بحث درباره فرهنگ و تعاریف آن از قدیمیترین و شاید بتوان گفت از بینتیجهترین مباحث در عرصه علمی همچون جامعهشناسی و انسانشناسی بوده است که حاصل موقت آن در آغاز قرن بیستم در چند اصل موضوعه قابل خلاصه شدن است بدون آنکه بتوان ادعا کرد این نتیجه مورد پذیرش اکثریت نظریهپردازان در این حوزه باشد. نحست آنکه فرهنگ پدیدهای ترکیبی و انعطافپذیر و ناهمگن است؛ سپس آنکه پدیدههای فرهنگی ضرورتا درون یک کل اجتماعی تعریف شده از انسجامی ذاتی برخوردار نیسـتند، بلکه به ناچار باید بر اساس یک نظام انسجامدهنده بیرونی و اغلب بر اساس یک نظام قدرت به این انسجام برسند. انسجامی که در عین حال شدیدا به همان قدرتی وابسته است که ایجادش کرده است و با تغییر آن تغییر میکند. دیگر آنکه جستجو برای منشاء فرهنگها و «اصالت» آنها امری بیفایده است. فرهنگشناسان در اینکه اصولا هیچگاه فرهنگی «اصیل» وجود داشته باشد، در معنای اینکه فرهنگی خالص و یکدست و ناشی از سازوکارها و الزامات و موقعیتهای یک جامعه خاص، هرچه بیشتر شک میکنند و معتقدند که برعکس فرهنگهای انسانی همواره اشکالی ترکیبی و ناهمگن بودهاند که در موقعیتهای زمانی – مکانی ویژهای شکل یا تغییر شکلیافته و در زمانها و مکانهایی کمابیش محدود به این شکل با محتوایی مشخص تداوم دادهاند تا سپس به صورت کامل یا جزئی دگرگون شوند و یا اصولا جای خود را به فرهنگی دیگر بدهند.
از این رو، مفهوم «فرهنگ» ایرانی را باید پدیده متاخر نامید و یا شاید بهتر باشد بگوئیم پدیده ای مدرن و پسینی، پدیدهای که از بیرون و به صورتی الزامآور( ولو ناخودآگاهانه) به مجموعهای از پدیدههای فرهنگی اطلاق شده است. در عین حال نمیتوان انکار کرد که در چارچوبی سیاسی یعنی در چارچوبی از دولت ملی، این فرهنگ نه تنها وجود داشته و دارد بلکه خود را به بخش بزرگی از سایر فرهنگهای دیگر پهنه مکانی – فضایی گرداگرد خود تحمیل کرده است. برای نمونه نمیتوان شک داشت که زبان فارسی نه فقط به مثابه یک زبان میانجی و دولتی که در طول چند هزار سال عامل پیوند میان اقوام و گروههایی اجتماعی با زبانهای مختلف با یکدیگر بوده، بلکه همچنین به مثابه ظرفی برای تفکر که خود را از خلال قالبهای تفکر و اندیشه در شعر و نثر مطرح کرده است، نقشی اساسی در نزدیک کردن افرادی که از این گونه رسانهها استفاده میکردهاند، داشته است. برای نمونه بیشک شاهنامهخوانی، مثنویخوانی یا حافظ و سعدی و بیهقی و … نه صرفا به مثابه متون حامل واژگان بلکه به صورت رسانههایی که میدانهای اندیشه را از خلال سازو کارهای شناختی امکانپذیر میکردهاند، در میان قشر بزرگی از مردم ما بیش از هزار سال است که وجود داشته و تاثیر آنها به وجود آمدن برخی از رویکردها جهانبینیهای ایرانی است که هرچند نمیتوان با اطمینان از اجماع آنها در نزد ایرانیان سخن گفت، اما انکار وجود آنها نیز لااقل در بخشهای بزرگی از جامعه ما ناممکن است.
همین امر را میتوان در حوزهای گستردهتر در زمینه اقلیم و محیطشناسی فرهنگی مطرح کرد. وجود چند گونه اقلیم و محیط خاص در ایران به نوبه خود فرهنگهایی را به وجود آورده است که الزامات آن محیطها را از نفطه نظر معیشتی، فیزیکی و انسانی به مردمان خود منتقل کرده و در طول نسلها به آنها تداوم بخشیدهاند. بنابراین شکی نیست که میتوان از نوعی فرهنگ مردمان کویر، یا مردمان کوهستانی و دریایی در ایران سخن گفت. اقلیم از خلال معماری یعنی سازماندهی و سازمانیافتگی فضا به ذهنیت و رفتارهای کنشگران اجتماعی انتفال یافته است و در ظرفهای شناختی و کلیشههای رفتاری – زبانشاختی خود را در این کنشگران درونی کرده است و بنابراین نمیتوان آن را نادیده گرفت. و این در حالی است که اقلیم با اسطورهها و ذهنیتهای باستانی نیز در هم آمیخته است.
آذر ۱۴۰۲