فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ درسگفتار/ بیست و یکم/ فاشیسم در فرانسه/ بخش چهارم/ با همکاری مریم رجبی.
آلفرد دریفوس، افسر یهودیتبار ارتش فرانسه، در سال ۱۸۹۴ به اتهام جاسوسی برای آلمان دستگیر و محاکمه شد. او به خیانت محکوم و از ارتش اخراج گردید. با این حال، در سالهای بعد آشکار شد که این اتهام اشتباه بوده است.پروندهٔ دریفوس موجی از یهودستیزی را در فرانسه برانگیخت و جامعه را به دو قطب متضاد تقسیم کرد. در یک سو، دستراستیها قرار داشتند؛ گروهی که نه تنها ضد دریفوس و یهودستیز بودند، بلکه با انقلاب، جمهوری، و مهاجران نیز سر ناسازگاری داشتند. در سوی دیگر، روشنفکران و آزادیخواهان ایستاده بودند که از دریفوس دفاع میکردند. نماینده برجستهٔ این گروه، امیل زولا[۱]، نویسندهٔ پرآوازهٔ فرانسوی، بود.
زولا با سرشتی پرشور و تأثیرگذار، یکی از مهمترین اقدامات سیاسی تاریخ مدرن را رقم زد. او نامهای سرگشاده با عنوان «من متهم میکنم» منتشر کرد که در آن به بیعدالتی محاکمهٔ دریفوس و نقش یهودستیزی در این پرونده اعتراض نمود. این نامه که در یکی از روزنامههای بزرگ فرانسه به چاپ رسید، به نقطهٔ عطفی در تاریخ سیاسی و اجتماعی تبدیل شد و تأثیری ماندگار بر مبارزات آزادیخواهانه و ضدنژادپرستی در فرانسه برجای گذاشت.
زولا پس از انتشار نامهٔ تاریخی خود در ژانویهٔ ۱۸۹۸ تحت تعقیب قانونی قرار گرفت و ناگزیر مدتی را در تبعید گذراند. با این حال، پیامد این رویدادها چیزی فراتر از سرنوشت شخصی زولا بود؛ این ماجرا زمینهساز شکلگیری قطببندی اجتماعی و سیاسی در فرانسه شد. از یکسو، جریانهای حامی دریفوس و از سوی دیگر، گروههای ضد دریفوسی، بهتدریج تعریف جدیدی از گروههای راست و چپ در جامعهٔ فرانسه ارائه دادند.
اما در آغاز قرن بیستم، جریانهای فاشیستی و ناسیونالسوسیالیستی با شتاب بیشتری در کشورهای آلمان، اتریش و ایتالیا سر برآوردند. این جریانها با شعارهایی نظیر یهودستیزی، نژادپرستی، برتری نژاد سفید، نظامیگری و دشمنی با روشنفکران و دموکراسی توانستند نفوذ قابلتوجهی پیدا کنند و بهعنوان نیرویی تهدیدگر برای ارزشهای دموکراتیک در اروپا مطرح شوند.
در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان و حتی آمریکا نیز جریانهای فاشیستی وجود داشت؛ اما به باور پژوهشگرانی که تاریخ فاشیسم را بررسی کردهاند، انقلابهای دموکراتیک و پیامدهای آنها، به همراه گفتمان انقلابی، نقش بازدارندهای در جلوگیری از گسترش گستردهٔ این اندیشهها ایفا کردند. با این حال، ایدئولوژیهای فاشیستی، از جمله اوژنیسم[۲] (بهنژادگرایی)، مطرح بودند. این ایدئولوژی بر تفاوت میان انسانها از لحاظ توانایی جسمانی تأکید داشت و باوری جنایتکارانه را ترویج میکرد که بر اساس آن، افراد ناتوان، بیماران غیرقابل درمان و مبتلایان به بیماریهای ارثی باید عقیم شوند. در حمایت از این باورها، انجمنهایی نیز تشکیل شد.
با این وجود، این گرایشها در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان و آمریکا از سطح احزاب کوچک فراتر نرفت. در مقابل، آلمان نازی این ایدئولوژی را به اوج خود رساند و به کشتار جمعی انسانها دست زد. جنایات گستردهای که در دوران هیتلر به نام بهنژادگرایی صورت گرفت، باعث شد تا این ایدئولوژی در نهایت بهشدت زیر سؤال برود و محکوم شود. این تفاوت نشاندهندهٔ مسیرهای متفاوتی است که جوامع مختلف در برابر فاشیسم و ایدئولوژیهای مرتبط با آن پیمودند.
