سمینار فرهنگی -اجتماعی
«خوشبختی و سبک زندگی»
تابستان ۱۴۰۲
جلسه دوم: یونان و رُم باستان
درسگفتارهای ناصر فکوهی / با همکاری آیدا نوّابی
بخش چهارم
مقدمه:
پرسش اساسی در گذار از دوران باستان به قرون وسطی، پرسش چگونگی خوب زیستن بود. فیلسوفان دوران باستان بیش از هر چیزی در پی پاسخ اخلاقی به این پرسش در راه بالا بردن کیفیت زندگی افراد بودند و خوشبختی را به مثابه عالیترین خیر یا غایت و هدف نهایی زندگی بشر میدانستند و همگی توافق داشتند که خوشبختی محتوای نهایی و مناسب زندگی خوب است. بنابراین بحث خوشبختی در دوران یونان باستان با تمرکز برنوعی فلسفه اخلاقی همراه بود. این همان اخلاق ادیمونیستی[۱] است. به این معنا که علمای اخلاق باستان توافق دارند که چیزی به نام عالیترین خیر یا غایت غایی وجود دارد که باید در عمل دنبال شود. اندیشههایی که به موضوع «خوشبختی و سبک زندگی» مربوط میشود، تاریخی ماقبل یونان باستان، یعنی عصر طلایی یونان در قرن چهارم و پنجم میلادی دارد. دقت داشته باشیم که وقتی از یونان باستان صحبت میکنیم عمدتاً صحبت از یونان آتنی است، به این دلیل که یونان باستان مجموعهای از دولتشهرها بود اما آتن بود که سنت درخشان فلسفی داشت، دارای یک آکادمی مرکزی بود که افلاطون تاسیس کرده بود و سپس ارسطو لیسه مرکزی[۲] را تأسیس کرد و در سنت اروپایی اسامی هر کدام باقی ماندند. به دلیل آثار بسیار و تاصیرگذاری بالای افلاطون و همچنین نقش او در انتقال سنت سقراطی، عموماً بحثهای فلسفی در این دوران ذا با او شروع میکنند. افلاطون معمولا به سقراط که استادش بوده استناد میکند اما از سقراط چیزی باقی نمانده است و آنچه از نوشتههای او روایت میشود عمدتاً همان بخشهایی است که افلاطون تکرار کرده است. سقراط تکنیکی در بحث فلسفی با عنوان گفتوگو داشت و معتقد بود تفکر در یک فرآیند گفت و گویی زاده میشود. بنابراین روش او را نوعی زایشگری عنوان میکنند، درست مانند قابلهای که کودکی را به دنیا میآورد.
۱- خوشبختی به مثابه امری متافیزیکی: افلاطون
از سنّت افلاطونی ۲۸ گفتوگو باقی مانده و گفتوگوی ضیافت او، در رابطه با بحث ما، بسیار اهمیت دارد، زیرا به بسیاری از مسائل مربوط به زندگی، سبک زندگی و مسائل اجتماعی میپردازد. در سنت افلاطونی نظریهای به عنوان نظریه مرکزی ظاهر میشود که نظریه جهان محسوس و فیزیک یعنی طبیعت و جهان نامحسوس یا جهان متافیزیک است.
