروش قرار گذاشت اما همین نیز برایش تاکنون گران تمام شده و در چند سال آینده اگر انتخاب نشود میتواند شرکتهایش را تا حد ورشکستگی مطلق پیش ببرد. افزون بر این ما لابیگری سیاسی را داریم. اما در آمریکا تقریبا همه چیز به پول ختم میشود. برای مثال تقریبا میتوان با اطمینان گفت که سیاست خارجی ایالات متحد در دوره ترامپ به طور کامل تحت تاثیر لابیگری پولی قرار داشت و نام کشورهایی چون عربستان سعودی، امارات، اسرائیل، ترکیه، روسیه، بارها و بارها در همه پروندههای رسوایی به میان آمد. در میان رقبای ترامپ نیز یعنی دموکراتها، لابیگری رایج است، اما به طور سنتی لابیگرای دموکراتها از طریق استفاده از نخبگان و سلبریتیها صورت میگیرد: هنرپیشه های معروف هالیوود، خوانندگان معروف، و شخصیتها، مهم ترین برگهای برنده بایدن هستند که هر کدام به صورتی برای او لابی میکنند. در کشوری به بزرگی و در همان حال با سرمایه فرهنگی اغلب پایین در بسیاری از نقاطش (عموما ایالات مرکزی و روستایی و یا کارگری) نفوذ لابیها بسیار موثر است. آنچه ترامپ بسیار روی آن مانور داد، یعنی اینکه با انتقال سفارت اسرائیل از تل آویو به بیت المقدس، با دفاع مبالغه آمیز از نتانیاهو با ایجاد صلح بین امارات و اسرانیل که در این روزهای آخر ظاهرا سودان هم به آن اضافه شد، بر خلاف تصور بسیار رایج چندان برای او در به دست آوردن رای یهودیان موثر نبوده است. هر چند ترامپ به دلیل محبوبیت نتانیاهو در میان نیروهای جنگطلب و دستکم نیمی از مردم اسرائیل که مخالف صلح و خروج کشور از آپارتاید و دست برداشتن این کشور از سیاست های اشغال سرزمینهای جدید و ساختن مهاجرنشین در آنها، دست بردارد و با کمک به پیشبرد پروژه ایجاد دو دولت در منطقه یا هر راه حل دیگری صلحی واقعی در منطقه ایجاد کند، نتانیاهو و احزاب افراطی و جنگطلب در اسرائیل دستکم نیمی از افکار عمومی را از آن خود دارند و به همین دلیل نیز اسرائیل یکی از معدود کشورهایی است که ترامپ در آنها محبوبیت بالایی دارد. اما این امر در خود آمریکا وجود ندارد و یهودیان آمریکا در اکثریت خود طرفدار دموکراتها و مخالف یا با کلیت اسرائیل یا دستکم جنگطلبان فاسدی چون نتانیاهو هستند. لابیهایی نیز در صنایع وجود دارند که به خصوص میتوان به تولید کنندگان اسلحه و اتحادیه پرقدرت آنها یعنی ان. آر. ای. اشاره کرد. فروش اسلحه و برخورداری از آن که طبق الحاقیه شماره دو قانون اساسی آمریکا، آزاد است از این صنعت یک منبع ثروت بسیار بزرگ ایجاد کرده و یکی از لابیهای مهم برای ترامپ. در کنار این صنعت ، صنایع آلاینده نفتی لابی دیگری هستند که تصور میکردند با خروج ترامپ از پیمان پاریس به موفقیتی طولانی مدت رسیدند، اما پیروزی بایدن به معنای شکست سختی برای آنها خواهد بود. بنابراین هر آنچه بتوانند میکنند تا از این امر جلوگیری نمایند. سرانجام باید به لابیهای رسانهای اشاره کرد: رسانههای مطبوعاتی، شبکه های اجتماعی و رادیوهای به خصوص نژادپرستان سفید و یا شبکههای مثل فاکس نیوز که در این مدت همچون رسانههای یک کشور توتالیتر عمل کردند ولی دقیقا به همین دلیل بسیار بیش از پیش اعتبار خود را از دست دادند اما آنها کمک بزرگی برای ترامپ و لابیگری به نفعش بودند.
لابیهای بانفوذ در امریکا از جمله لابیهای سلاح، صهیونیست و کشورهای عربی که همگی از ترامپ حمایت میکنند، آیا اجازه شکست و حذف ترامپ را میدهند؟
مسئله نسبی است. آنچه تا امروز شاهدش هستیم این است که ترامپ به دلیل سیاسی نبودن و به دلیل فاسد بودن وحشتناک ولی همچنین به دلیل شکننده بودن یعنی اینکه برخلاف آنچه تظاهرمیکند فرد زیرکی نیست و بسیاری از کشورهای خارجی، و حتی افراد از او مدارک و اسناد در دست دارند؛ بنابراین ترامپ لزوما بهترین کسی نیست که حتی بتواند از این گونه لابیها دفاع کند آنچه از گزارش نیویورک تایمز که به بخشی از اظهارنامههای مالیاتی ترامپ دست یافته بر میآید این است که ترامپ در حال حاضر بیش از ۴۵۰ میلیون دلار مقروض است که این قرض احتمالا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به روسیه، عربستان سعودی و ترکیه است، و همین از او فردی بسیار شکننده میسازد. بنابراین کسانی که مایلند از او دفاع و به سودش لابی کنند باید این نکته را هم در نظر بگیرند که شکست او به معنی شکست آنها و تلف شدن پولشان نیز خواهد بود. گرایشهایی اساسی در سیستم اجتماعی آمریکا امروز دیده میشود: مثل اینکه مردم دیگر حاضر نیستند از اسرائیل به مثابه یک دولت اشغالگر، زورگو و خشونتآمیز دفاع کنند؛ و از حقوق فلسطینیها هرچه بیشتر دفاع میکنند، یا اینکه دفاع از دیکتاتوریهایی مثل عربستان سعودی و امارات به سختی قابل توجیه است یا از دولتهای فاسدی همچون در منطقه قفقاز. اما این را تکرار میکنم لابیگری قاعدتا نمیتواند به بهای دور ریختن پول در راه فردی بیآبرو باشد که باخت او تقریبا قطعی است و به جای دفاع از ترامپ ممکن است این دفاع را محدود کرده و تلاش کنند خود را برای انتخابات بعدی با فردی قابل دفاعتر از یک خودشیفته فاسد و ورشکسته و زنباره و لومپن که تنها هنرش کلاهبرداری اش به سبک برنامههای رئالیتی شو در تلویزیون است و ده ها پرونده قضایی سنگین در انتظارش هستند تا از کاخ سفید خارج شود، آماده کنند. به گمان من بسیاری از کسانی که در انتخابات پیش، روی ترامپ سرمایه گذاری کردند، دیگر حاضر نیستند پولشان را به هدر بدهند و او هم اکنون با کمبود مالی شدیدی روبروست به صورتی که برخی از ایالات را رها کرده و بر روی چند ایالت حیاتی برای خود متمرکز شده است.
نقش و جایگاه سازمان آیپک در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چیست؟ آریل شارون نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی در اظهارنظری میگوید اگر آمریکاییها از نفوذ اسرائیل در کشورشان آگاه شوند، علیه مقامهای کشورشان خواهند شورید. آیا لابی یهودی (آیپک) تا این اندازه در آمریکا قدرتمند است و میتواند دستورکار تعیین کند؟
مسائل به این سادگی نیست. یهودیت شمار اندکی به نسبت دو دین بزرگ ابراهیمی دیگر دارد. شانزده میلیون در برابر چند میلیارد، اما همین یهودیت نفوذی غیر قابل مقایسه در جهان دارد؛ بر خلاف تئوریهای توطنه که بسیاری از آنها را خود لابیهای صهیونیست و راستگرای اسرائیلی ساختهاند، ترکیب جمعیت یهودی و پیشینه آنها بسیار متفاوت است. جامعه اسرائیل، ده ها سال است تلاش میکند یک دولت یهودی به وجود بیاورد به گونهای که بتواند قوانین آپارتاید دینی را در آن به تثبیت همیشگی برساند، ولی در این کار ناموفق بوده است؛ نه لزوما چون اعراب در برابرش بودهاند، بلکه همچنین به دلیل آنکه یکدستی در میان رویکردهای یهودیان نسبت به این کشور و آینده و گذشتهاش وجود ندارد. به همین دلیل نیز هست که می بینیم اسرائیل هرگز نتوانست میلیونها یهودی آمریکا را جذب کند: تنها به این نکته توجه داشته باشیم که جمعیت اسرائیل حدود ۹ میلیون نفر است که ۷۵ درصد آنها یعنی حدود ۶ یا ۷ میلیونشان یهودیاند، در حالی که جمعیت یهودیان آمریکا بین ۷ تا ۱۰ میلیون است. به عبارت دیگر، اسرائیل حتی در جذب اکثریت یهودیان جهان که عمدتا در آمریکا ساکن هستند نیز موفق نبوده است. از لحاظ سیاسی همان طور که گفتم اکثریت یهودیان آمریکا چه طرفدار اسرائیل باشند و چه نه و چه اصولا مذهبی باشند و چه نه، طرفدار دموکراتها هستند و نه جمهوریخواهان. نکته دیگر نیز در آن است که راست افراطی آمریکا، همیشه ضد یهود بوده است و این راست افراطی طرفدار «برتری سفید پوستان» را نمیتوان با لابیهای یهودی به سادگی سازش داد. همانگونه که ترامپ هرگز نتوانست نظراوانجلیستها را نسبت به خود جز از طریق رهبران فاسد آنها به دست بیاورد. بنابراین نه ارقام یهودیان چندان بالاست و نه قابل سازش با گروههای اکثریتی راست آمریکا هستند. اتحاد با اسرائیل که عمدتا از طریق گروههای لابی انجام میگیرد، لابی قدرتمند فاسد اقتصادیای را در پشت خود دارد که به تجارت اسلحه و مافیای بین المللی وصل است و از همانجا با اعراب سعودی و کشورهای دیکتاتوری عرب نیز در رابطه است و بنابراین قضیه را در اینجا قومی یا دینی دیدن به نظرم درست نیست. فراموش نکنیم که بسیاری از مهمترین متفکران یهودی کنونی جزو سرسخت ترین دشمنان نظری اسرائیل هستند: کسانی چون نوام جامسکی، جودیت باتلر و نوامی کلاین.
