هویت های واکنشی در عرصه ملیگرایی یا قومگرایی تا حد زیادی شناخته شدهاند و در برابر یک «دیگری» مشکوک به خصومت یا رقابت، با مشخصات روشنی شکل میگیرند. اما این را میتوان در همه عرصههای دیگر نیز دید و سازوکار تقریبا یکسانی دارد. در بسیاری از جوامع، افراد در درک و تبیین بدن خود، دارای هویتهای واکنشی هستند: یعنی بیماری، درد، پیری و حتی اشکال حرکتی در سبک زندگی متعارف و رفتارهای معمول بدن خود را نمیپذیرند. زیرا نمیتوانند در برابر گفتمانهای الزامآور یا عرفی، یا تصورات (توهمات) اجتماعی که این موقعیتها را منفی و «نامناسب» تلقی میکنند، مقاومت کنند. و بنابراین واکنششان آن است که هویتی تصنعی برای خود به وجود بیاورند. یا خود را با تصویری که میپندارند از آنها «انتظار» میرود، یکیکنند. بیاییم از چند نوع هویت «بدیهی» تصور شده، سخن بگوییم. وقتی فردی پیر میشود، بدون شک دیر یا زود این پیری خود را در نظام بیولوژیک خویش احساس کرده و ناچار به مادیت دادن به آن میشود برای مثال ناگزیر میشود نظام حرکتی و فکری خود را تغییر دهد، اما این در افراد مختلف به شدت متفاوت و نابرابر است اما در عمل او باید رفتارهایش، سخن گفتنش، فکر کردنش را آرام تر کند تا با ریتم عمومی بدن تصور شدهاش سازگار شوند. حال اگر فردی حاضر نشد که این هویت را دستکم به طور نسبی بپذیرد، به قول گافمن در معرض «داغ خوردن» اجتماعی قرار میگیرد و وادار میگردد نوعی هویت واکنشی از خود نشانبدهد. بدین ترتیب ممکن است فرد خودش را بیش یا کمتر از آنچه «هست»، پیر نشان دهد و یا درون کلیشههای «پیری» و «بیماری» به گونهای که تصور میکند در اندیشه اجتماعی وجود دارند، فرو برود، بدون آنکه بدنش چنین چیزی را حکم کرده باشد. مثلا دائما از دردهایش بگوید. بنابراین مقاومت در برابر هویت واکنشی را میتوان پذیرش بدن به همانگونهای که قاعدتا باید باشد، دانست و نه واداشتن آن به فرو رفتن در جلدی که فرد را دچار مشکلهای جسمانی و اجتماعی میکنند. مورد بیماری شاید از این هم پیچیدهتر باشد. وقتی ما در جامعه مدرن «بیماری» را به مثابه «ناهنجاری» تعریف میکنیم و فرض محالی را پیش مینهیم که بنا بر آن همه آدمها، «همیشه» باید «قاعدتا» سالم، باشند، چیزی که میدانیم هرگز نه چنین بوده و نه هرگز خواهد بود. بدین ترتیب، فردی که بیمار میشود، ممکن است وارد یک هویت واکنشی در قالب «فرد سالم» شود، یعنی نخواهد بیماری خود را بپذیرد و همین میتواند بیماری را در او حادتر کند. زیرا توجهی به نشانههای آن برای نمونه درد نکند. در مقیاس بزرگ، اندیشه سیاسی- اجتماعی ِ اتوپیایی، همین امر را در مورد سرگذشت (تاریخ) و سرنوشت(آینده) یک جامعه حُکم میکند و ممکن است سبب فروپاشی یا انحطاط درازمدت یک جامعه در چرخههای باطل شود یا تبدیل یک جامعهای به بَدلی از خودش شود.
آذر ۱۴۰۱