عکس فوری (۲۴۱): بیگانه کامو

 

در «بیگانه»، شخصیت اصلی، ظاهرا آدمی «بی‌احساس» است: کسی که حتی در تشیع جنازه مادرش هم گریه نکرده؛ کسی که نه تنها یک انسان (آن هم یک عرب) را بدون هیچ دلیلی کشته است، بلکه از آن بدتر، هیچ‌گونه نشانه و تظاهری به پشیمانی از این کار نمی‌کند، یا هیچ دلیلی جز دلیل مسخره‌‍‌‌ای مثل آنکه نورخورشید اذیتش می‌کرده، نمی‌آورد تا از خودش یا کارش دفاع کند و به همین دلیل است که دادگاه او را به اشد مجازات محکوم می‌کند.

دادگاه، نماینده جامعه پیرامونی است. جامعه‌ای که دوست دارد اجزایش، «نقش»ی را که هنجارهای اجتماعی (و بازتولید کننده قدرت فرادستان) تعیین کرده‌اند، به انجام برسانند و «نقش» دیگران را نیز بر اساس همین منطق بپذیرند تا بدین ترتیب، افزون بر بازتولید قدرت، «نمایش نظم» بتواند همانگونه که پیش‌بینی شده، پیش برود و خطایی در «اجرا» (روزمرگی جامعه) پیش نیاید. و کامو خود ِ این خطاست؛ زیرا نمی‌تواند نه این پیرامون را بپذیر‌د و نه حتی با آن ارتباطی برقرار کند.

جامعه برای او نه پناهگاهی برای زیستن، بلکه گورستانی است برای خود را به نادیدن و ناشنیدن و نافهمی زدن، برای آنکه بتوانی گورستانت را در یک زندگی مُرده‌وار بسازی. مرزی باید میان او و این جامعه کشیده می‌شد که کشیده شد. مرزی به ظاهر ساده، اما در واقعیت سخت و غیر‌قابل‌گذار. زندگی در هماهنگی با طبیعت، زندگی در طبیعت و احساس خوشبختی و شادمانی که کامو اذعان می‌کند تنها بر روی صحنه تئاتر یا در زمین فوتبال به آن دست می‌یافت، اندیشه و تفکر و اخلاقی که به باور او بیش و پیش از هرکجا بر صحنه، این به بهای پذیرش چارچوب‌های مشکوک به دست آورده بود: جایی در مرز هولناک، خاموش، خونین و دردناکی که تنها سکوت مادرش برای او معنا می‌کرد. می‌گفت: از اینکه فقیر و در آن وضعیت اسف‌بار هستم شرم دارم و شرمی بیشتر از اینکه چنین شرمی دارم. شاید به همین دلیل باشد که کامو می‌گوید« آزادی یعنی آنکه حق داشته باشی همیشه حقیقت را بگویی». در این جمله منظور او آن است که نیازی نداشته باشی که به دلیل مصلحت «نقش»ی که این جامعه برایت تعیین کرده یا حتی انتظار عمومی از زندگی تو – که به خودت تعلق دارد نه آنها – حرف‌هایی را بزنی که باوری به آنها نداری یا رفتارهایی که بکنی که دوست نداری انجام بدهی.

بیگانه به این صورت تعریف می‌شود و شخصیت رمان کامو، به این دلیل به نابودی محکوم می شود که حاضر نیست تن به این بازی بدهد.