تا چه میزان موضع گیری کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در مورد اسرائیل، شانس پیروزیشان را تقویت میکند؟
بدون آنکه خواسته باشم این نقش را نادیده بگیرم باید بگویم در شرایط کنونی جامعه آمریکا این مضوع اهمیت بسیار اندکی دارد. زیرا اکثریت پایه اجتماعی ترامپ هم ضد سیاه و مهاجرند و هم ضد یهود. تظاهرات نوفاشیستهای شارلوتزویل که در همان اوایل دوره ترامپ انجام شد و در آن فاشیستها به رسم آلمان نازی مشعلهای آتشین به دست گرفته و شعارهای ضد یهود میدادند و ترامپ درباره آن گفت هر دو طرف (تظارکنندگان فاشیست و ضد تظاهر کنندگان آدمهای خیلی خوبی در میان خود داشتند) شوک بزرگی برای بسیاری از آمریکایی ها به ویژه یهودیان آمریکا بود. مهمترین موضوع تعیین کننده بیماری کرونا و سپس اقتصاد تخریب شده به وسیله بیماری و بیکفایتی دولت ترامپ در کنترل بیماری و از این طریق بیکفایتیاش در کنترل و بهبود اقتصاد است. در این شرایط «قراردادهای صلح» مسخرهای که ترامپ با کشورهایی بیربط و دورافتاده و غیر مطرح با اسرائیل چون امارات و سودان و حتی عربستان (که ظاهرا در انتظار پاداشی برای این کار یا معامله با رئیس جمهور بعدی است) کاملا در مجموعه اخبار آمریکا بدون انعکاس ماندند. یادمان باشد که کارتر که بزرگترین قرارداد صلح بین اسرائیل و مصر را به سرانجام رساند (۱۹۷۹) نتوانست سال بعد در انتخابات ۱۹۸۰به دلیل بحران انقلاب ایران، اشغال سفارت، ورود نیروهای شوروی به افغانستان و وضعیت نامناسب اقتصادی کشور، سودی از آن برای تجدید انتخابش ببرد و ریگان با موجی «قرمز» (رنگ جمهوریخواهان) برنده کامل شد و کارتر را به یک رئیس جمهور یکدورهای (۴ ساله) تبدیل کرد. همین وضعیت میتواند امسال برای ترامپ هم تکرار شود. اصولا یکدورهای شدن رئیس جمهور در آمریکا نشاندهنده فاجعهبار بودن آن رئیسجمهور از لحاظ مردم آمریکا است به خصوص ترامپ که به وسیله کنگره نیز استیضاح شد، ولی سنا به دلیل اکثریت جمهوریخواه او را برغم تمام شواهد کنارش نگذاشت و شانس بازسازی حزب را به موقع از دست داد. مسئله این دوره نیز که بایدن برغم ۷۸ سالگی خود را نامزد کرد بسیار متفاوت است زیرا او دائما از خود به عنوان یک پل که بازگشت به موقعیت «متعارف» در سیاست را فراهم کند سخن می گوید و بعید است در سن ۸۴ سالگی دوباره خود را نامزد کند.
با توجه به دو قطبی شدید سیاسی در امریکا، بروز درگیری و کشمکش سیاسی بعد از انتخابات چقدر محتمل است، خصوصا اگر یکی از کاندیداها، نتیجه انتخابات را نپذیرد؟
به نظر من همیشه این امکان وجود دارد؛ آنچه همیشه مانع از درگیری شده است، آن بوده که یکی از دو طرف ولو میزان رای بسیار نزدیک بوده، خیلی زود شکست خود را پذیرفته و کنار رفته است. ترامپ تهدید کرده که این کار را نمی کند و کار را به دیوانعالی میکشاند که این با توجه به آنکه پروندههای قضایی علیه او بسیار زیاد و خطرناک هستند و به دلیل ایالتی بودن بسیاری از این پروندهها که حتی رئیس جمهور بعدی هم نمی تواند او را عفو کند، برای او این انتخابات جنبه مرگ و زندگی دارد (چیزی شبیه به وضعیت نتانیاهو در اسرائیل اما به مراتب بدتر چون پروندههای ناتانیاهو سبکترهستند). این را هم در نظر بگیریم که ترامپ به باور و تحلیل اغلب سیاستشناسان غربی و جهانی اصولا تمایلی به برنده شدن در ۲۰۱۶ نداشت زیرا با انتخاب شدنش به شدت زیر میکروسکوپ بوروکراسی مالی آمریکا قرار گرفت، بسیار بیحیثیت شد و از این به بعد آینده خوبی با دادگاههای بیشمار در انتظارش نیست. حال دو امکان وجود دارد اگر اختلاف رای زیاد باشد و مورد حادی از اختلاف هم وجود نداشته باشد، یا رای در همان شب اول در برخی از ایالات کلیدی مشخص شود (به دلیل میزان بالای رای دهی زودرس) ترامپ هر اندازه هم بلوف بزند، ناچار است کنار برود. اما اگر اختلاف آرا کم و جای شک و تردید داشته باشد و افزون به این به سود بایدن باشد و دغواهایی هم قابل طرح در دادگاه وجود داشته باشد، به نظرم او کنار رفتن مسالمت آمیز ترامپ موضوعی قابل «چانه زنی» خواهد شد تا بتواند به کارهای تقلب و کلاهبرداری معاملات ملکی اش برگردد. اما مسئله بسیار پیچیده است؛ زیرا با رو شدن پروندهای بیشمار، باید تکتک این افراد را راضی کند. به علاوه مسائل امنیتی وجود دارد: اجازه خروج او از کشور ممکن است به دلیل روابطی که با روسیه داشته و اسراری که از دولت میداند به نحوی به وسیبه سازمان های نظامی یا امنیتی آمریکا داده نشود. همه چیز به ترکیب نتایج دقیق انتخابات بستگی دارد. اما تصویری که بسیاری دارند و گمان می کنند ترامپ هزاران آدم مسلح دارد که به خیابان ها می ریزند و جنگ داخلی به راه می افتد، تا خد زیادی خیالبافانه است. مجموع «پایه» تندروی ترامپ که حاضر به چنین اعمالی باشد شاید یکی دو درصد کل جمعیت هم نباشد زیرا در آمریکا همان اندازه که بیان، ضمانت و آزادی کامل دستکم قانونی دارد، کمترین جرم عملی، میتواند زندگی یک فرد را تا آخر عمرش نابود کند. ولی همه میدانند که ترامپ به دلیل آنکه گیر افتاده است، حاضر به پذیرش خطرات و ریسک های بزرگی است که خود را از مهلکه نجات دهد یا دستکم به یک نوع «سازش» و گرفتن «امان نامه» برسد. به نظر من اینکه او حتی تا هفته آخر یک «پایه» بسیار خشمگین و مسلح و پوپولیستی را کنار خود نگه داشته و حتی هر روز علیه مخالفانش تحریک کند، وجود دارد، ولو اینکه آنها بسیار کوچک باشند: به نظر من این پایه که خاضر باشد تا مرحله جنگ داخلی پیش برود ختی یک تا دو درصد جامعه آمریکا هم نمی شود، ولی بهر حال کسانی هستند که حاضرند با اسلحه به خیابانها بریزند و «نمایش» بدهند و سخن از یک جنگ داخلی «خیالی» ببرند. و نمونه این ها در همین روزها در برخی از ایالات آ»ریکا مثل میشیگان دیدهایم اما بیشتر آنها علاوه بر آنکه توخالیاند به شدت زیر کنترل اف.بی.آی. و سازمان های پلیسی و جاسوسی و امنیتیاند که درونشان نفوذ دارند. چنین احتمالی تقریبا غیرممکن است است اما ترامپ همیشه میتواند با بلوف زدن و جلو انداختن تعدادی ولو اندک، سبب قربانی شدنشان بشود و خود را از مهلکه نجات دهد مثلا با فروختن نامها و پرونده سردستههایشان. ماه گذشته در کشف توطئه ربودن و حتی کشتن فرماندار دموکرات میشیگان ۱۳ نفر از طرفداران ترامپ، که ماه هاه بود زیر نظر بودند حتی پیش از آنکه عملیات خود را آغاز کنند، دستگیر شدند و ممکن است به دهها سال زندان و یا ختی حبس ابد محکوم شوند. ترامپ بدون شک به صورت غیرمستقیم از لحاظ تحریک کردن در این ماجرا شرکت داشته و شاید بتواند در یک معامله با دستگاه قضایی و پلیس در قبال آرام کردن این گروه ها، نوعی «امان نامه » و اجازه خروج از آمریکا به دست بیاورد.