بنابراین، در فرانسه از یکسو شاهد تنشهایی از جانب احزاب راست افراطی هستیم که با نام میهنپرستی و ابراز دشمنی با بیگانه، مخالفت با جمهوری را تبلیغ میکنند. از سوی دیگر، جریانهای چپ نیز فعالاند. اما پیش از پرداختن به این جریانها، باید به این نکته اشاره کرد که یکی از دلایل عدم رشد گستردهی فاشیسم در جناح راست فرانسه آنگونه که در آلمان و ایتالیا شاهد بودیم، وجود شکاف عمیق میان دولت و کلیسا بود. در فرانسه، بهویژه پس از جدایی از کلیسای کاتولیک، و در انگلستان به دلیل فاصلهای که با کلیسای انگلیکانی[۳] ایجاد شد، بستر رشد فاشیسم تضعیف گردید. همچنین در آمریکا، اختلافات داخلی کلیسای کاتولیک و رشد پروتستانتیسم از عوامل مؤثر در جلوگیری از گسترش فاشیسم بودند.در فرانسه، یکی از دلایل بازدارنده در برابر گسترش فاشیسم، ضدیت گستردهای بود که انقلاب فرانسه، جنبش روشنگری و فیلسوفان بزرگ با کلیسا و مذهب داشتند. این جریانها باعث تضعیف و محدود شدن قدرت کلیسا شد. در نتیجه، کلیسا در فرانسه توانایی پشتیبانی یا توجیه مذهبی جریانها و اندیشههای فاشیستی، مشابه آنچه در آلمان و ایتالیا رخ داد، را نداشت.
در مقابل، در ایتالیا، کلیسا و مذهب همچنان قدرت زیادی داشتند و واتیکان بهعنوان مرکز کاتولیسیسم، نقش پررنگی در مشروعیتبخشی به جریانهای فاشیستی ایفا میکرد. همچنین در آلمان، از قدرت اجبار و سرکوب بهعنوان ابزار اصلی برای گسترش ایدئولوژیهای فاشیستی استفاده میشد.
علاوه بر این، میتوان به شاخصهای شهری شدن نیز اشاره کرد. در حالی که فرانسه و انگلستان از سطوح بالاتری از شهرنشینی برخوردار بودند، در آلمان بسیاری از مناطق همچنان روستایی باقی مانده بودند. این وضعیت روستاییبودن، از گسترش مدرنیته و دموکراسی جلوگیری کرد و بستر مناسبی برای پذیرش ایدئولوژیهای فاشیستی فراهم آورد.
اگر آلمان را با کشوری مانند انگلستان مقایسه کنیم، میبینیم که انگلستان شهریترین کشور جهان بود و در نتیجه، مدرنیتهٔ بیشتری در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن وجود داشت. فرانسه نیز، هرچند کمتر از انگلستان، از قدرت تمرکزیافتهتری در شهرهای خود برخوردار بود. به قول دیوید هاروی، پاریس پس از بازسازی به پایتخت مدرنیته تبدیل شد. این مدرنیتهٔ اروپایی که ضدیت ذاتی با فاشیسم داشت، در واقع هدف حملات راست افراطی و فاشیسم قرار گرفت.
از سوی دیگر، در پتنیسم و همچنین در هیتلریسم، با جریانهای سنتی و روستاگرایی روبرو هستیم که در هنر، گفتمان سیاسی، و تمامی حوزهها مشهود است. این تأکید بر ارزشهای سنتی و نژادپرستی، ابزاری شد برای مقابله با ارزشهای مدرن و دموکراتیک.
در برابر این حرکت راست افراطی، یک اتحادیهٔ چپ مهم وجود داشت. در دههٔ ۱۹۳۰، به دلیل بحران اقتصادی جهانی، احزاب چپ در بسیاری از کشورها قدرت بیشتری یافتند. با این حال، این احزاب اغلب نتوانستند پاسخگوی مطالبات گستردهٔ مردم باشند، و در نتیجه، بسیاری از گروههایی که در ابتدا به آنها پیوسته بودند، از آنها فاصله گرفتند. این ناکامی در مدیریت بحران و پاسخگویی به نیازهای مردم، به شکلی غیرمستقیم، زمینه را برای قدرتگیری جریانهای راست افراطی و فاشیستی فراهم کرد
تقریباً از نیمهٔ دوم دههٔ ۱۹۳۰، بسیاری از افرادی که ابتدا به احزاب چپ گرایش داشتند، به تدریج به سمت احزاب فاشیستی جذب شدند و در دههٔ ۱۹۴۰، بخش بزرگی از این احزاب را تشکیل دادند. این موضوع بهویژه در آلمان مشهود بود، جایی که بحران اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی زمینه را برای جذب گسترده فراهم کرد.
در فرانسه نیز در واکنش به این گرایشها و بهمنظور مقابله با تهدید فاشیسم، جبههای به وجود آمد که به نام «جبههٔ مردمی» شناخته شد. این جبهه که از مه ۱۹۳۶ تا آوریل ۱۹۳۸ بر سر کار بود، از اتحاد چندین حزب اصلی تشکیل شده بود؛ از جمله بخش فرانسوی انترناسیونال کارگری [۴](SFIO)، حزب رادیکال، و حزب کمونیست فرانسه. این اتحاد تحت رهبری لئون بلوم[۵]، نخستوزیر سوسیالیست فرانسه، بهدنبال حفظ ارزشهای دموکراتیک و مقابله با خطر فاشیسم شکل گرفت.
