دنبالهروی اجتماعی که در روانشناسی گاه نام حرکت گلهوار نیز به آن میدهند، فرایندی بسیار خطرناک است که احتمالا در ترکیبی از خصوصیات زیستی و فرهنگی انسان ریشه دارد. این نام به آزمایشهای معروف سالومون اش (Solomon Asch ) (1907-1996) روانشناس لهستانی و از پایهگذاران گشتالت و روانشناسی اجتماعی بر میگردد. در این آزمایشها که در دهه ۱۹۵۰ انجام شد، یک «سوژه» انسانی در موقعیتهای مختلف، مقابل یک پرسش ساده قرار میگیرد مثلا شباهت طول یک خط در یک سو با یکی از چند خط در سوی دیگر یک تخته سیاه. نتیجه آزمایش نشان میداد که وقتی سوژه زیر هیچ فشاری از سوی جمع نبود، میزان خطا کمتر از یک درصد بود. اما وقتی فشار «اکثریت» شروع میشد، میزان خطا میتوانست به بیش از یک سوم و در بالاترین فشار به بیش از دو سوم (۷۵ درصد) برسد. در حالی که حدود ۲۵ درصد عموما دستکم در برخی از موارد از نظر اکثریت تبعیت نمیکردند و ۵ درصد نیز به هیچ عنوان این تاثیر را نمیپذیرفتند. بدینترتیب میتوان یک بُعد در کنار ابعاد دیگر اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و غیره را در حرکات گلهوار، ولو جنایتکارانه، در یک جامعه درک کرد: کاری که همه میکنند یا کاری که «اگر من نکنم، دیگری میکند». نتیجه دیگر این آزمایشها نشان میدهد که اگر افراد واکنش روشن در برابر یک موقعیت را ندانند یا شاهد واکنشهای دیگران نباشند، خود نیز واکنشی نشان نمیدهند: مثلا وقتی فردی فرد دیگری را در خیابان می بیند که مورد ضرب و شتم قرارگرفته، واکنشی نشان نمیدهد و اخلاق فردی و عقل سلیماش تحت تاثیر ِ نبود اخلاق و عقل جمعی از میان میرود. فردّیت عقلانی – اخلاقی در این حالت به وسیله واکنش یا عدم واکنش جمعی تخریب میشود. این همان چیزی است که میتوان آن را بسیار شبیه به مفهوم «ابتذال شر» هانا آرنت، دانست:«من هم کاری را میکنم یا نمیکنم که همه». این «همه» البته، میتواند «هنجار» ها، ««سنت»ها و یا «قوانین»، ولو نادرستترین و غیر عقلانیترین آنها در یک جامعه باشد. بدین ترتیب، ایجاد روحیه استقلال اندیشه و مقاومت در برابر وسوسه تبعیت از «گله» میتواند تاثیری تعیین کننده در سرنوشت یک جامعه در هر مقطعی از سرنوشت آن داشته باشد.
دی ۱۴۰۱