از نظر جامعه شناختی، مهمترین پایگاه موافقان و مخالفان ترامپ و بایدن کدام هستند؟
پاسخ این سئوال را در حال حاضر نمیدانیم. به خصوص که در انتخابات ۲۰۱۶ بسیاری از آرای ترامپ در واقع رای علیه کلینتون بود. تا حدود دو سال پیش هم ما هنوز کاملا با دو قطب سیاسی متعارف روبرو بودیم: جوانان و افراد تحصیلکرده شهری به ویژه در دوکرانه شرقی و غربی آمریکا، طرفدار دموکراتها و گروههای روستایی و کارگران سفید و افراد بدون تحصیلات دانشگاهی سفید پوست و افراد مسن، طرفدار ترامپ بودند. امروز در همه این آمار، از جمله به دلیل توییتها و اظهارات ابلهانه ترامپ که بسیاری معتقدند خود نوعی تمایل شاید ناخودآگاه در او برای باختن را نشان می دهد، اختلال ایجاد شده. بسیاری از بزرگترین و معروفترین شخصیت های سیاسی، قضایی، اطلاعاتی، امنیتی، قضات و صاحب منصبانی که تمام عمر جمهوریخواه بودهاند، طومارهای بلندی به سود بایدن امضا کرده و اعلام نموده اند اگر چهار سال دیگر ترامپ در قدرت بماند، شاید ایالات متحد به معنای متعارفش از دست رفته و به یک قدرت درجه سه و منفرد در سطح جهان و با یک دموکراسی ضعیف ویا حتی بدون دموکراسی تبدیل شود. اما هر کسی برنده شود. پژوهش بر روی چهارسال نخست ترامپ تا ده ها و بلکه صدها سال موضوع مطالعات جامعه شناختی و تاریخی و سیاسی خواهند بود. ولی اگر این چهار سال به هشت سال برسد، نمیتوان هیچ چیز را پیشبینی کرد، یعنی چنان چشمانداز دیستوپیایی وجود دارد که حتی فکر کردن به آن نیز لرزه بر اندام میاندازد. اما این را نیز تقریبا با اطمینان بتوان گفت که به فرض اندکی که دوباره بتواند وارد کاخ سفید شود، به احتمال زیاد نخواهد توانست دوره دوم را به پایان برساند . اما در صورت پیروزی بایدن با اختلاف اندک، بهر حال به نظر من اگر گروهی از امتیازات حتی کوچک (مثل اینکه به زندان نیافتد) به او داده شود وارد تنش بزرگتری با دولت فدرال نخواهد شد چون جرات چنین کارهایی را هرگز در زندگی نداشته است. در طول چهار سالی که ترامپ از جمله با ایران، کره شمالی و چین درگیر بود، بارها تهدید به جنگ کرد، اما کمتر پا را پیشتر از جایی که باید، گذاشت زیرا کسی نیست که جرات چنین کارهایی را داشته باشد. میدانیم که او با ساخت یک مدرک قلابی پزشکی حتی از رفتن به ویتنام هم خودداری کرد و فردی به شدت ترسو اما به شدت کلاهبردار و بلوف زن است. بلوف امروز او هم آن است که اگر او به پیروزی نرسد بورس سقوط کرده، آمریکا به فنا میرود، اقتصاد تعطیل خواهد شد، آمریکا سوسیالیستی و کمونیستی میشود، جنگ داخلی ۀغاز خواهد شد و در یک کلام سنگ روی سنگ بند نمیشود. و این دستکم از جنگ داخلی آمریکا تا امروز (شاید با اندکی اغماض در بحران سالهای دهه ۱۹۶۰) هرگز در آمریکا حتی به واقعیت نزدیک نیز نبوده، زیرا این کشور نهادها و شخصیتهای بسیار قدرتمندی دارد و خطر این گونه ماجراجوییها، هزینههایی چند هزار میلیاردی نیز در بر دارند که هیچ میلیاردر آمریکایی حاضر به تقبل آنها نیست.
آیا ایرانی- آمریکاییها از جو بایدن حمایت میکنند یا ترامپ. دلیل فحاشی برخی از اشخصاص و گروه های مخالف ایران که در آمریکا ساکن هستند علیه جو بایدن چیست؟
در این زمینه باید در انتظار تحقیقاتی جدی بود که شاید خود ایرانیان در آینده روی مسئله انجام بدهند. البته این هم جای گفتن دارد که میزان تحقیقات موجود درباره وضعیت ایرانیان در آمریکا بسیار اندک است و تناسبی با ادعاهای مطرح شده ندارد. و حتی در مورد مسئلهای به سادگی تعداد آنها اتفاق نظر وجود ندارد. واقعیت آن است که ایرانیان چنان در مورد «قدرت و نفوذ» خود با جمعیت «چندین میلیون نفره»، در طول جهار دهه اخیر اغراق کردهاند که انتظار میرفت، جایی در رسانههای اصلی و مطبوعات جدی و غیره، حرفی