عکس فوری(۲۵۳): متاستاز آسیب‌های اجتماعی و پی‌آمدهای ویرانگر آن در موقعیت جامعه ما

یک بازنمایی اجتماعی (social representation) برساختی ذهنی است که هر شخصی از واقعیت بیرونی در فکر خود با کمک نظام‌های معنا‌شناختی (semantic) و رده‌شناختی (taxonomic) پیش‌آموخته، می‌سازد تا به این وسیله بتواند یک یا مجموعه‌ای از واقعیت‌های بیرونی را درک کند و کنش یا واکنش مناسب را در برابر آنها انجام دهد. برای مثال وقتی ما  فردی را می‌‌بینیم که دچار«سرگیجه» می‌شود، بر زمین «می‌افتد» و  نیاز به «کمک» دارد، یعنی در «خطر» است، اگر از مفاهیمی چون سرگیجه، فرو‌افتادن، نیاز به کمک و وجود خطر، بازنمایی‌های مشترک و درستی در ذهن خود نداشته باشیم و البته این بازنمایی‌ها در ترکیبی مناسب با یکدیگر و با دستگاه کُنش زیستی و اجتماعی و اخلاقی ما، قرار نداشته باشند، نمی‌توانیم واکنش درست انجام دهیم. واکنش درست در این حالت یعنی دور کردن خطر و نجات آن فرد یعنی باید به کمک او بشتابیم یا کاری برای این کمک بکنیم. اما اگر این  مسئله را «نادیده» بگیریم یا در برابرش بی‌تفاوت و منفعل باشیم، یعنی در مجموعه سازوکارهایی که باید در ذهن ما  بازنمایی‌های لازم را ایجاد کرده باشند وهمچنین مجموعه ادراک‌های درونی شده ما از همبستگی و احساس وابستگی متقابلی که اعضای یک جامعه باید به یکدیگر داشته باشند تا آن جامعه باقی بماند، در ما وجود نداشته باشد؛ و یا این احساس‌ها و یا سازوکارها زیر فشار بیرونی یا درونی، یا شرایط خاص زیستی (بیولوژیک) و فرهنگی و سیاسی و غیره، ضربه خورده یا تخریب شده باشند، در این شرایط، ما بدون آنکه به صورت بالفعل دچار سرگیجه شویم، زمین بخوریم و در خطر باشیم، به صورت بالقوه مورد همه این تهدیدات هستیم، زیرا این احتمال که سایر کنشگران اجتماعی  که در محیط با آنها سروکار داریم نیز شبیه ما هستند. نظام‌های تربیتی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی با ابزارهایی چون زبان و تعلیم رفتارهای عمومی باید بتوانند این بازنمایی‌ها و نظام‌های رفتاری – اخلاقی متناسب با آنها را به افراد یک جمع منتقل کرده و در آنها درونی کنند. هم از این روست که ما جامعه‌ای را  که در آن انفعال و بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران حاکم باشد، یا ترس و وحشت از انجام واکنش، به دلیل هراس واقعی یا خیالین از خطر بزرگتری برای خود، و یا حتی جامعه‌ای که نسبت به یک کنش، یک واکنش افراطی یا نامناسب نشان می‌دهد، در همه این حالت‌ها، یک جامعه آنومیک یا در معرض آنومی می‌نامیم. اینها در واقع محصولات و نتایج  یک یا مجموعه‌ای از بیماری‌های اجتماعی هستند. حال، در مثالی که زدیم اگر به جای رعایت یک زنجیره اخلاقی – عقلانی  برای کمک‌، برای نمونه تلاش برای درک بهتر موقعیت، اطلاع رسانی با روش درست به مسئولان مناسب و پیش بینی‌شده برای کمک‌رسانی و نجات فرد از خطر بزرگتر، روبرو شویم، چه با بی‌تفاوتی از کنار مشکل عبور کنیم و چه با هیجان بیش از حد خود، موقعیت فرد را خطرناک‌تر کنیم، یعنی در جامعه‌ای  بیمار زندگی می‌کنیم. مفهوم، «انسان به مثابه یک جانور سیاسی یا یک جانور اجتماعی» تعبیر خود را در  مجموعه کنش‌ها و واکنش‌هایی می‌یابد که در آنها، هم بازنمایی‌ها به اندازه کافی اشتراک معنایی (شناختی، زبانی، حسی)  بین اعضای آن جامعه ایجاد کرده باشند و هم موانع زیر ساختاری یا روساختاری، موانع نهادی، کنش‌های ارتباطی- شبکه‌‌ای  مانعی بر سر راه فرایندی در جهت «خیر جمعی»، قرار نگیرند. حال اگر جامعه‌ای نه فقط در این گونه پدیده‌های روزمره و خطرات رایج ( و البته همچنین در پدیده‌های مثبت مثل شادی و نشاط) بلکه در پدیده‌های بسیار پیچیده‌تر اجتماعی مثلا در نظام ارزش‌های خود، تصمیم‌گیری‌های اداری و سیاسی بزرگ، احترام متقابل، رعایت قوانین، و در یک معنا رعایت قواعد «بازی اجتماعی» دارای قابلیت همنوایی نباشد، این جامعه وارد موقعیتی شده و یا خواهد شد که به آن موقعیت «آنومی» یا ناهنجاری می‌گوییم.  این، واژه‌ای دورکیمی است که نشان می‌دهد جامعه دچار یک موقعیت آسیب‌زدگی تعمیم یافته یا متاستاز (فراگستری) شده که ممکن است مرگبار باشد و یا اثرات سوء  گسترده در کوتاه و بلند مدت داشته باشد. جامعه ما در طول چند دهه اخیر به صورتی تقریبا پیوسته در امواج سینوسی بین موقعیت انفعال (عدم واکنش) و موقعیت تنش (واکنش افراطی) قرار داشته است و این موقعیت در چند ماه اخیر شدت تلخ و هراسناکی به خود گرفته است. دوام این وضعیت نه ممکن است و نه بدون خطر. محدود کردن این موقعیت به «تغییر در سطحی محدود» از نهادها یا کنشگران، ولو این تغییر بخشی ضروری از «درمان» باشد، اشتباهی است که می‌تواند عواقبی به سختی تداوم این وضعیت داشته باشد.

دی ۱۴۰۱