جهان مُثُل یکی از مفاهیم مهم افلاطون است. جهان مُثل افلاطونی به زبان انسانشناسی، گونههای آرمانی جهان معرفت اخلاقی و فضیلتها است. برای مردمانی که توانایی درک معرفتهای مختلف را ندارند، جهان آرمانی نمونهای است که شناخت زندگی خوب و خیر را نشان میدهد. از نظر افلاطون همه پدیدههای محسوس دارای کاستی هستند و شکل آرمانی، غایی و بیکاستی خود را در جهانِ نامحسوس پیدا میکنند. واژه مثال یا ایده نیز که ریشه ایدهآلیسم و آرمانگرایی است، از همین مفهوم مثال افلاطونی نشأت گرفته است. هر آنچه که ما میبینیم و حس میکنیم از اشکال مختلف گرفته تا افکار و اندیشههایی که با آن سرو کار داریم، همهی این موارد به اعتقاد افلاطون اشکال ناقصی، همچون سایههایی از شکل افتاده و مبهم از اشکال کامل و آرمانی در جهان مثالی هستند، بنابراین از نظر او، افراد باید هدف خود را در زندگی در جهان محسوس نزدیک شدن به به جهان مثالی بدانند. در این میان به نظر او کسانی که بیشترین توانایی را برای آمادهسازی خود و رسالت هدایت دیگران را بردوش دارند، فیلسوفان هستند. گرایش ضد دموکراسی افلاطون از همین فکر ناشی میشود. او معتقد است مردم عادی چنین قابلیتی را ندارند که بتوانند به مثالها دست پیدا کنند. تمثیل معروف افلاطون همان انسان به زنجیر کشیده شده در غار است و انسانها و زندگی مادی را به انسانی که زنجیر شده، تشبیه میکند که در غاری حبس شده است و تنها چیزی که میبیند سایه خودش روی دیوار غار است، در نتیجه چیزهای محسوس را به سایهای که آن انسانها در برابر واقعیتهایی که خود و تمام موجودات دیگر در جهان نامحسوس دارند، تشبیه میکند. هر چند که افلاطون خوشبختی را اصلی میداند که باید انسان به سوی آن برود، اما واقعیت این است که انسان به هر شکلی نمیتواند به آن سمت برود بلکه به تحقق رساندن این امر کار فیلسوفان است و به هر صورت حرکت به همان جهت، اصولاً رسیدن به جهان مثالی است. پس، آنچه در این جهان داریم شکل ناقصی از خوشبختی و چیزی شبیه به توهم است یعنی ما فکر میکنیم خوشبخت هستیم اما در واقع خوشبختی آن چیزی نیست که ما فکر میکنیم به عبارتی خوشبختی واقعی همان چیزی است که در جهان آرمانی وجود دارد.
از نظر افلاطون، لذت، بخشی از زندگی خوب است، از این حیث که بخشی از طبیعت است که باعث شکوفایی انسان میشود. افلاطون اهمیت لذت را در نشان دادن سعادت حیات و فضیلت میداند و نیکوکاران را افرادی بافضیلت که به همین دلیل شاد هستند، زیرا آنها زندگی همچون انسانهای منسجم و شکوفا زندگی میکنند. بنابراین فضیلت سلامت روانی یک انسان به مثابه انسان کامل است.[۳]
از نظر افلاطون، همۀ انسانها میل به شاد بودن، یعنی خوب زیستن (kalôs) دارند. اما انسانها درباره اینکه خوب زیستن به چه معناست اغلب دیدگاه درستی ندارند. هدف اصلی افلاطون آشکار کردن این تصورات نادرست و ارائه تفسیر خود از خوشبختی و چیزهای واقعاً خوب یا سودمند است. افلاطون گاهی به پدیدههایی اشاره کرده است که منجربه زندگی سعادتمند میشوند. به این معنی پدیدههایی وجود دارند که زندگی را دارای ارزش زیستن (biôtos) میکنند. البته زندگیِ باارزش، دارای پدیدههایی است که گاهی زندگی شاد فاقد آن است. از نظر افلاطون گفتن اینکه یک زندگی ارزش زیستن دارد به این معنی است که دلیل کافی برای انتخاب زندگی به جای مرگ وجود دارد. این با این واقعیت آشکار میشود که افلاطون معمولاً وقتی از زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند، یا زندگیهایی که حتی برای کسانی که زندگی میکنند زیانبار هستند و از «زندگی دارای ارزش زیستن» یاد میکند. از این منظر، به جای تعریف زندگی خوب، مفهوم زندگی دارای ارزش زیستن به کار میرود[۴]. از نظر بابونیچ[۵] این نشان دهنده توجه افلاطون به این نکته است که اگر خوشبختی به معنی یک حالت حداکثری خوب شامل فضیلت و داشتن برخی از کالاهای دیگر باشد، منطقی است که اگر حتی برخی از کالاهای دیگر از این زندگی کم شود، همچنان زندگی ارزشمند است، اگرچه کسی به خوشبختی نرسد. آنچه فلسفه در دورههای مختلف به آن پرداخته است موضوع چگونگی زندگی و ویژگیهای انسان در زندگی روزمره است؛ افلاطون به داشتن اهداف متضاد در زندگی انتقاد میکند و «انسان دموکرات[۶]» را از این جهت که آزادانه به دنبال انتخاب همه چیز به طور همزمان است مورد انتقاد قرار میدهد ؛ او در بخشی از اثر خود در توصیف انسان دموکرات در جمهوری میگوید : « روز به روز افراط کردن در میل، نوشیدن شراب و خود را به لذت نفسانی سپردن و سپس دوباره نوشیدن آب و رژیم گرفتن و ورزش دادن بدن و گاه بطالت و غفلت از همه امور خود و در زمان دیگر به فلسفه مشغول شدن و دنبال سیاست رفتن. او هرچه به سرش میآید میگوید و انجام میدهد[۷]»
از این حیث افلاطون آنچه را به خوشبختی تعبیر میکند چیزی ورای اصل لذت است و انسان دموکراتیک را از رسیدن به خوشبختی غایی پایدار نخواهد رسید. میل انسان هرگز ارضاء نخواهد شد بلکه میل دیگری را تولید میکند. مادامی که انسان در تلاش برای تبدیل کردن همه چیز به اموری ابدی است هرگز خوشبختی را در معنای پایدار آن نمیتواند تجربه کند. در واقع خوشبختی این جهانی نزد افلاطون چیزی است که به اصل لذت نزدیک است و لذت امری پایدار و واقعی نیست. خوشبختی اصولاً امری دنیوی و این جهانی نیست. بنابراین دسترسی به خوشبختی نیز بدیهی و همگانی نیست بلکه دارای فرمی سلسله مراتبی است. به این معنی اگر فرد واجد ویژگی های یک فیلسوف باشد و دارای شناخت کافی نسبت به مسائل باشد واجد شرایط شناخت و دستیبابی به خوشبختی است. وعده نخبهگرایانه دستیابی به خوشبختی نزد افلاطون ریشه های زیادی در اندیشه های سقراط و یونانیان باستان دارد. ایده تفاوت بین خوشبختی و لذت از نگاه افلاطون اهمیت بسیاری دارد. آن نوع از خوشبختی که به میانجی رسیدن به اهداف دیگر قرار میگیرد و یا مرحلهای برای رسیدن به هدف غایی دیگر، دیگر نمیتوان از خوشبختی اصیل صحبت کرد، بلکه این همان اصل لذت است. اصل لذت دائما به میانجی اهداف دیگر قرار میگیرد و امری موقت و ناپایدار است و درآن رضایت بااهمیت است. برای نمونه زمانی که برای بدست آوردن پول تلاش میکنیم، در واقع بهدنبال تبدیل آن پول چیزهای دیگر هستیم، درحالی که بعد از دستیابی به خوشبختی هدف دیگری وجود ندارد.