و سخنی هم از آنها در این ماجراها بشنویم، اما جز در سطح داخل خودشان یا شاید مجلات محلی و برخی از مجلات و محافل دانشگاهی سخنی از آنها در یکی دو مورد بیشتر نبوده است: یکی در مخالفت با خروج آمریکا از برجام و تهدید ایران به جنگ و یکی درست برعکس در جهت موافقت با هر دو و ختی درخواست تشدید آنها. هر دو گروه موافق و مخالف سیاسی جمهوری اسلامی در آمریکا حضور دارند و دسته های بسیار زیادی و پراکنده ای هم که اصولا سیاسی نیستند وجود دارند این گروهها در کمتر چیزی با یکدیگر توافق دارند و برخی از آنها وابسته به سرمایه گذاری آمریکا در مبارزه با ایران هستند، و اگر آمریکا به هر گونه توافقی با جمهوری اسلامی برسد، یک شبه همه احتمالا به گروه هایی فوق حاشیهای بدل خواهند شد (زیرا هم اکنون هم حاشیهای و اصولا در جریان اصلی مطرح نیستند و این سوای برخی سلبریتی ها است که بیشتر ایرانی تبارند تا ایرانی). بهر رو در برنامهها و مباخث بیشماری که در این مدت شاهدش بودم جز دررسانههای خود ایرانیان اثری از آ«ها (شاید با چند حضور کم رنگ در دوره جدی شدن مسئله جنگ با ایران) از این ایرانی- آمریکایی ها ندیدیم، در حالی که فرضا درباره کوباییهای فلوریدا ( فراریان انقلاب کوبا) که شمارشان کمتر از دو میلیون (حدود ۱.۵ میلیون تا ۱.۹ میلیون است) تفسیرهای زیادی وجود داشت و دارد. شمار ایرانیان آمریکا هنوز با دقت روشن نیست، بنابر منابع رسمی(ACS) یعنی دفتر سرشماری رسمی آمریکا در سال ۲۰۱۱ ، ۴۷۰۳۴۱ نفر خود را ایرانی یا دارای تبار ایرانی معرفی کردهاند که از انی تعداد بیش از نیمی از آنها در ایالت کالیفرنیا زندگی میکنند و با اختلاف بسیار زیاد (۶ تا ۹ درصد) در تگزاس و مابقی ایالات پراکندهاند. اما عموما، عدد «یک میلیون» بدون منبع مشخصی درباره ایرانیان مطرح شده و گاه نیز ارقامی به بزرگی ۵ یا ۶ میلیون از کل مهاجران که هیچ مبنایی علمی در آن دیده نشده و صرفا هرکسی به تجربیات و دیده ها و شنیده های خودش اشاره می کند. اما اگر همان یک میلیون را بگیریم و در نظر بیاوریم که بیشترشان در کالیفرنیا هستند، طبیعی است که چندان مطرح نباشند، زیرا کالیفرنیا یکی از مطمئنترین ایالات آبی (دموکرات) است که جمهوریخواهان اصولا به آن فکر نمیکنند.
با وجود این اما مخالفان دولت ایران، به شدت تحت تاثیر تبلیغات و دروغپراکنیهای ترامپ او را دشمن اصلی حکومت ایران و اوباما و بایدن را «طرفدار جمهوری اسلامی» میدانند در حالی که در هر دو مورد با نوعی سادهانگاری کودکانه و ناشی از عدم شناخت کامل نظام آمریکا روبرو هستیم. درست مثل همان رقمی که درباره ثروت ایرانیان آمریکا و امکان احتمالی استفاده از آن در صورت تجدید رابطه با آمریکا میشود، که یک خیالپردازی کامل است. واقعیت آن است که بسیاری از این ایرانیان چه در آ»ریکا و چه در اروپا در همان چهل سال پیش «منجمد» شدهاند و فاقد درک از تغییرات اساسی جامعه ایران بدون توجه به قدرت سیاسی هستند که با بقا یا تغییرش لزوما جیزی در سیستم اجتماعی تغییر نخواهد کرد. چهل سال پس از مهاجرت اصلی، بسیاری از افراد نسل اول نیز درگذشته و در نسل دوم مهاجرت به شدت جذب جریان اصلی جامعه آمریکا (با حفظ برخی از رسوم فلکلوریک ایرانیان شدهاند) و البته علاقه دورادوری به مسائل ایران و «خانواده» دارند و اغلب به ایران سفر می کنند. در دانشگاه ها هم به لطف بودجه دولت آمریکا و همچنین ثروت خانوادههای ایرانی، هنوز کرسیهای معدودی برای مطالعات ایرانی یا بیشتر مطالعات خاورمیانه گشوده است که بیشتر در تاریخ و زبان و هنر فعال هستند. اما این یک واقعیت است که به محض تجدید رابطهتی به هر شکل (مثل مورد شوروی) بدون شک به شدت کاهش خواهند یافت همان طور که کرسی های شوروی شناسی از میان رفتند.