در همین دوره، جبهههای مردمی مشابهی در کشورهایی مانند اسپانیا نیز به وجود آمدند که هدف مشترک آنها مقاومت در برابر فاشیسم و دفاع از حقوق دموکراتیک بود. این جنبشها، با وجود موفقیتهای اولیه، در برابر فشارهای داخلی و خارجی، از جمله تنشهای بینالمللی و جنگ جهانی دوم، با چالشهای زیادی روبهرو شدند.
لئون بلوم، شخصیت تاریخی مهم و تأثیرگذار فرانسه، در دوران نخستوزیری خود اقدامات دموکراتیکی را انجام داد که بسیاری از آنها به نفع طبقه کارگر بود. از جمله این اقدامات میتوان به مرخصیهای کاری برای کارگران، کاهش ساعات کار و ارائه امتیازات گوناگون به کارگران اشاره کرد که موجب افزایش حقوق اجتماعی در آن دوران شد. اما با سقوط جمهوری فرانسه و روی کار آمدن دولت ویشی، بلوم در سپتامبر ۱۹۴۰ دستگیر و زندانی شد. پس از آنکه جلسات محاکمهاش در دادگاه ریوم[۶] (۱۹۴۲) تعطیل شد، به اردوگاه کار اجباری بوخنوالد[۷] تبعید گردید.
در اسپانیا نیز فاشیستها و فرانکیستها قدرت را در دست گرفتند و در این بین، همواره تنش و درگیریهایی میان گروههای چپ و راست وجود داشت. این کشمکشها زمینهساز وقایع تاریخی مهمی شدند. گروههای چپ در جریانات جنبش مقاومت علیه فاشیسم شرکت کردند و گروههای راست نیز به سمت فاشیسم هیتلری جذب شدند و در نهایت، فرانسه اشغال شد.
در جمهوری سوم فرانسه، گروههای راست افراطی به شدت فعال بودند و لیگا[۸]ی دست راست افراطی را تشکیل میدادند. در مقابل، گروههای چپ هم در قالب سازمانهای مختلف در برابر این جریانها مبارزه میکردند. اما در نهایت، با اشغال فرانسه توسط فاشیسم هیتلری و جذب نیروهای دست راستی به جنبش پتنیسم، فعالیتهای سازمانهای چپ متوقف شد. پتنیسم خود را پشت شعارهای میهنپرستانه و سنتگرایانه پنهان میکرد و از این طریق نیروهای راست افراطی را جذب میکرد. این جنبش، با ارائه گفتمان خانوادهمحور و ضد جمهوری، خود را به عنوان نمایندهای دینی برای تقویت پایههای دینی دولت معرفی میکرد.
[۱] Émile Zola
[۲] AUGENISME
[۳] Anglican Church
کلیسای انگلیکانی (Anglican Church) شاخهای از مسیحیت است که در قرن شانزدهم میلادی در پی جدایی هنری هشتم از کلیسای کاتولیک روم در انگلستان شکل گرفت. این کلیسا به لحاظ الهیاتی میان کاتولیک و پروتستان قرار دارد و بهویژه در بریتانیا و مستعمرات پیشین آن تأثیر زیادی داشته است. جدایی کلیسای انگلیکانی از کلیسای کاتولیک به کاهش نفوذ کلیسا در سیاست انگلستان انجامید، عاملی که برخی آن را در جلوگیری از رشد فاشیسم در این کشور مؤثر میدانند.
[۴] French Section of the Workers’ International (SFIO)
بخش فرانسوی انترناسیونال کارگری (SFIO) حزبی سوسیالیستی در فرانسه بود که در سال ۱۹۰۵ تأسیس شد. این حزب بخشی از جنبش بینالمللی سوسیالیستی بود و نقش مهمی در سیاست فرانسه، بهویژه در دوران جمهوری سوم، ایفا کرد. SFIO در سال ۱۹۶۹ منحل شد و حزب سوسیالیست فرانسه (Parti socialiste) بهعنوان جانشین آن شکل گرفت.
[۵] Léon Blum
[۶] Riom Trial
[۷] Buchenwald Concentration Camp
اردوگاه کار اجباری بوخنوالد یکی از اردوگاههای معروف نازیها بود که در نزدیکی وایمار آلمان قرار داشت. این اردوگاه از سال ۱۹۳۷ تا پایان جنگ جهانی دوم فعال بود و در آن زندانیان زیادی از کشورهای مختلف، به ویژه یهودیان و مخالفان رژیم نازی، نگهداری میشدند. بسیاری از این زندانیان تحت شرایط سخت و غیرانسانی قرار گرفتند و شمار زیادی از آنها جان خود را از دست دادند.
[۸] League
در این زمینه به معنای یک اتحادیه یا ائتلاف است. این کلمه معمولاً به گروهی از افراد یا سازمانها اشاره دارد که بهطور مشترک به اهداف خاصی میپردازند یا برای پیشبرد یک ایدهئولوژی یا اهداف سیاسی خاص با یکدیگر همکاری میکنند. در تاریخ سیاسی، بسیاری از گروهها و احزاب راست افراطی و ناسیونالیست تحت عنوان “لیگا” به یکدیگر پیوستهاند. این گروهها معمولاً با نیت ایجاد تغییرات اساسی در سیستمهای سیاسی و اجتماعی تشکیل میشوند.