انسان دائماً به این فکر میکند که چیزهای زیادی مانند یک اتومبیل یا خانه را میخواهد و برای بدست آوردن آن تلاش میکند، این خواستن و رسیدن در گرو میل (Desire) است. عدم دستیابی به امیال انسانی احساس محرومیت ایجاد میکند، رسیدن به یک میل، آن را بیاعتبار میکند و امیال مختلف از پس یکدیگر ظاهر میشوند. آرتور شوپنهاور نیز در اینباره میگوید: «زندگی همچون آونگی میان رنج و ملال در نوسان است. از نداشتن چیزها رنج میبریم و وقتی هم که به آنها میرسیم ملول و خسته میشویم». شوپنهاور با نگاه بدبینانه خود نسبت به فریب و توطئهای که باعث میشود برای صیانت نفس این هستی تمام تلاشمان را بکنیم و این وعدهای فریبآمیز است. اگرچه در آیین دینی بودیسم نیز خواستن و داشتن به شکلی از رنج میانجامد و از نظر بودیسم همه چیز ناپایدار و جهان مکانی سست بنیاد و آکنده از رنج است و مهمترین علت رنج کشیدن و تنها دلیلی که مهار آن به دست انسان است، نفس حریص اوست[۸]. بنابر نظر افلاطون اگر ما بصیرت درک خوشبختی را داشته باشیم به دنبال میل دیگری نمیرویم.
اما این پرسش مطرح میشود که چرا نمیتوان از خوشبختی به درستی استفاده کرد؟ پاسخ به این پرسش از نگاه افلاطونی این است که ذهن آدمی دائماً در حال تبدیل کردن همه چیز به امور آرمانی و ماندنی است. از این حیث برخی از افراد خوشبخت نیستند چون قدرت درک خوشبختی را ندارند برای مثال اگر درک کنیم جوانی یا سلامت یک نوع خوشبختی است، میتوانیم از آن لذت ببریم و میتواند پایدار باشد. از طرفی ممکن است فرد وجود جوانی و سلامت را درک نکند، اما در حقیقت نبود درد و داشتن انرژی که نشانههای جوانی است عامل خوشبختی نیز است. اما خود مفهوم سلامت و درک و تجربه ازآن در دوران های مختلف زندگی متفاوت است. از این نظر خوشبختی را باید در نوعی قالب انعطافپذیر درک کنیم. خوشبختی ناپایدار به معنای خوشبختی نسبی است. اینکه این «میل» با چه سرعتی از میان میرود و تبدیل به محرومیت در یک سطح دیگر میشود اهمیت زیادی دارد.
هر اندازه ما در موقعیت خوش بودن، رضایت داشتن و به دنبال چیزی نبودن کمتر بتوانیم دوام بیاوریم به دنبال لذت هستیم و هر اندازه در همان موقعیت کمتر به زمان بیندیشیم و بیشتر در زمان حرکت کنیم در خوشبختی هستیم و این خوشبختی باید به صورت گوناگونی تعریف شود، برای مثال خوشبختی در جوانی به خوشبختی میانسالی میرسد یا حتی بیماری، سلامت را در هم میشکند و لذت را از بین میبرد اما بازیابی سلامت، خوشبختی جدیدی را به وجود میآورد و خوشبختی میتواند دوام داشته باشد گرچه خوشبختی در سلامت هم امری نسبی است و سلامت فردی که ۱۸ ساله است با فردی که ۵۰ سال دارد متفاوت است، با درک این موارد میتوانیم به این نتیجه برسیم که خوشبختی را باید در قالبهای انعطافآمیز درک کرد و زمانی که میگوییم پایدار نیست منظور نسبی بودن پایداری است.
[۱] Eudaemonistic
[۲] در یونان باستان نام محلی بوده در آتن که فیلسوفان در حین قدم زدن به تبادل افکار ویا تدریس می پرداختند و کلمه لیسانس نیز برگرفته از این لغت میباشد.
[۳] Daniel C. Russell 2005
[۴] David Machek 2023
[۵] Bobonich 2002
[۶] Democratic man
[۷] Nicholas p.white 2006
[۸] Massimo Pigliucci ,Skye Cleary, Daniel Kaufman (How to Live a Good Life: A Guide to Choosing Your Personal Philosophy ۲۰۲۰)