با توجه به این گفته و تحلیل عناصر و گروههای موثر بر انتخابات آمریکا، به نظر شما پیروز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چه کسی است؟
یک احتمال که باید آرزوی همه دموکراسی خواهان جهان باشد، یک موج بزرگ آبی (دموکرات) است که جنان شدید باشد که در همان شب اول انتخابات، برنده را چنان بروشنی مشخص باشد که ترامپ ناچار به پذیرش شکست خود گردد. اما این مسئله به دلایل مختلف بسیار زیر تردید است: اگر امروز ما با یک انتخابات متعارف روبرو بودیم؛ اگر ترامپ یک رئیس جمهور بیکفایت، اما نه یک کلاهبردار حرفهای و تا این اندازه فاسد و وقیح و در معنای واقعی کلمه «خائن» نسبت به «قانون اساسی» آمریکا نبود؛ اگر جمهوریخواهان نسل جدید که امروز در مجلس سنا هستند تا این حد، تن به کیش پوپولیستی ترامپ نمیدادند و همه اصول و اساسی که مجلس سنا را در آمریکا به یکی از سه منبع اصلی و برابر در قدرت بر اساس قانون اساسی این کشور در آمریکا تبدیل میکند، نبودند و نمیگویم منافع کشور خودشان را به منافع شخصیشان ترجیح میدادند بلکه حتی منافع میان مدت و درازمدت سیاسی خودشان در حزب و حزبشان را به منافع کوتاهمدت خود (انتخاب دوباره در همین امسال ) ترجیح میدادند، نبودند و جسارت بیشتری برای ایستادن در برابر ترامپ داشتند؛ یعنی از همان آغاز برای منافع سرمایه داری بزرگ یک کلاهبردار و ابله ( نگاه کنید به اظهارات امثال لیندسی گرام و تد کروز و تقریبا تمام نامزدهای دیگر در سال۲۰۱۶ ، علیه ترامپ پیش از برنده شدنش در انتخابات اولیه و اعلام نامزدی رسمیاش) حاضر نمیشدند که کشورشان و حزبشان را برای شاید دهها سال به خطر بیاندازند؛ اگر کرونا به دلیل بی کفایتی ترامپ در مبارزه با آن به چنین تهدید بزرگی در آمریکا تبدیل و اقتصاد شکوفای آن را به یک ویرانه تبدیل نمیکرد، اگر به دلیل کلاهبرداریها، رشوه خواریها و تقلبها و سوء استفاده از نهادها و قوانین سیستم قانونی این کشور به این حد از درهمریختگی و آشفتگی (از ادراره پست که نمیتواند رای گیری با پست را تضمین کند، تا اف. بی. آی. و سیا که نمیتوانند در برابر فشارهای روسیه مقاومت کنند و دادگاههای آمریکا که ترامپ صدها قاضی بیکفایت را در این چهار سال برای تمام عمر در راسشان قرار داد و حتی دیوانعالی که به چنین وضعیتی کشیده شد) نبود؛ اگر آمریکا به دلیل خروج ترامپ از تعهدات بین المللی آمریکا از خاورمیانه گرفته تا سازمان بهداشت جهانی و معاهده جهانی اقلیم، خارج نمی شد؛ اگر به دلیل بیتوجهی نخبگان اقتصادی و تحصیلکردگان و حتی روشنفکران آمریکا، امروز لشکری در حد ۴۰ میلیون افرادی بیفرهنگ و بیش از آن افراد فقیر و با کارهای شکننده و با زندگی آشفته در آمریکا نداشتیم؛ اگر این احتمال وجود نداشت که خروج ترامپ از مقام ریاست جمهوری وی را به سرعت با خطر صدها دادگاه و محکومیتهای سنگینی که میتوانند تمام ثروتش را به باد داده و حتی شاید او را به زندان بکشانند، و اگر او امروز در اطراف خود بزرگترین تیم از کلاهبرداران، تبهکاران، دروغگویان را جمع نکرده بود که بسیاریشان محکوم و حتی به زندان افتادند؛ اگر رسانهای فاشیستی و نژادپرست چون «فاکس» و صدها رسانههای کوچک فاشیستی متعلق به نژادپرستان سفید پوست و راست افراطی را دور خود جمع نکرده بود؛ با هم این اگرها آرزوی اول ما و پاسخ به سئوال شما بسیار ساده بود: در طول هفته آینده یک موج بزرگ ترامپ و حزب جمهوریخواه را ولو این اتفاق در شب اول نیافتد (که به دلیل انتخابات زودرس و پاسخ بسیاری از شهرهای ایالات شرقی احتمالش هست) دستکم برای یک دهه بر باد میداد و حتی ممکن بود ایالاتی که به صورت سنتی به جمهوریخواهان رای میدهند، نیز در این موج قرار میگرفتند، اکثریت سمتهای سیاسی در سطح ایالتی و فدرال به دموکراتها میرسید و به دنبال آن یک بحث عمومی در آمریکا در گیر میشد که رویکرد امپریالیستی این کشور و دخالتهای بیپایانش در همه جهان را رفتهرفته پایان دهد تا جهانی صلح آمیزتر داشته باشیم. اما با وجود همه این اگرها، ولو آنکه ممکن است این موج از راه برسد، هر چیز دیگری نیز ممکن است. بسیاری معتقدند پاسخ اینکه چه کسی رئیس جمهور آمریکا میشود را در شب انتخابات نخواهیم داشت چون دهها میلیون نفر از افراد با پست رای دادهاند، اما بسیاری نیز به درستی می گویند که آرای ماخوذه به سرعت نشان خواهد داد که چه کسی رئیس جمهور می شود ولو با اختلاف کم. من به شخصه متقدم تجربه ترامپ آگاهی زیادی در آمریکا ایجاد کرد و شکست او و به خصوص حزب جمهوریخواه، سخت خواهد بود. اما برخی معتقدند اختلاف اندک خواهد بو و در بعضی از ایالات کار به دادگاه های زیادی میکشد و سرانجام به دیوانعالی و از آنجا به شورشهای خیابانی. و احتمال این امر اگر فاصله رای مردمی ترامپ و بایدن زیر ۳ درصد باشد به سود هرکدام باشد بالاست. بنابراین به نظرم اینکه امروز میبینیم هیچ کسی در آمریکا یا جهان پیشبینی دقیقی ارائه نمیدهد، دلیل آن است که ما با یک انتخابات عادی سروکار نداریم. این انتخابات در تاریخ آمریکا به اذعان متخصصان تاریخ سیاسی این کشور بیسابقه و تعیین کننده تاریخ آینده این کشور خواهد بود: این انتخاباتی است نه بین دو حزب بلکه میان راهی که آمریکا را به یک قدرت ولو منفرد ولی بسیار بزرگ ِ نیمه دیکتاتوری یا شاید دیکتاتوری از یک سو و یا به دولتی که باید تلاش کند چرخش بزرگ اجتماعی و نژادی و سیاسی خود را مدیریت کرده و به سوی یک قدرت بزرگ دموکراتیک که مداخله گری خود را در جهان کاهش دهد و راه را برای همیشه بر بازگشت هیولاهایی چون ترامپ ببندد، خواهد کشاند. بنابراین، امکان این هم هست که اختلاف رای بیشتر از ۳ درصد و بایدن برنده شود، اما به دلیل کم بودن فاصله شورشها و ناآرامیها در آمریکا رشد کند و بعد ندانیم چه اتفاقی خواهد افتاد و ترامپ نیز همچون همیشه تنها به فکر خود باشد و اینکه با یک «معامله قضایی» حاضر شود شکست را بپذیرد، ولی تحت تعقیب قرار نگیرد. هر سه احتمال وجود دارد اما احتمال اینکه بهرحال نتیجه انتخابات نه در یک شب بلکه در یک هفته اعلام شود و به سود بایدن باشد تا امروز از همه بیشتر است. اینکه ترامپ در قدرت بماند و پوپولیستها و تبهکاران به همراهش و در عین خال تلاش شود «نظام» آمریکا حفظ شود، شبیه به بازی و ریسک نهایی بود که در سال ۱۹۸۵ گورباچف و گروهی از رئوسای حزب کمونیست شوروی کردند و سرانجامش چند سال بعد به سقوط اتحاد جماهیر شوروی کشید و بعد از یک دهه برپایی یک دولت مافیایی بود. اما با توجه به آنکه در اینجا ما با یک مسئله جهانی سرو کار داریم احتمال این مسئله بسیار اندک است که ترامپ در قدرت بماند و اگر این اتفاق بیافتد آمریکا چهار سال آینده را دائم در شورش های داخلی خواهد بود و در سطح بینالمللی نیز قافیه را کاملا به چین و روسیه خواهد باخت. محیطی فوقالعاده ضد دموکراتیک در کل جهان به وجود میآید و احتمالا جنگهایی ناگزیر که هیچ سودی برای ما جز فشار بیشتر اقتصادی و رنج بیشتر در بر نخواهد داشت. آنچه گفته شد به هیچ رو به آن معنا نیست که اگر بایدن بر سر کار بیاید وضعیت بهتری برای ما ایجاد خواهد شد. چون او کمتر از چهار سال فرصت دارد که وضعیت «عادی» را به آمریکا برگردانده و دوقطبی شدن شدید و بیسابقه کشور را تا این حد، کاهش دهد و سپس رابطه آ»ریکا را به صورت همزمان با متخدانش بهبود بخشد اما فرصت زیادی برای ترمیم وضعیت آمریکا در خاور میانه ودر دریای چین نیز ندارد. او باید در همان حال که قدرت آمریکا را در سطح بینالمللی احیا میکند یک تجدید نظر اساسی در سلطه اقتصادی، سیاسی و مالی و نظامی آمریکا در جهان صورت دهد چون در غیر این صورت نه فقط با مخالفت جناح چپ حزب دموکرات بلکه شاهد احیای ترامپیسم و حتی بازگشتی نوعی از آن در فاصلهای به کوتاهی یک دور انتخاباتی خااهیم بود. برعکس اگر آمریکا بتواند این انتخابات را با فاصلهای زیاد به سود بایدن ببرد، این امر تاثیری مثبت بر سیستم جهانی خواهد داشت، محیط دموکراتیکتر شده و زیر نفوذ و فشار افکار عمومی، دولت آمریکا شاید ناچار شود چرخش اجتماعی – نژادی که در آن در حال صورت گرفتن است را با یک سیاست داخلی و خارجی متعادل منطبق سازد. این امید میرود که این کشور بتواند به سوی یک جهان بهتر و تغییر معماری ژئوپلیتیک سلطهگرانهای برود که پس از جنگ جهانی دوم طراحی شد و سپس با فروپاشی روسیه ابتدا به یک جانبهگرایی غیرممکن آمریکا و سپس به ترکیب کامل نظامهای مافیایی و دولتی در سراسر جهان کشیده شد و امروز جهان را در اختیار دو قدرت بزرگ، اما بیثبات و شکننده یعنی چین و روسیه قرار داده پیش برود.
دهم آبان ۱۳۹۹ / ۳۱ اکتبر ۲۰۲۰